در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
نویسنده می نویسد : ""نبرد خونین نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اعراب به گفته طبری در نبرد نهاوند بهفرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین ازخونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری . درسال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری بهدست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران دربغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باجدهد . پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که "مهست مغان مردانشاه" بودراهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید""" """""""""به گفته طبری در نبرد نهاوند بهفرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین ازخونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری"""""""""" اين پاراگراف بیش از پبش شیاد بودن نویسنده را معلوم میکند. اين دروغ بی فروغ را در هیچ کجای تاریخ طبری پیدا نمی کنید . هرچند نو یسنده برای هیچ یک از گفته هایش منبعی ندار ما برای اینکه دوستان دروغ بودن این گفته را درک کنند ناچاریم عین تاریخ طبری و جملات طبری را درباره جنگ نهاوند بیاوریم : تاریخ طبری جلد 5 ص 130 سخن از جنگ مسلمانان و پارسیان در نهاوند « اغاز کار چنان بود که ابن اسحاق گوید: قصه نهاوند چنان بود که نعمان بن مقرن به عمر نامه نوشت و خبر داد که سعد بن ابی وقاص مرا به گرفتن خراج گماشته اما جهاد را دوست دارم و بدان راغبم. عمر به سعد (ابن ابی وقاص ) نوشت که نعمان به من نوشته که او را به گرفتن خراج گماشته ای و [ او ] این را خوش ندارد و به جهاد رغبت دارد او را به مهمترین جبهه خویش فرست .[ یعنی از نهاوند برگردان و به جبهه ای فرست که در حال جنگی] گوید : و چنان بود که عجمان در نهاوند فراهم امده بودند و سالارشان ذوالحاجب بود که یکی از عجمان بود انگاه عمر به نعمان بن مقرن چنین نوشت : به نام خدای رحمان و رحیم از بنده خدا عمر ، امیر مومنان به نعمان به مقرن درود برتو ، و من ستایش خدایی میکنم که خدایی جز او نیست . و اما بعد خبر یافتم که جمعی بسیار از عجمان در شهر نهاوند بر ضد شما فراهم امده اند. وقتی این نامه من به تو رسید به فرمان خدا و به کمک خدا و به یاری خدا با مسلمانانی که پیش تواند سوی انها برو و انها را به جای سخت مبر که ازار بینند و از حقشان باز مدار که کافر شوند و انها را به بیشه و باتلاق مبر که یک مرد مسلمان به نزد من از صد هزار دینار عزیز تر است. گوید : نعمان روان شد و سران اصحاب پیمبر و از جمله حذیقه بن یمان و عبدالله بن عمر و جریر بن عبدالله و مغیره بن شعبه و عمرو بن معدیکرب و طلیحه بن خویلد و قیس بن مکشوح مرادی باوی بودند . وچون با سپاه خویش به نهاوند رسید ، خارهای اهن در راه وی ریختند و او خبر گیران فرستاد که برفتند و از خارهای اهنی خبر نداشتند. یکیشان اسب خویش را که خاری در دست ان فرو رفته بود براند که نرفت و فرود امد و دست اسب را بدید که خاری در سم ان بود و انرا بیاورد و خبر را با نعمان بگفت . نعمان به کسان گفت : رای شما چیست ؟ گفتند : از این منزل به جای دیگر رو که پندارند از انها میگریزی و به تعقیب تو در ایند نعمان از منزلگاه خویش درامد و عجمان خارها را برختند و به تعقیب وی رفتند و نعمان سوی انها باز امد و اردو زد انگاه گروههای سپاه خویش را بیاراست و با مردم سخن کرد و گفت : اگر من کشته شوم سالار شما حذیقه بن یمان است و اگر او کشته شود ................ وچون دو سپاه صف بستند نعمان به کسان گفت : « من سه بار تکبیر می گویم اول بگفتم هرکسی بند پاپوش خود ببندد و خویشتن را مرتب کند و چون تکبیر دوم بگفتم جامه خویش را محکم کند و برای حمله امده شود و چون تکبیر سوم بگفتم به انها حمله کنید که من حمله کرده ام عجمان بیامدند که همدیگر را به زنجیرها بسته بودند تا فرار نکنند و مسلمانان به انها حمله بردند و جنگ اغاز کردند ، تیری به نعمان رسید و کشته شد و برادرش او را در جامعه اش پیچید و تا وقتی که خدا مسلمانان را ظفر داد قتل وی را نهان داشت. پرچم را به حذیقه بن یمان داد و خدا ذوالحاجب را بکشت و نهاوند گشوده شد و از ان پس دیگر عجمان تجمعی نبود » تاریخ طبری ص 1930 الی 1932 همینطور که دوستان ملاحظه میکنند ایرانیان در این جنگ هم به مانند اکثر جنگها به زور به میدان جنگ اورده شده بودند و مردم ایران را با زنجیر بسته بودند تا فرار نکنند و یا به مسلمانان نپیوندند چنانکه در قادسیه 4000 هزار سرباز دیلمی از بهترین سواران شاهنشاه ایران و از گارد سلطنتی به سپاه اعراب مسلمان پیوستند و برای نابودی دستگاه فاسد ساسانی در کنار مسلمانان شمشیر زدند. درباره این جنگ طبری دو روایت دیگر نیز اورده که تقریبا شبیه اینست ولی روایت اخر که طبری نقل میکند بسیار پرشاخه و برگ است و اخر کار نقل شده که مثلا 30 هزار نفر در میدان جنگ کشته شدند 80 هزار نفر در هنگام فرار به دره افتادند و کشته شدند . که مسلما این قسمت روایت اخری با دو روایت دیگری که خود طبری نقل میکند صد در صد متناقض است . و بسیار غلو امیز است چنانکه خود طبری میگوید این جنگ بیش از چند روز طول نکشید و در روزهای نخستین بسیاری از اعراب کشته شدند. طبری درباره جنگ جلولا نقل میکند که 100 هزار نفر از ایرانیان کشته شدند و سپاه اعراب تنها 12 هزار نفر بود که مطمئنا چنین امری با هیچ عقل و منطقی جور در نمی اید. انهم ان جنگی که چندین خندق در اطراف ان کشیده شده بودند و همه جنگجویان از باز ماندگان قادسیه بودند . یعنی یک عرب بیابانی که با فنون جنگی اشنا نیست می باید 8 نفر را بکشد و این در صورتی است که ایرانیان یک نفر ایرانی را هم نکشند ایرانیانی که در جنگیدن و فنون رزمی شهره عام و خاص بودند و لشکر روم را زمین گیر میکردند و شکست میدادند . با کدام عقل جور در می اید که اعراب وحشی بدون ابزار جنگی پا برهنه تنها با 12 هزار نفر 100 هزار نفر از لشکر ایران را بکشند!!! مورخین معاصر نیز چنین اماری را همراه با غلو بیش از حد می دانند چنانکه دکتر زنجانی که یکی از افراد طرفدار ایران باستان است و نیز دکنر زرینکوب در کتاب ایران بعد از اسلام چنین گفته اند بهر حال دروغهایی مثل اين گفته در هیچ کجای تاریخ طبری نمی توان یافت اکثر نوشته های نویسنده چنین دروغهایی را در بر دارد . """"به گفته طبری در نبرد نهاوند بهفرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین ازخونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری"""""""""" خلاصه اینکه اینکه اعراب در فتح ایران مرتکب جنایاتی شده اند و مسلما این غیر قابل انکار است و این در هر جنگی اجتناب ناپذیر است و اینکه جنگ دوطرفه است يعني كشته ها و جنايات در قبال هر دو طرف اتفاق می افتد یعنی ممکن است یک سپاه شکست بخورد یک سپاه پیروز شود یعنی اگر ایرانیان پیروز میشدند جنایتهایی رو در قبال اعراب میکردند و اعراب رو غارت ميكردند و به اسارت میگرفتندچنانکه در روزهای نخست قادسیه با فیل اعراب رو تارومار کردند و اعراب در زیر پای فیلها له شدند هرچند فیلها در اخر بلای جان سربازان ایرانی شد . چنانکه وقتی شاهپور بزرگ بر اعراب پیروز شد کتفهای اعراب رو دراورد و دران حلقه اهنین کرد و انها را زجرکش نمود البته شاهپور دیگر شورشیان از قبیل هیاطله و مردم گرگان و اقوام شمال شرق ایران هم سرکوب نمود .. البته هیچکس جنایتهای اعراب رو تایید یا انکار نکرده اما متاسفانه برخی از این موضوع سو استفاده میکنند و و با بزرگ نمایی و حتی دروغهایی را نیز به ان می افزایند. در واقع ظلم و جنایت و برتری نژاد بعد از خلفای راشدین شروع شد و خیلی شدید شد . یعنی زمان بنی امیه که جنایات انها هم غیر قابل انکار است...یعنی این حکومت خلافا بیشتر از 25 سال طول نکشید و حتی مورخان نوشته اند اگر همانگونه که خلفای راشدین حکومت میکردند بعد از ان هم چنین بود نهضت شعوبیه شکل نمی گرفت ... و ایرانیان هم نه بزور و نه با ترس مسلمان شدند. در روز نبرد قادسیه چهار هزار از سپاه ایران و از گارد سلطنتی به یکباره مسلمان شدند همینین ایرانیان بودند که در روزگار بنی امیه به سرداری ابومسلم خراسانی قیام کردند و سپاه عرب رو شکست دادند و این حکومت رو منقرض کردند. در روزگار مامون به یاری او امدند و سپاه عرب که از بغداد بطرفداری امین خلیفه عباسی بسیج شده بود رو شکست داده و خلیفه امین رو کشتند و طاهر ایرانی سمت فرماندهی کل سپاه مامون داشت.. ایرانیان مسلمان شدند همانطور که قبل از اون مسیحی شدند مانویی شدند مزدکی شدند و همگی هم توسط مغان و اشراف و شاهان قتل عام گشتند. اگر ایرانیان از روس ترس مسلمون شدند چه دلیلی داشت که مفسران بزرگ قران در دوقرن اولیه اسلامی چون طبری زمخشری بیضاوی و فخر رازی و نیشابوری ووو همگی از ایران باشند؟ چرا محدثان بزرگ و گرداورندگان جوامع حدیث نبوی مثل بخاری ابن ماجه قزوینی و ابوداود سجستانی و ترمذی همگی ایرانی بودند وحتی ایرانیان به ادبیات عرب خدمات زیادی کردند چون سیبویه پارسی ، ابوعلی فارسی، عبدالقادر جرجانی و فیروز ابادی ووو اگر اعراب بزور اسلام رو تحمیل کردند چنین دستاوردی را به بار می اورد. و اینکه زرتشتیان در ردیف اهل کتاب بودند و میتونستند دین خودشون رو حفظ کنند ولی جزیه بدهند مثلا یکی از منتقدان اسلام در کتابش از قول «اصطخری» جغرافی دان مسلمان در کتاب "المسالک والممالک" اورده که « اکثریت مردم فارس در حال حاضر (قرن چهارم هجری) زرتشتیان تشکیل میدهند و هیچ شهر و دهکده ای نیست که در ان اتشکده ای نباشد» و از قول مسعودی در کتاب «مروج الذهب» می نویسد « در خراسان و نواحی دریای خزر و طبرستان و دیلم و نیز کرمان عده زرتشتیان بسیار زیاد است» و از قول ابن حوقل جغرافی دان مسلمان در کتاب "صوره الارض" نقل میکند که« در فارس، شهر و روستایی و ناحیاتی نیست مگر انکه اتشکده ای داشته باشد و در جبل (اذربایجان) هنوز زرتشتیان در اکثریت هستند» حالا اگر فاتحان عرب پس از گذشت چهار قرن از تصرف ایران مردم ایران رو به پذیرش اسلام وادار نکرده اند و حتی اتشکده ها رو ویران ننموده اند و همچنان در بسیار از شهر ها اتشکده ها روشن و مردم بسیاری زرتشتی هستند چگونه از روی ترس مسلمان شده اند؟؟ چنانکه قران از نابود کردن معابد اهل کتاب منع کرده (حج40) پس این خود ایرانیان بودند که به تدریج ایین اسلام رو پذیرفته اند بدو ن هیچ اجبار و ترسی و البته اگر مایل نبودند همانند زرتشتیان پیشین بر ایین پدرانشان استوار می ماندند. چنانکه پرفسور ادوارد برواون در کتاب تاریخ ادبیات ایران می نویسد « چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام ، اقوام و ممالک مفتحوحه را در انتخاب یکی از این دو راه مخیر می ساختند یا قران یا شمشیر ! ولی این پندار صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند ایین خود را نگه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه (مالیات سرانه) بودند و این ترتیب کاملا عادلانه بود زیرا اتباع غیر مسلم خلفا ، از شرکت در غروات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود معافیت داستند» نیز مینویسد « مسلم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود...» ج 1 ص 297 نیز گوستاولوبون مینویسد : «پیشرفت سریع قران موجب شده که مورخین دشمن اسلام ، این پیشرفت را معلول دوچیز دانسته اند . یکی ازادیهایی که در این دین موجود است و دیگری زور شمشیر!! ولی باید دانست که این نسبتهای ناروا روی پایه و اساس صحیحی نیست.. رسم عرب این بود که هرکجا را فتح میکردند مردم انجا را در دین خود ازاد میگذاردند و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمیداشتند و به دین اسلام میگرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود ترجیح میدادند بدان جهت بود که عدل و دادی را که از ان عربهای فاتح میدیدند ، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند تاریخ این مطلب را ثابت کرده که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده اند» تمدن اسلام و عرب ص 144 و 145 و برای همین است که حتی در ایران باستان رعایای ستمدیده عیدی داشتند بنام عید مغ کشان. کریتسن سن هم در کتاب ایران در زمان ساسانسان می نویسد : «علت این که قوم عرب در ظرف مدت قلیلی توانست که دولتی صاحب تاسیسات نظامی مانند دولت ساسانیان را از میان بردارد، اغتشاش و فسادی بود که بعد از خسروپرویز در همۀ امور ایران رخ داد . ص523» حکومتی که پادشاهش به هنگام درگیری با بیگانه ، به همراه هزاران تن طباخ و رامشگر از مرکز کشور میگریزد، معلوم است که به تودۀ مردمش که با مالیاتهای سنگین خود چنین دربار فاسدی را میگردانند، چه میگذرد! کریستین سن می نویسد: « یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت گریخت در حالی که هزار نفر طباخ و هزار تن رامشگر، و هزار تن یوزبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه ، این گروه را هنوز کم میدانست. ص528 » اگر توده مردم در رفاه اقتصادی و شکوه فرهنگی باشند البته از پادشاه یا حکومتی که در آن شرایط برای ایشان فراهم اورده از دل و جان و با تمام توان دفاع میکنند انهم در برابر هجوم بیگانه به کشور و ایین خود ! اما یزدگرد به امید کمک مردم از این شهر بدان شهر میگریخت و سرانجام یزدگرد توسط اسیابانی کشته میشود.! فردوسی این نفرت رعایا را چنین بیان میدارد : یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه *** رها شد به زخم اند از شاه آه به خاک اندر آمد سر و افسرش *** همان نان کشکین به پیش اندرش . شاهنامه چاپ بمبئی ج4 ص122 مرحوم شريعتي در کتاب فاطمه فاطمه است مینویسد :« میبینیم که شبه محققان و شبه ایران دوستان احیری که میگویند ایرانیان به زور شمشیر و فشار مالیات جزیه مسلمان شدند، تا چه حد خودشان « دانشمندان مالیاتی» اند که می خواهند به «غقل فاقد» خوشان، ملت و مردم ایران از پذیرش اسلام، که «دین بیگانه» است، تبرئه کنند و آن وقت ، او را ملتی معرفی کنند که به قدری ترسو و بزدل است ، که با برق شمشیر وحشیان ، و به قدری پست که برای فرار از مالیات، از ملیت و هویت و مذهبش و همه مقدساتش دست می شوید و همه ی افرادش « دین ماموان مالیات» را قبول میکنند... خلاصه ی تحقیقات علمی این اقایان ، که ادای مستشرقان بازاری یا مغرض را در می اورند و ان هم ناشیانه و مضحک ، این است که ملت و مردم ایران ، عدالت و ازادی و برابری و حقیقت و فضائل انسانی و ارزشهای متعالی اسلام و برتری محمد و علی را بر یزدگرد و بزرگمهر و فضیلت حسین و زینب را بر زریز و شیرن، نمی فهمیدند ؛ شمشیر را می فهمدیند و پول را و نژاد را و بس » پاروقی ص6 البته باید بین اسلام و عرب و اسلام و بنی امیه و رفتار برخی فرمانرویان دوره اموی با مردم تفکیک کرد. همین بنی امیه که چندین بار شیعیان رو قتل عام کردند و ایرانیان شیعه هم چندین بار توسط ایشان قتل عام شدند . رفتار انان به اسلام و تربیت شدگان قران ربطی نداشت انها با خاندان پیامبر هم درافتادند و از ستمگری هیچ کم نگذاشتند پس به بهانه عمل امثال معاویه و یزید و عبدالملک و مروان و حجاج بن یوسف و وو.. نمیشه همه مسلمانان رو متهم کرد و اینها رو بپای اسلام نوشت. |
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
علت امدن اعراب به عراق (علت درگیری اعراب با سپاه ساسانی) در مورد درگیری اعراب در زمان خلیفه ابوبکر با لشکر ایران داستان چنین اغاز میشود که در این زمان گروهی از قبایل عرب از دین برگشتند و فتنه واشوب و قتل و غارت بپا کردند.: فتح سواد عراق که در دوران خلافت ابوبکر رخ داد مقارن با سال دوازدهم هجری بود . ماجرایی اینچنین دارد : این فتح از آنجا آغاز می شود که پس از وفات پیامبر (ص) گروهی از قبائل عرب که به نفاق (هنگام حیات پیامبر)، اظهار مسلمانی می کردند، (بعد از وفات پیامبر و دو دستگی مقطعی در میان مسلمانان دربحث خلافت) آشکارا از اسلام رو برتافتند و جنگهای سختی را با مسلمانان اغاز کردند. اینان، قبائل گوناگونی بودند که در حجاز و عراق و یمن و دیگر نواحی می زیستند و در پیرامون پیامبر نمایانی دنیاطلب و ریاستخواه به نامهای : طُلیٌحَه و سَجاع و مُسَیلمه و أسود و عَنسی گرد آمدند و عده ای را کشتند و جنگهای سختی را با مسلمانان اغاز کردند و شهر مدینه را که کانون اسلام و پایگاه مهاجران و انصار بود، به خطر افکندند و بقول جرجی زیدان : « کار مرتدّان بالا گرفت تا بدانجا که برخی از ایشان به مدینه – پایتخت مسلمانان – یورش و هجوم بردند و نزدیک بود آنجا را (مدینه) به تصرف درآورند و اگر ابوبکر بخوبی از مدینه دفاع نمی کرد آنرا (مدینه را) به تصرّف درآورده بودند.» تاریخ تمدن اسلامی چاپ قاهره ج1ص68 ولی به یاری خداوند و همت مسلمانان، سرانجام فتنۀ مزبور (در اطراف مدینه) خاموش شد و برخی از پیامبر نمایان دروغگو به هلاکت رسیدند و برخی از ایشان (طلیحه و سجاع) به اسلام بازگشتند. از میان نزدیکان و یاران پیامبر که در این ماجرا از جهد بلیغ کوتاهی نورزیدند، امام علی و زبیر و طلحه و عبدالله بن مسعود را بویژه باید نام برد . چنانکه ابوجعفر طبری مینویسد : «ابوبکر پس از اینکه هیئت اعزامی (فتنه گران) را بیرون راند ، علی و زبیر و طلحه و عبدالله بن مسعود را بر راههای کوهستانی مدینه گمارد (تا از نفوذ دشمن به درون شهر جلوگیر کنند)» الکامل فی التاریخ ج2ص344 چاپ بیروت دراین هنگام خالدبن ولید از سوی خلیفه ابوبكر ماموریت یافت تا قبايلي از اهل رده و آشوبگران و حامیان ایشان را برجای خود نشاند. سرانجام این گروهها بصورت قبایلی در سواد عراق و حیره پراکنده بودند و در میان ایشان برخی از طوایف مسیحی نیز دیده میشد كه به انها كمك ميكردند ، خالد بن ولید به آهنگ گوشمال دادن به این فتنه انگیزان و آرام ساختن فتنۀ فتنه گران (و جلوگیری از فتنه دوباره و بعدی آنها) به سوی سواد عراق حرکت کرد و با برخی قبایل شورشی "مصالحه" نمود و با گروهی دیگر کارش به "جنگ" کشید تا سواد عراق و حیره را به تصرف درآورد دولت ساسانی که از زمان خسرو پرویز دشمنی را با اسلام آغاز کرده بود از قبایل اشوبگر حمایت ميکرد و همين کار موجب شد تا سپاه عرب با دولت ساساني نیز درگیر شود. چنانکه حتی دفاع و حمایت دولت ساسانی از قبائل آشوبگر، عاقبت سپاه اعراب را با دولت ساسانی روبرو کرد و نبردهای ذات السًلاسل و ثنی و "وَلَجه" و "با دَقلی" و الیس را در بین النهرین با ایرانیان پیش آورد و کار جنگ میان اعراب و سپاه ایران ساسانی گسترش یافت و سرانجام این نبردها به داخل ایران کشیده شده و به سرنگونی دولت ساسانی و فتح ایران انجامید. چنانکه مورخان پر آوازه چون طبری و بلاذری و ابن اثیر و ابن خلدون در اسناد و آثار خود این امر را نشان داده اند . بنابرهمین ملاحظه می توان گفت که مسلمین در این پیکارها، " آغاز گر آشوب و جنگ نبودند" و فتنه انگیزی از دشمنان مسلمانان مایه گرفت و به شکست دشمن و از دست دادن حاکمیت دولت ساسانی در بین النهرین انجامید. برخی از محققان معاصر نیز، درستی این تعلیل را به خوبی دریافته اند چنانکهحتي دکتر زرینکوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام در اینباره مینویسد : « سبب آمدن خالد بن ولید به عراق چنانکه از تامّل در قــرائـن برمیـاید تنبیه اعـراب عراق و هم پــیمانان اهل ردّه بــوده است لکن ناچار منتهی به تصادم با لشکریان ایران شده و جنگها و فتح های اسلام از آن میان پدید آمده است. ص295» «در سال دوازدهم هجرت ابوبکر ، خالد بن ولید را جهت تعقیب اهل رده که به میان رودان گریخته بودند به آن سرزمین روانه کرد و خالد هم دولت حیره را شکست داده وآنجا را متصرف شد به این ترتیب بود که جنگهای ایران و اعراب شروع شد ....و ابوبکر به خالد سفارش اکید کرده بود که از در گیری با ایران بپرهیزد» ایران باستان جلد2 ص236 بنابراین در واقع خود دولت ساسانی پیشگام و اتش افروز و محرک جنگ بود و سبب شد که اعراب مسلمان بعد از وفات پیامبر به ایران بتازند و در صدد برآیند تا سررشتۀ فتنه را بر کنند همانگونه که طبری پس از ذکر واقعۀ «ولجه» می نویسد : فانهزمت صفوف الاعاجم و ولو...و قام خالد فی الناس خطیبا یرغبهم فی بلاد العجم. یعنی« صفوف عجم ها درهم شکست و روی به گریز نهادند و خالد در میان مردم برخاست و سخنرانی کرد و انان را تشویق به حمله به بلاد عجمها کرد» تاریخ طبری ج 3 ص354 (چاپ مصر) و چنانکه نوشته اند در جنگ بصره (اُبله) تنها سیصد سوار عرب شرکت داشت و این سربازان سپاه مدافع شهر را شکسته و این بندر بزرگ را تسخیر کردند. این همان است که مرحوم زرینکوب در کتاب کارنامه اسلام چنین بدان اشاره میکند: «چندی بعد اعراب ، هم بر فارس دست یافتند هم بر خراسان و ماوراء النهر. این فتوحات خیره کننده – که تا حدی به تقدیر الهی یا معجزه اسلامی تعبیر شد – در واقع فقط بدان سبب امکان داشت که همه جا در قلمرو ایران و بیزانس مقدم مهاجمان (عرب) را عامه مردم با علاقه استقبال کردند . اگر عامه مردم این ممالک با مهاجمان به چشم عداوت می نگریستند این فتوحات چنین آسان دست نمی داد . بیزانسیها چون در مصر از سوریه نیز منفورتر بودند ، ده هزار سرباز مسلمان کافی بود تا (تمامی) مصر را از چنگ بیزانس بیرون بیاورد. چند شهری هم که مقاومت کرد، یک دوسال بیش در دست بیزانس نماند. بدینگونه ، هنوز یک ربع قرن از هجرت پیامبر نگذشته بود که بیرون از جزیره العرب، از تیسفون ساسانی گرفته تا اسکندریه بیزانسی، همه جا قلمرو اسلام بود با بانگ اذان ، که شهادت می داد به وحدت خدا و رسالت محمد.» ص3 و چنانکه پرفسور توماس ارنولد در کتاب تاریخ گسترش اسلام مینویسد: « زجر و شکنجه و تجسس عقاید و دین در تمام مردم ایران یک نوع حس تنفر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل ان بر مردم کمک مینمود ، بوجود اورده بود و موجب ان شد که فتح اعراب بصورت یک نوع نجات و رهایی و ازادی جلوه کند» ص149 در واقع برای همین بود که قبل از ورود اسلام هم ایرانیان مسیحی میشوند مانویی میشوند و مزدکی میشوند و همگی هم توسط مغان و اشراف قتل عام میشوند و برای همین است که حتی در ایران باستان رعایای ستمدیده عیدی داشتند بنام عید مغ کشان و هر ساله این عید را پاس میداشتند [۱]. بهر ترتیب ماجرای فتح أُبُلًه و حیره و أنبار و عینُ التًمر و دومه الجندل و دیگر نواحی بین النهرین را در تاریخ طبری و فتوح االبلدان بلاذری و کامل ابن اثیر و دیگر کتب تاریخی می توان خواند و از جزییات این رویدادها باخبر شد. آنچه در اینجا شایسته است یاد کنیم آنستکه رفتار مسلمانان با ساکنان این سرزمینها به شکلی بود که توانستند انظار و افکار آنان را به سوی اسلام جلب کنند و تمدن باشکوهی را در مناطق مزبور بنیان گذارند. در اینباره جا دارد توضیحی بیاوریم و به اشاره و اجمال، بسنده نکنیم. باید دانستکه بخش مهمی از بین النهرین، نه از راه جنگ بلکه از طریق «مصالحه» گشوده شد و مسلمین با ساکنان آن سرزمینها به ملایمت رفتار نمودند و بدانها در حفظ و آیین خود، ازادی دادند بلکه دفاع و حمایت از ایشان را برعهده گرفتند! ابن اثیر در تاریخش می نویسد: «در محرم این سال(12هجری قمری) ابوبکر به خالدبن ولید که در یمامه بود نامه نوشت و او را فرمان داد تا بسوی عراق حرکت کند و برخی گفته اند که خالد از یمامه به مدینه وارد شد و ابوبکر وی را روانۀ عراق کرد(بهرصورت) خالد رهسپار عراق گردید و در بانقیا و باروسما و اَلیس فرود آمد و اهالی آن دیار با او (خالد) مصالحه کردند»(الکامل ج2ص384) بنابر گزارش طبری و ابن اثیر و بلاذری، حالد مسیر خود را ادامه داد و به «حیره» رسید و کارش با مردم «حیره» نیز به مصالحه پیوست. اینگونه مصالحه ها که در نواحی دیگری از بین النهرین هم پیش آمد، بدانصورت بود که قبائل غیر مسلمان، بدون انکه مجبور باشند از کیش و آیین خود دست بردارند با مسلمین از در آشتی در می امدند و جزیه یا مالیاتی سرانه بدیشان میپرداختند و دربرابر اینکار از جمایت جدی مسلمانان برخوردار می شدند بطوریکه اگر مورد هجوم کسانی قرار میگرفتند، مسلمین موظف بودند تااز ایشان دفاع کنند و حفظ و جان و ناموس و امنیت انان را برعهده گیرند. مقدار جزیه و مالیات سرانه نیز گران و کمرشکن نبود، مثلا بنا به نوشته مورخان در همان مصالحۀ بانقیا و باروسما و الیّس هرکس وظیفه داشت سالیانه 4 درهم به دولت اسلامی بپردازد. چنانکه ابن اثیر مینویسد: «کانت علی کل رأس اربعه دراهـــم»(یعنی: برعهده هرکس چهاردرهم بود)الکامل ج2 ص384 و چه بسا زکاتی که مسلمانان به دولت می پرداختند، چندبرابر بیش از آن مقدار شمرده می شد به ویژه که زنان و کودکان از دادن جزیه معاف بودند. چنانکه مالک در کتاب الموطّأ می نویسد «سنت براین امر جاری شده که جزیه بر زنان اهل کتاب و کودکانشان نباشد و جزیه، جز از مردانی که به بلوغ رسیده اند گرفته نشود» جزء 1 ص207 چاپ قاهره در برابر این مالیات سبک و اندک، مسلمانان نسبت به اهل ذمه وظائف سنگینی داشتند چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام به مسلمانان اموزش داده بود و نخستین بار که عبدالله بن أرقم را برای گرفتن جزیه فرستاد، همینکه عبدالله به راه افتاد پیامبر او را ندا داد و فرمود: « بدان ، هرکس که به همپیمانی غیر مسلمان ستم روا دارد، یا اورا به کاری بیش از توانش وا دارد، یا بر او عیب نهد، یا از او چیزی را بدون رضایتش بگیرد، من در روز رستاخیز با وی ستیزه میکنم» الخراج ، اثر قاضی ابویوسف ص135+فتوح البلدان ص167 مسلمانان درصدر اسلام این سفارش را از یاد نبرده بودند از اینرو، رفتار نیک آنان در دیگران اثر خوبی به جای نهاد و اهل ذمّه را برای پذیرفتن اسلام آماده ساخت بدانگونه که مورخان آورده اند :« چون اهل ذمّه، وفای مسلمین و خوشرفتاری ایشان را دربارۀ خود دیدند با دشمنانشان، دشمنی کردند و دربرابر آنها، یاور مسلمانان شدند» الخراج ص149 دستور اسلام است که از کسانی که جزیه میپرداختند حمایت شود و خدماتی بدیشان ارائه شود. بهمین مناسبت، مسلمانان از جزیه دهندگان به "مُعاهدین" یا "اهل ذمًه" تعبیر میکردند ؛ یعنی کسانیکه با مسلمین همپیمانند و یاری و حمایت آنان بر ذمّۀ دولت اسلامی است. چنانکه مورخان آورده اند که پس از جنگ صفّین ، سپاه معاویه گاهی به برخی از شهرهای حجاز و عراق، تاخت و تاز میکرد، دریکی از این غارتگریها، سربازان معاویه خلخالی بزور از پای زنی یعودی بدرآورده و گردنبندش را به غنیمت بردند. چون این خبر را به امام علی(ع) رساندند امام، مردم کوفه را گرد آورد و ماجرای مزبور را حکایت نمود و سپس فرمود :(فلو أنً امر مُسلماً مات من بعد هذا أسَفاً ما کان به ملوماً بل کان به عندی جدیرا) «یعنی: اگر مسلمانی در پی این حادثه ، از شدّت اندوه بمیرد، بر او ملامتی نیست بلکه به نزد من امری شایسته باشد!!» نهج البلاغه خطبه جهاد شماره26 +اخبار الطوال اثر دینوری ص212 در اینجا مناسب است که رای یکی از خاورشناسان برجسته غربی را گزارش کنیم تا معلوم شود که مورخان و پژوهشگران اسلامی در این دواریها تنها نیستند . توماس آرنولد خاورشناس مشهور انگلیسی در کتاب تاریخ گسترش اسلام چنین می نگارد: «از شواهد و نمونه هایی که قبلاً در مورد آزادی هایی که برای اعراب مسیحی از طرف مسلمانان فاتح در قرن اول هجری و سپس ادامۀ ان در زمانهای بعد نقل شد، می توان استنتاج نمود که قبائل مسیحی که اسلام را پذیرفتند تنها با طیب خاطر و به اختیار و با آزادی کامل، به اسلام گرویدند. »ص39 ــــــــــــــــــــ ۱- «با اینکه بی دینی و گریز از دین (زرتشتی) کیفر مرگ داشت، در عین حال رعایا از روحانیون و دین شان نفرت داشتند و در نهان به عقاید و آرا و ادیان دیگر روی می آوردند. رعایا در انتظار فرصتی بودند تار از روحانیون انتقام بگیرند. آنان یک بار در روزگار هخامنشی و توطئه روحانیون علیه دولت و مردم، دست به مُغ کشی گسترده ای در سراسر ایران بزرگ زدند و هر سال ان روز را عید مُغ کشان نامیده و جشن میگرفتند.[1] روحانیان که از خشم و نفرت رعایا خبر داشتند مُغ ازاری را یکی از گناهان مرگ بار قرار داده بودند. هرگونه اعتراض و اهانتی عنوان گناه مغ آزاری داشت و گناهکار محکوم به مرگ بود.[2]... روحانیون از یک سو هول و هراس گناه و عوارض و عواقب دنیوی و اخروی ان را در روح و روان رعایا خلانده و برای ارامش روان رعایای هزاران دعا و ذکر و ورد و حرکات عجیب و غریب تدارک دیده بودند و از دیگر سو بدلیل ولایت مطلقه ای که بر سرنوشت رعایا داشتند گاه گناه مقلدان شان را می بخشیدند و یا با گرفتن وجوه نقد و کالا و بیگاری بسیار بخشی از گناهان را می خریدند و گاه حدود شرعی سنگین که هزاران تازیانه و کشتن هزاران حیوان موذی ریز و درشت بود به پرداخت وجوه و نقد و کالاو... تبدیل میشد. [3] هول و هراس گناه و عوارض و عواقب آن ، رعایا را بسیار محتاط ساخته بود. رعایا باید مواظب گفتار و رفتار فردی و اجتماعی خود می بودند چرا که هر گناهی علاوه بر کفاره سنگین و پردردسر، تازیانه بسیار داشت..... روحانیون ثروتمندترین طبقه ممتاز کشور بودند. این ثروت هنگفت بیشتر از راه وجوه واجب دینی (نذرها ، کفاره ها، خیرات و..)به دست می امد. 1- وندیداد 1/ 72 : عید مغ کشان . 2و 3- احکام دینی.»ایران 218و 219 منبع مقاله : ۱- بخش اعظم مطالب از کتاب" بین النهرین در زمان خلفای راشدین"نقل شده است ۲- ایران ۳- تاریخ گسترش اسلام ۴ کارنامه اسلام ــــــــــــــــ لینک به بیرون : درامدی بر صلحنامه های مسلمانان باساسانیان درآغاز فتح ایران (مشاهده لینک |
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
دو قرن سکوت مرحوم دکتر زرینکوب خود مرحوم زرینکوب اذعان دارد که این کتاب را در جوانی و از روی تعصب نوشته و حتی روایات ضعیف را اورده . و اینکه خود مرحوم زرینکوب بسیاری از نظراتش که در دوقرن سکوت اورده در کتب دیگر مثل کارنامه اسلام ( چاپ 1347) منکر شده مثلا در کارنامه اسلام ایشان علنا متذکر میشوند که سوزاندن کتابها توسط مسلمین سند محکمی ندارد و به ان با دیده تردید مینگرند ؛ یا اثر دیگر ایشان بنام " تاریخ ایران بعد از اسلام" که حقیر به دوستان توصیه میکنم این دو کتاب مرحوم زرینکوب یعنی 1- کارنامه اسلام 2- تاریخ ایران بعد از اسلام ، را هم مطالعه نمایند . با اینهمه در دو قرن سکوت نکات جالبی وجود دارد که اینجا عرض میکنیم و این نکات خود پاسخی به نویسنده مقاله فوق است که تا توانسته راست و دروغ را در هم امیخته. دو قرن سکوت ص 64 - 66 : « سقوط نهاوند در سال 21 هجری چهارده قرن تاریخ پرحادثه و شکوه ایران باستان را که از هفت قرن قبل از میلاد و بعد از ان کشیده بود پایان بخشید . این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود . سقوط دستگاهی فاسد و تباه بود . زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت . جور و استبداد خسروان [شاهان] اسایش و امنیت مردم را عرضه خطر میکرد و کژخویی و سست رایی موبدان [= مغان ستمگر] اختلاف دینی را می افزود. از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نقوذ دین ترسایان [= مسیحیت] در غرب و پیشرفت ایین بودا در شرق قدرت ایین زرتشت را می کاست. روحانیون نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرورفته بودند که جز پروای اتشگاه ها و عوائد و فواید ان را نمی داشتند و از عهده دفاع از ایین خویش هم بر نمی امدند. وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از ایین زرتشت سرخورده بودند و ایین تازه یی می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی ان از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و ایین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد . نفوذی که ایین ترسا [= مسیحت] در این ایان در ایران یافته بود از همین جا بود . عبث نیست که روزبه بن مرزبان ، یا چنانکه بعدها خوانده شد، سلمان فارسی ایین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت . ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت. باری از این روی بود که در این ایام زمینه افکار از هرجهت برای پذیرفتن دینی تازه اماده بود و دولت نیز که از اغاز عهد ساسانیان با دین توام گشته بود ، دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد. و بدینگونه دستگاه دین و دولت با ان هرج و مرج خون الود و ان جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت ، دیگر چنان از هم گسیخته بود که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست ان را ازهم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند. بوزنطیه – یا چنانکه امروز می گویند : بیزانس – که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در ان روزها گرفتاری دات نتوانست این فرصت را غنیمت گیرد و عرب که تا ان روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرات این اقدام را یافت. بدین ترتیت ، کاری که دولت بزرگ روم با ایین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد ، دولت خلیفه عرب با ایین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که ایین ترسایی نتوانسته بود پر کند ایین مسلمانی پر کرد. بدینگونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت . اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف امد عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود . سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های ساسانی می غرید . مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیون بستوه بودند ایین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز ان می شتفاتند [یعنی به پیشباز اسلام]. چنانکه در فرات ، یکجا گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابو عبید بخاک ایران بتازد ، و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکن ان، بر سر این خیانت به اسارت رفت. در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما بجنگ اهنگ نداشتند و سببش ان بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس بدفاع از ان علاقه و رغبتی نداشت. از ان جمله اورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام ، مردی بود با غیرت ، چون دید که مرد را بجنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذاردند ، اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش اوردند و سرانجام صبح افتاد ، برانکه جزیه بپردازد و چون فاذوسبان باصفهان باز امد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشته اید و بیار برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید. حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند . چنانکه سیاه اسواری ، با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه سزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند با ایین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند . همین نومیدیها بو ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره درهم ریخت . این پیروزی ، که اعراب در نهاوند بدست اوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و موثری را که ممکن بود در برابر انها روی دهد نیز از میان برد. در واقع این فتح نهاوند ، در ان روزگاران پیروزی بزرگی بود . پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود . پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود. رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولا، و پیروزی شگفت انگیزی که بدان اسانی برای انها دست داد و بنصرت اسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نیرد به تردید می انداخت و جای ان نیز بود . این اعراب که جای خسروان و مرزبانان پرجلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه یی بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند خلیفه انها که در مدینه می زیست از انهمه تجنل و تفنن که شاهان جهانرا هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود . انها نیز که از جانب او در شهرها و ولایتهای تسخیر شده بحکومت می نشستند و جای مرزبانانا و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقر الود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند. سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر بحکومت مدائن رسید نان جوین میخورد و جامه پشمین میداشت. در مرض موت می گریست که از عقبه اخرت جز سبکباران نگذرند و من با اینهمه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت. از اسباب دنییایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت . این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین میکردند اسلام را ارج و بهای فراوان میداد . در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با انها از بیم ازرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز بدرگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند، چنانکه در اتشگاه ها رسم بود، عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش ، که امیر انان بود در نهایت سادگی سلوک میکردند. خلیفه در مسجد می نشست و رای می زد و انها نیز بسا که سخن خلیفه را قطع می کردند و بر وی ایراد هم میگرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع جکومت خویش به ستوه بودند بر ان می داشت که عربان و ایین تازه انها را بدیده اعجاب و تحسین بنگرند. باری سقوط نهاوند ، که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق بطوفان فنا داد، بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در اخر عهد ساسانیان بر همه شوون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت ناپایداری را که موریانه فساد و بیداد ان را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان ان تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.» |
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
فرمايش پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم میاندازد كه فرمود : " بخدا قسم من روزی را میبينم كه همين ايرانيان كه شما برای اسلام با آنان میجنگيد با شما بجنگند تا شما رامسلمان كنند " . دو جريان در ايران پيش آمده و سبب شده است كه عده ای دانسته يا ندانسته مغالطه كنند و آنها را نوعی مقاومت و عكس العمل مخالف از طرف ايرانيان در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد كنند : احيای زبان فارسی و ديگر مذهب تشيع ، از اينرو لازم است ما درباره اين دو پديده كه يكی به زبان رسمی ما مربوط است و ديگری به مذهب رسمی ما ، تا آنجا كه با اين مسئله ارتباط دارد بحث و تحقيق نمائيم .: () خوشبختانه از آغاز اسلام تاكنون هر وقت كسانی به بهانه تجديد آيين و رسوم كهن ايران سر و صدايی به پا كردهاند ، با عكس العمل شديد ملت ايران روبرو گرديده اند به طوری كه بها فريدها و سنبادها و بابكهاو مازيارها به دست كسانی چون ابو مسلم و افشين ايرانی و سربازهای بی شمار همين كشور تار و مار شدند . ولی معلوم نيست چرا نغمه سازان استعمار اينهمه سركوب كنندگان نهضتهای ضد اسلامی را ناديده میگيرند ، و تنها كسانی چون بابك را به حساب ملت ايران میآورند ، همان بابكی كه وقتی میخواست به ارمنستان فرار كند به او گفته شد هر جا بروی خانه خودت میباشد ، چه تو زنها و دخترهای بی شماری را آبستن كرده ای و از بسياری از آنان بچه داری . ( كامل ابن اثير ) زبان فارسی يكی از مسائلی كه بهانه قرار داده شده تا آيين مسلمانی را بر ايرانيان تحميلی نشان دهند اين است كه میگويند: ايرانيان در طول اين تاريخ زبان خود را حفظ كردند و آنرا در زبان عربی محو و نابود نساختند . شگفتا ! مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اين است كه اهل يك زبان ، زبان خود را كنار بگذارند و به عربی سخن گويند ؟ شما در كجای قرآن يا روايات و قوانين اسلام چنين چيزی را میتوانيد پيدا كنيد ؟اصولا در مذهب اسلام كه آئين همگانی است مسئله زبان مطرح نيست . ايرانيان هرگز در مخيله شان خطور نمی كرد كه تكلم و احيای زبان فارسی مخالف اصول اسلام است ، و نبايد هم خطور میكرد . اگر احيای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام بود چرا همين ايرانيان اين قدر در احيای لغت عربی ، قواعد زبان عربی ، صرف و نحو عربی ، معانی و بيان بديع و فصاحت و بلاغت زبان عربی كوشش كردند و جديت نمودند ؟ هرگز اعراب به قدر ايرانيان به زبان عربی خدمت نكرده اند . اگر احياء زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام يا عرب يا زبان عربی میبود مردم ايران به جای اين همه كتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت برای زبان عربی ، كتابهای لغت و دستور زبان و قواعد بلاغت برای زبان فارسی مینوشتند ، و يا لااقل از ترويج و تأييد و اشاعه زبان عربی خودداری میكردند . ايرانيان نه توجه شان به زبان فارسی به عنوان ضديت با اسلام يا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بيگانه میدانستند ، آنها زبان عربی را زبان اسلام میدانستند نه زبان قوم عرب ، و چون اسلام را متعلق به همه میدانستند زبان عربی را نيز متعلق به خود و همه مسلمانان میدانستند . حقيقت اينست كه اگر زبانهای ديگر از قبيل فارسی ، تركی ، انگليسی ، فرانسوی ، آلمانی زبان يك قوم و ملت است زبان عربی تنها زبان يك كتاب است . مثلا زبان فارسی زبانی است كه تعلق دارد به يك قوم و يك ملت ، افرادی بيشمار در حيات و بقای آن سهيم بودهاند . هر يك از آنها به تنهايی اگر نبودند ، باز زبان فارسی در جهان بود . زبان فارسی زبان هيچكس و هيچ كتاب به تنهايی نيست نه زبان فردوسی است و نه زبان رودكی و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هيچ كس ديگر ، زبان همه است ولی زبان عربی فقط زبان يك كتاب است به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقای اين زبان است . تمام آثاری كه به اين زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است علوم دستوری كه برای اين زبان به وجود آمده به خاطر قرآن بوده است . كسانی كه به اين زبان خدمت كرده اند و كتاب نوشته اند به خاطر قرآن بوده است ، كتابهای فلسفی . عرفانی ، تاريخی ، طبی ، رياضی ، حقوقی و غيره كه به اين زبان ترجمه يا تأليف شده فقط به خاطر قرآن است . پسحقا زبان عربی زبان يك كتاب است نه زبان يك قوم و يك ملت ، اگر افراد برجسته ای برای اين زبان احترام بيشتری از زبان مادریخود قائل بودند از اين جهت بود كه اين زبان را متعلق به يك قوم معين نمی دانستند بلكه آنرا زبان آيين خود میدانستند و لهذا اين كار را توهين به ملت و مليت خود نمی شمردند . احساس افراد ملل غير عرب اين بود كه زبان عربی زبان دين است و زبان مادری آنها زبان ملت . مولوی پس از چند شعر معروف خود در مثنوی كه به عربی سروده است : اقتلونی اقتلونی يا ثقات ان فی قتلی حيوش فی حيوش میگويد : پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است مولوی در اين شعر زبان عربی را بر زبان فارسی كه زبان مادری اوست ترجيح میدهد ، به اين دليل كه زبان عربی زبان دين است . سعدی در باب پنجم گلستان حكايتی به صورت محاوره با يك جوان كاشغری كه مقدمه نحو زمخشری میخوانده است ساخته است . در آن حكايت از زبان فارسی و عربی چنان ياد میكند كه زبان فارسی زبان مردم عوام است و زبان عربی زبان اهل فضل و دانش . حافظ در غزل معروف خود میگويد : اگر چه عرض هنر پيش ياربی ادبی است زبان خموش ولكن دهان پر از عربی است . از قراری كه مرحوم قزوينی در بيست مقاله نوشته است ، يكی از عنكبوتان گرفتار تارهای حماقت كه از بركت نقشه های استعماری فعلا كم نيستند هميشه از حافظ گله مند بوده است كه چرا در اين شعر زبان عربی را هنر دانستهاست ؟ ! اسلام چنانكه پيش از اين گفتيم به ملت يا قوم و دسته مخصوصی توجه ندارد كه بخواهد زبان آنها را رسمی بشناسد و زبان قوم ديگر را از رسميت بيندازد . زيد بن ثابت به نقل مسعودی در التنبيه و الاشراف به دستور پيغمبر اكرم زبانهای فارسی ، رومی ، قبطی ، حبشی را از افرادی كه در مدينه بودند و يكی از اين زبانها را میدانستند آموخته بود و سمت مترجمی رسول اكرم را داشت در تواريخ نقل شده است كه حضرت امير عليه السلام گاهی به فارسی تكلم میكرده اند . به طور كلی آيين و قانونی كه متعلق به همه افراد بشر است نمی تواند روی زبان مخصوصی تكيه كند ، بلكه هر ملتی با خط و زبان خود كه خواه ناخواه مظهر يك نوع فكر و ذوق و سليقه است میتواند بدون هيچ مانع و رادعی از آن پيروی كند . بنابراين اگر میبينيد ايرانيان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسی تكلم كردند ، هيچ جای تعجب و شگفتی نيست و به تعبير ديگر اين دو به يكديگر ربطی ندارد كه مغرضان ، آنرا نشانه عدم تمايل ايرانيان به اسلامبدانند . اصولا تنوع زبان علاوه بر اينكه مانع پذيرش اسلام نيست وسيله ای برای پيشرفت بيشتر اين دين هم محسوب میشود چه هر زبانی میتواند به وسيله زيبائيهای مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانهای به اسلام بنمايد . يكی از موفقيتهای اسلام اينست كه ملل مختلف با زبانها و فرهنگهای گوناگون آنرا پذيرفتهاند و هر يك به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان مخصوص خود ، خدماتی كردهاند . اگر زبان فارسی از ميان رفته بود ما امروز آثار گرانبها و شاهكارهای اسلامی ارزنده ای همچون " مثنوی " و " گلستان " و ديوان " حافظ " و " نظامی " و صدها اثر زيبای ديگر كه در سراسر آنها مفاهيم اسلامی وقرآنی موج میزند و پيوند اسلام را با زبان فارسی جاويد ساختهاند نداشتيم. چه خوب بود كه چند زبان ديگر همچون زبان فارسی در ميان مسلمين وجود داشت كه هر يك میتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانه ای بنمايند . اين اولا . ثانيا ، زبان فارسی را چه كسانی و چه عواملی زنده نگاه داشتند ؟ آيا واقعا ايرانيها خودشان زبان فارسی را احيا كردند يا عناصر غير ايرانی در اين كار بيش از ايرانيها دخالت داشتند ؟ و آيا حس مليت ايرانی عاملاين كار بود يا يك سلسله عوامل سياسی كه ربطی به مليت ايرانی نداشت ؟ طبق شواهدتاريخی ، بنی عباس كه از ريشه عرب و عرب نژاد بودند از خود ايرانيها بيشتر زبان فارسی را ترويج میكردند و اين بدان جهت بود كه آنها برای مبارزه با بنی اميه كه سياست شان عربی بود و بر اساس تفوق عرب بر غير عرب ، سياست ضد عربی پيشه كردند ، و به همين دليل است كه اعراب ناسيوناليست و عنصر پرست امروز ، بنی اميه را مورد تجليل قرار میدهند و از بنی العباس كم و بيش انتقاد میكنند . بنی العباس به خاطر مبارزه با بنی اميه كه اساس سياستشان قوميت و نژاد و عنصر پرستی عربی بود با عربيت و هر چه موجب تفوق عرب بر غير عرب بود مبارزه می كردند ، عنصر غير عرب را تقويت میكردند و اموری را كه سبب میشد كمتر غير عرب تحت تاثير عرب قرار بگيرند نيز تقويت میكردند و به همين جهت به ترويج زبان فارسی پرداختند و حتی با زبان عربی مبارزه كردند . ابراهيم امام كه پايه گذار سلسله بنی عباس است به ابو مسلم خراسانی نوشت : " كاری بكن كه يكنفر در ايران به عربی صحبت نكند و هر كس را كه ديدی به عربی سخن میگويد بكش " ( 1( . مسترفرای ، در صفحه 387 كتاب خود میگويد : به عقيده من خود تازيان در گسترش زبان فارسی در مشرق ياری كرده اند و اين خود موجب بر افتادن زبان سعدی و لهجه های ديگر آن سرزمين شد . در ريحانة الادبمینويسد : در سال صد و هفتاد هجری كه مأمون به خراسان رفت و هر يك از افاضل نواحی به وسيله خدمتی و مدحتی تقرب میجسته اند ، ابوالعباس مروزی نيز كه در سخنوری به هر دو زبان تازی و دری مهارتی بی نهايت داشت مدحت ملمعی مخلوط از كلمات فارسی و عربی نظم و در حضور مأمون انشاء كرد و بس پسنده طبع شد و به انعام هزار دينار ( هزار اشرفی طلای هيجده نخودی ) به طور استمرار قرين افتخار گرديد . از آن پس فارسی زبانان بدان شيوه رغبت كردند و طريقه نظم فارسی را كه بعد از غلبه عرب متروك بوده مسلوك داشتند . از ابيات قصيده او در مدح مأمون : ای رسانيده به دولت فرق خود بر فرقدين گسترانيده به فضل وجود برعالم يدين مر خلافت را تو شايسته ، چو مردم ديده را دين يزدان را تو بايسته ، چو رخ را هر دو عين كس بدينمنوال پيش از من چنين شعری نگفت مر زبان پارسی را هست با اين نوع بين ليك از آن گفتم من اين مدحت تو را تا اين لغت گيرد از مدح و ثنای حضرت تو زيب و زين (2) از طرف ديگر در طول تاريخ ، بسياری از ايرانيان ايرانی نژاد مسلمان را میبينيم كه چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمیدادند ، مثلا طاهريان و ديالمه و سامانيان كه همه از نژاد ايرانی خالص بودهاند در راه پيشبرد زبان فارسی كوشش نمی كردند و حال آنكه غزنويان كه از نژاد غير ايرانی بودند وسيله احياء زبان فارسی گشتند . مستر فرای در صفحه 403 كتاب ميراث باستانی ايران میگويد : میدانيم كه طاهريان هوا خواه به كاربردن زبان عربی در دربارشان در نشاپور بودند و بازپسين ايشان به داشتن شيوه عربی دلپسندی نام آور گشته بود . قبلا سخن همين مستشرق را درباره رو آوردن ديلميان به زبان عربی نقل كرديم . سامانيان چنانكه گفته اند از نسل بهرام چوبين سپهسالار معروف دورهساسانی بوده اند . اين سلسله از سلاطين ، از مسلمانترين و هم دادگسترترين سلاطين ايران بشمار میروند ، نسبت به اسلام و شعاير اسلامی نهايت علاقه مندی را داشته اند . در مقدمه پر مغز كتاب " احاديث مثنوی " ضمن تشريح نفوذ تدريجی احاديث نبوی در همه شؤون علمی و ادبی جهان اسلام ، به نقل از " و انساب سمعانی " میگويد : و بسياری از امرا و وزراء كه مشوق شعرا و حامی كتاب و نويسندگان بودند خود از رواش حديث به شمار میرفتند ، چنانكه از امرا و شهرياران سامانی امير احمد بن اسد بن سامان ( متوفی 250 ) و فرزندان وی ابو ابراهيم اسماعيل بن احمد ( متوفی در ماه صفر 295 ) و ابوالحسن نصر بن احمد ( متوفی در جمادی الاخر 279 ) و ابو يعقوب اسحق بن احمد ( متوفی 21 صفر 301 ) در طبقات رواش ذكر شده اند و ابوالفضل محمد بن عبيدالله بلعمی وزير مشهور سامانيان ( متوفی دهم صفر 319 ) روايت حديث میكرده است و اميرابراهيم بن ابی عمران سيمجور و پسر او ابوالحسن ناصرالدوله محمد بن ابراهيم از اكابر امرای سامانی و سالار خراسان در عداد رواش حديث به شمارند ، و ابوعلی مظفر ( يا محمد ) بن ابوالحسن ( مقتول رجب 388 ) كه امير خراسان بود و دعوی استقلال میكرد راوی حديث بود و مجلس املاء داشت و ابو عبدالله حاكم بن البيع ( صاحب كتاب معروف مستدرك ) ( متوفی 405 ) از وی سماع داشته است . در دربار سامانيان با همه اصالت در نژاد ايرانی ، زبان فارسی به هيچ وجه ترويج و تشويق نشده است و وزرای ايرانی آنها نيز علاقهای به زبان فارسی نشان نمی دادند ، همچنانكه ديالمه ايرانی شيعی نيز چنين بوده اند . بر عكس در دستگاه غزنويان ترك نژاد سنی مذهب متعصب ، زبان فارسی رشد و نضج يافته است . اينها میرساند كه علل و عوامل ديگری غير از تعصبات ملی و قومی در احياء و ابقای زبان فارسی دخالت داشته است . صفاريان توجهشان به زبان فارسی بوده است ، آيا علت اين امر نوعی تعصب ايرانی و ضد عربی بوده است يا چيز ديگر ؟ مستر فرای میگويد : شايد دودمان صفاری كه تباری از مردم فرودست داشتند فارسی نوين را پيشرفت دادند . زيرا كه يعقوب ، پايه گذار آن ، عربی نمی دانست و بنا به روايتی خواهان آن بود كه شعر به زبانی سروده شود كه وی دريابد . عليهذا علت توجه بيشتر صفاريان به زبان فارسی ، عامی و بيسواد بودن آنهاست . مستر فرای پس از آنكه به يك نهضت فارسی مخلوط به عربی در زمان سامانيان اشاره میكند ، میگويد : ادبيات نوين فارسی ( فارسی مخلوط با لغات عربی ) ناشی از شورش بر ضد اسلام يا عربی نبود ، مضمونهای زرتشتی كه در شعر آمده است وابسته به شيوه راسخ زمان بوده و نبايد آن را نشانه ايمان مردم به آيين زرتشت دانست ، افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسيار رواج داشت به ويژه در ميان شاعرانی كه روحی حساس داشتند اين اندوه گذشته معمول تر بود اما ديگر بازگشت به گذشته ناشدنی بود . زبان فارسی نوين يكی از زبانهای اسلامی همپايه عربی گشته بود . شك نيست كه اكنون اسلام از تكيه بر زبان عربی بی نياز گشته بود . ديگر اسلام دارای ملتهای بسيار و فرهنگی جهانی گشته بود و ايران در گرداندن فرهنگ اسلامی نقشی بزرگ داشت . مستر فرای در صفحه 400 كتاب خود درباره ورود واژههای عربی به زبان فارسی و تأثيرات آن ، تحت " عنوان آغاز زندگی نوين ايران " چنين میگويد : در برخی فرهنگها زبان بيشتر از دين يا جامعه در ادامه يافتن يا بر جای ماندن آن فرهنگ اهميت دارد . اين اصل با فرهنگ ايران راست میآيد ، زيرا كه بی شك در پيوستگی زبان فارسی ميانه ( فارسی عهد ساساني) و فارسی نوين ( فارسی دوره اسلامی ) نمی توان ترديد روا داشت ، با اينهمه اين دو يكی نيستند . بزرگترين فرق ميان اين دو زبان راه يافتن بسياری از واژه های عربی است در فارسی نوين كه اين زبان را از نظر ادبيات نيرويی بخشيده و آنرا جهانگير كرده است و اين برتری را در زبان پهلوی نمی توان يافت . به راستی كه عربی فارسی نوين را توانگر ساخت و آن را توانای پديد آوردن ادبياتی شكوفان به ويژه در تهيه شعر ساخت . چنانكه شعر فارسی در پايان قرون وسطی به اوج زيبايی و لطف رسيد . فارسی نوين راهی ديگر پيش گرفت كه قافله سالار آن گروهی مسلمانان ايرانی بودند كه در ادبيات عرب دست داشتند و نيز به زبان مادری خويش بسيار دلبسته بودند . فارسی نوين كه با الفبای عربی نوشته میشد در سده نهم ميلادی در مشرق ايران رونق گرفت و در بخارا پايتخت دودمان سامانی گل كرد " . در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسی از عروض عربی چنين میگويد : " در ساختن شعرهای نوين فارسی روش كهن را با افاعيل عربی در آميختند و بحرهای بسيار فراوانی پديد آوردند شايد بهترين و كهن ترين نمونه اين " پيوند " ، شاهنامه فردوسی باشد كه به بحر متقارب ساخته شده است " . پاورقی : ( 1 ) نقل از خطط مقريزی . (2) ريحانة الادب ، چاپ سوم ، جلد هفتم ، صفحه . 181 مذهب تشيع ايرانيان از قديم الايام كه اسلام اختيار كردند ، بيش از اقوام و ملل ديگر نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان دادند . بعضی از شرق شناسان خواسته اند اين علاقه ها و ارادتها را صادقانه ندانند ، بلكه نوعی عكس العمل زيركانه در مقابل اسلام ، و لااقل در مقابل اعراب ، برای احيای رسوم و آيين قديم ايرانی معرفی نمايند گفته اين افراد برای دو دسته بهانه خوبی شده است : : يكی سنيان متعصب كه به اين وسيله شيعه را يك فرقه سياسی و غير مخلص نسبت به اسلام معرفی كنند و به اساس تشيع حمله برند ، چنانكه احمد امين مصری در كتاب " و فجر الاسلام " چنين كاری كرد و علامه فقيد شيخ محمد حسين كاشف الغطاء برای رد آن افترا كتاب " اصل الشيعة و اصولها " را نوشت . دسته ديگر ، به اصطلاح ناسيوناليستهای ايرانی هستند . اين دسته بر عكس دسته اول ، ايرانيان را تجليل میكنند كه توانستند آيين كهن را زير پرده تشيع حفظ و نگهداری كنند . در كتاب " قانون و شخصيت " از انتشارات دانشگاه تهران تأليف دكتر پرويزصانعی ، صفحه 157 ، ضمن بحث در اينكه تدريس تاريخ در مدارس ما خشك و مرده و سطحی است و بايد زنده و اساسی و تحليلی باشد ، میگويد : مثلا مسئله اختلاف فرق شيعه و سنی اسلام به عنوان يك مطلب تاريخی به ما تعليم داده میشد و میگفتند كه ايرانيان كه طرفدار حضرت علی عليه السلام بودند به ايشان گرويدند و اختلاف اساسی بين شيعه و سنی آن است كه ما حضرت علی را خليفه اول ميدانيم ، در حالی كه سنيان ايشان را خليفه چهارم میشمارند . اين طرز تعريف و تشريح مسئله ، اختلاف بين سنی و شيعه را كاملا صوری و غير مهم جلوه میدهد ، به طوری كه خود اختلاف هم غير منطقی به نظر میرسد . سالها بعد از ترك دبيرستان و ضمن مطالعه به اين مطلب برخورديم كه پيدايش فرقه شيعه از ابتكارات فكر ايرانی و به خاطر حفظ استقلال ملی و شعائر باستانی او بوده است . از آن جهت كه امام حسين عليه السلام دختر آخرين پادشاه ايرانی را به زنی اختيار كرده بودند ، فرزند ايشان و سپس فرزندانشان از شاهزادگان و منسوب به سلسله های با عظمت ايرانی شمرده شده به اين ترتيب دوام حكومت ايرانی و شعائر و افتخارات او تأمين شده است ، و از آن به بعد كلمه " سيد " هم كه به اولاد ائمه اطلاق میشد در واقع جانشين كلمه شاهزاده گشته است ( 1 ) . ماهيت و اهميت اين ابتكار فكر و عاطفه ايرانی كه برای حفظ " مليت " او صورت گرفته با مطالعه بيشتری در مذهب قديم ايران ، يعنی دين زردشتی و آداب و رسوم و سنتی كه از آن دين وارد رشته شيعه دين اسلام شده بهتر معلوم گشته و رابطه فرقه شيعه با تاريخ باستان ايران و همينطور دوره فعلی حيات ما روشن میشود ، يعنی درك میكنيم كه چطور بعضی عقايد و سنن ايران باستان از طريق مذهب شيعه برای ما حفظ شده است. كنت گوبينو در كتابی كه در حدود صد سال پيش به نام " فلسفه و اديان در آسيای مركزی " منتشر كرده عقايد قديمی ايرانيان را درباره جنبه آسمانی و الهی داشتن سلاطين ساسانی ريشه اصلی عقائد شيعه در باب امامت و عصمت و طهارت ائمه اطهار دانسته است و ازدواج امام حسين عليه السلام را با شهر بانو عامل سرايت آن عقيده ايرانی در انديشه شيعه به شمار آورده است . ادوارد براون نيز نظريه گوبينو را تاييد میكند ، وی میگويد : نگارنده معتقد است كه حق با گوبينو بوده است ، آنجا كه میگويد ايرانيان سلطنت را حق آسمانی يا موهبت الهی میدانستند كه در دودمان ساسانی به وديعه قرار گرفته بود ، و اين عقيده تأثير عظيمی در سراسر تاريخ ادوار بعد ايران داشته است ، علی الخصوص علاقه شديد ايرانيان به مذهب تشيع تحت تاثير همين عقيده است كه محكم به مذهب تشيع چسبيدهاند ، انتخاب خليفه يا جانشين روحانی پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم هر اندازه نزد عرب دموكرات امر طبيعی بود ، در نظر اهل تشيع غير طبيعی مینمود و جز ايجاد اشمئزاز اثر ديگری نداشت ، و شخص عمر خليفه ثانی سنت و جماعت هم بدان سبب نزد شيعه مورد نفرت است كه امپراطوری ايران را نابود ساخت ، كينه ايرانيان نسبت به عمر گرچه در لباس مذهب ظاهر شد محل هيچگونه شبهه و ترديد نيست به عقيده ايرانيان حسين بن علی عليه السلام كه پسر كوچك فاطمه زهرا بنت نبی اكرم میباشد ، شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی را به حباله نكاح در آورد و بنابراين هر دو فرقه بزرگ تشيع ( اماميه و اسماعيليه ) نه تنها نماينده حقوق فضائل خاندان نبوتند ، بلكه واجد حقوق و فضائل سلطنت نيز میباشند ، زيرا نژاد از دو سو دارند . از بيت رسالت و از دوده ساسانی " ( 2 ) . آری اينست توجيهی كه برخی از مستشرقين ، و ايرانيانی كه تحت تأثير سخنان آنها واقع شده اند راجع به ماهيت مذهب شيعه و علت پيدايش آن مینمايند بديهی است كه بحث تفصيلی در اين موضوع نيازمند به رساله جداگانهای است ، ولی ما در اينجا از ذكر بعضی مطالب به طور اجمال گزيری نداريم . موضوع ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدگرد و تولد امام سجاد عليه السلام از شاهزاده خانمی ايرانی و انتساب ائمه بعد از ايشان به خاندان سلطنتی ايران بهانهای به دست عده ای خيالباف يا مغرض داده است كه گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت نتيجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانی معرفی كنند و اعتقاد شيعيان را به حق الهی ائمه اطهار عليهم السلام از بقايای اعتقاد قديمی ايرانيان به " فره ايزدی " پادشاهان ساسانی بدانند ، زيرا مسلم است كه پادشاهان ساسانی خود را آسمانی نژاد میدانستند و برای خود مقامی نيمه خدايی و فوق بشری قائل بودند آيين زردشتی آن عصر نيز اين طرز تفكر را تأييد میكرد . میگويند در يكی از كتيبه های پهلوی كه از شاهپور پسر اردشير ساسانی در حاجی آباد به دست آمده است چنين نوشته شده است : " شاهپو هر ، شاه شاهان ايران و غير ايران ، مينو سرشت ، از سوی يزدان ، فرزند موجودی آسمانی و مزدا پرست اردشير مينو سرشت ، از سوی يزدان ، نوه بابك پادشاه كه خود نيز آسمانی و از سوی يزدان بوده است. (3) پس چون پادشاهان ساسانی برای خود مقامی آسمانی قائل بودند ، و از طرف ديگر ائمه اطهار هم نژادشان به آنها میرسد و شيعيان و پيروان آنها هم همه ايرانی هستند و برای آنها مقام آسمانی قائلند ، پس با اين صغرا و كبرای صد در صد صحيح منطقی ! اعتقاد به امامت ائمه اطهار مولود همان اعتقاد قديمی ايرانی است . ما ضمن بيان مختصری ، پوچی اين ادعا را روشن میكنيم ، مقدمه بايد بگوييم كه در اينجا دو مطلب است و بايد از يكديگر تفكيك شود يكی اينكه طبيعی است كه هر ملتی كه دارای يك سلسله عقايد و افكار مذهبی يا غير مذهبی هست و سپس تغيير عقيده میدهد ، خواه ناخواه ، قسمتی از عقايد پيشين در زوايای ضميرش باقی میماند و ناخود آگاهانه آنها را در عقايد جديد خويش وارد میكند ممكن است نسبت به عقيده جديد خويش نهايت خلوص نيت را داشته باشد و هيچ گونه تعصب و تعمدی برای حفظ معتقدات پيشين خود نداشته باشد ولی از آنجا كه لوح ضميرش بكلی از افكار و عقايد پيشين پاك نشده است كم و بيش آنها را با خود وارد عقيده و مسلك و مذهب جديد مینمايد . اين مطلب جای ترديد نيست ، مللی كه مسلمان شدند برخی بت پرست بودند و عقايد وثنی داشتند . بعضی ديگر مسيحی يا يهودی يا مجوسی بودند ، زمينه های فكری پيشين آنها احيانا ممكن است در افكار و عقايد اسلامی ايشان اثر گذاشته باشد . مسلما ايرانيان نيز ناخود آگاه برخی عقايد خويش را با صبغه اسلامی حفظ كردند متأسفانه پارهای خرافات هم اكنون در ميان برخی ايرانيان وجود دارد از قبيل پريدن از روی آتش در چهارشنبه آخر سال و سوگند خوردن به سوی )نور ) چراغ كه از بقايای ما قبل اسلام است . و اين وظيفه اسلامی است كه با مقياسهای اصولی اسلام عقايد پاك و خالص اسلامی را از كدورت انديشه های جاهلی هميشه دور نگاه دارند . مسئله ولايت و امامت را اگر بخواهيم از اين جهت مورد مطالعه قرار دهيم بايد به قرآن كريم و سنت قطعی رسول اكرم مراجعه كنيم تا معلوم شود آيا قبل از آنكه ملل مختلف جهان ، اسلام آورند چنين مطلبی در خود اسلام مطرح بوده است يا خير ؟ . مطالعه در قرآن و سنت قطعی رسول اكرم میرساند كه اولا مقامات معنوی و آسمانی و ولايتی برخی از بندگان صالح حق مورد تأييد قرآن كريم است . ثانيا قرآن كريم تلويحا و تصريحا ولايت و امامت را تأكيد كرده است و به علاوه رسول اكرم نيز عترت طاهرين خود را به اين مقام معرفی كرده است. پيش از آنكه اعراب مسلمان با ملل ديگر برخورد كنند و عقايد آنها در يكديگر تأثير كند ، در متن اسلام چنين مسائلی مطرح بوده است . آيه كريمه : " «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علی العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم » كم و بيش ناظر به مقامات ولايتی بعضی از افراد بشر است . اساس مذهب تشيع در قرآن و سنت قطعی است و جای هيچگونه ترديدی از اين نظر نيست . ما در اينجا نمی توانيم وارد اين بحث شويم گو اينكه ميدان باز و وسيعی دارد زيرا به مطلب مورد بحث ما مربوط نيست ، آنچه مربوط به اين بحث است رابطه ايرانيان با تشيع است . بحث در ادعای بعضی از مستشرقين و اتباع و اذناب آنهاست كه میگويند مذهب تشيع از طرف ايرانيان به عنوان عكسالعملی در مقابل اسلام ، ابتكار و اختراع شد و ايرانيان مذهب شيعه را از اين جهت خلق كردند تا در زير پرده تشيع عقايد كهن خود را كه بدان علاقه و ايمان داشتند حفظ و نگهداری كنند . مطلب ديگر اينست كه بعضی از ملل ، پس از آنكه از لحاظ سياسی و نظامی مغلوب ملتی ديگر میگردند ، عقايد و افكار خود را آگاهانه در زير پرده نگهداری میكنند ، و اين خود نوعی مقاومت است در برابر قوم غالب برخی از مستشرقين و برخی از ايرانيان كه از آنان الهام میگيرند معمولا ادعا میكنند كه ايرانيان ، تشيع را برگزيدند تا عقايد كهن خود را در زير پرده تشيع حفظ و نگهداری كنند . ما هم اين مطلب را از همين زاويه تجزيه و تحليل میكنيم . اين مطلب اولا بستگی دارد به مطلبی كه قبلا بحث كرديم كه آيا اسلام ايرانيان از روی رضا و رغبت بوده يا به زور و جبر و عنف صورت گرفته است . اگر ايرانيان مجبور میبودند كه عقايد و افكار پيشين را رها كنند و عقايد اسلامی را بپذيرند ، جای اين توهم بود كه گفته شود آنها چون مجبور بودند عقايد پيشين را ترك گويند ناچار متوسل به حيله شدند . ولی پس از آنكه مسلم شد كه هيچ وقت مسلمانان ، ايرانيان را مجبور به ترك دين و مذهب و عقايد پيشين خود نكرده اند ، بلكه به آنها اجازه میدادند كه آتشكده های خود را نگهداری كنند و حتی پس از آن كه اهل كتاب ( يهود ، نصاری ، مجوس ) در ذمه مسلمين قرار میگرفتند ، مسلمانان خود را ملزم به حفظ معابد آنها میدانستند و مانع تخريب آن معابد میشدند ، بعلاوه امكان نداشت گروه قليلی از مردم عرب كه مسلما عده شان هيچ وقت به چند صد هزار نرسيد بتواند ملتی چند ميليونی را مجبور به ترك دين و آيين خود بكنند ، خصوصا با توجه به اينكه هر طرف از همان نوع سلاحی برخوردار بودند كه ديگری برخوردار بود . بلكه امكانات ايرانيان از هر نظر بيشتر و بهتر بود عليهذا امكان نداشت كه اعراب بتوانند ايرانيان را مجبور به ترك دين خود كنند . بنابراين اگر ايرانيان جدا میخواستند عقايد و آداب كهن خود را حفظ كنند چه لزومی داشت كه از روی نفاق اظهار اسلام كنند و با نام تشيع آنها را نگهداری كنند . بعلاوه ، قبلا ثابت كرديم كه اسلام ايرانيان تدريجی بوده است و نفوذ و سلطه عميق اسلام بر روی ايرانيان و غلبه آن بر كيش زرتشتی بيشتر در دوره هايی صورت گرفته كه ايرانيان استقلال خود را باز يافته بودند . بنابراين جايی برای اين ياوهها باقی نمیماند . خود آقای ادوارد براون در جاهای متعدد كتاب خود اقرار و اعتراف میكند كه ايرانيان دين اسلام را به طوع و رغبت پذيرفتند . در صفحه 297 ، از جلد اول تاريخ ادبيات میگويد : تحقيق درباره غلبه تدريجی آيين اسلام بر كيش زردشت مشكلتر از تحقيق در استيلای ارضی عرب بر مستملكات ساسانيان است ، چه بسا تصور كنند كه جنگجويان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب يكی از دو راه مخير ميساختند : اول قرآن ، دوم شمشير . ولی اين تصور صحيح نيست ، زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه داشتند آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزيه بودند ، و اين ترتيب كاملا عادلانه بود ، زيرا اتباع غير مسلم خلفا از شركت در غزوات و دادن خمس و زكات كه بر امت پيامبر فرض بود معافيت داشتند . در صفحه 306 و 307 پس از اينكه شرحی راجع به انقراض دين زرتشتی بحث میكند میگويد : اگر چه اخبار راجع به كسانی كه تغيير مذهب دادند قليل است ، لكن همين حقيقت كه تا سه قرن و نيم بعد از فتح اسلام اينگونه موارد پيش آمده است گواه روشنی است بر اينكه ايرانيان از روح تحمل و گذشت فاتحين بهره مند بودند و اين امر خود دال بر اين معنی است كه ايرانيان آيين خود را به صلح و سلم و لااقل تا حدی به تدريج تغيير دادهاند . ادوارد براون از " دوزی " مستشرق معروف هلندی در كتاب " اسلام " نقل میكند كه : مهمترين قومی كه تغيير مذهب دادند ايرانيان بودند ، زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند ، نه عرب ، و از ميان آنها بود كه جالبترين فرق اسلامی برخاسته است . عكس العملی كه ايرانيان در برابر اسلام نشان دادند آنچنان موافق و لبريز از عشق و علاقه بود كه جای اين نيست گفته شود احساسات ملی يا احساسات مذهبی كهن ، آنها را وادار كرده است كه در زير پرده تشيع ، عقايد مذهبی كهن خويش را اشاعه دهند . قبلا شرح داديم كه يكی از علل شكست ايرانيان با آنهمه نيرو و قدرت و عظمت ، ناراضی بودن مردم ايران از حكومت و آيينشان بود ، مردم ايران از آنها به ستوه آمده بودند و آمادگی كامل داشتند برای اينكه مأمنی بيابند و اگر بانگ عدالت و حقيقتی بشنوند به سوی آن بشتابند ، گرايش فوق العاده ايرانيان به مزدك (مانويي و مسيحي) نيز علتی جز نارضايی نداشت . قبلا نيز اشاره كرديم كه وضع زردشتی گری در ايران آنچنان دچار فساد و انحراف و مورد بی علاقگی مردم شده بود كه فرضا اسلام به ايران نيامده بود ، مسيحيت ايران را تسخير میكرد . باز براوان ازدوزی مستشرق هلندی چنين نقل میكند : در نيمه اول قرن هفتم ميلادی ، همه چيز جريان عادی خود را در روم شرقی و كشور شاهنشاهی ايران طی میكرد اين دو مملكت برای تصرف آسيای غربی هميشه با هم در نزاع بودند ، از حيث ظاهر در راه رشد و ترقی و آبادی سير میكردند ، مبالغ معتنابهی ماليات عايد خزانه سلاطين اين دو كشور میشد و كر و فر تجمل و تنعم پايتختهای هر دو مملكت ضرب المثل بود . بار كمرشكن استبداد بر پشت هر دو كشور سنگينی ميكرد . تاريخ دودمان سلاطين هر دو مملكت مشحون است از يك سلسله فجايع هولناك و زجر و آزار خلائق . و اين رفتار ظالمانه دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبی بود . در اين اثنا ناگهان از ميان صحاری غير معروف ، قومی جديد در صحنه جهان پديد آمد ، قبائلی بيشمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با هم در نبرد بودند نخستين بار در آن هنگام به هم پيوستند و قوم متحد و متفق جديد را به وجود آوردند ، قومی كه علاقه شديد به آزادی خود داشت ، لباس ساده میپوشيد و غذای ساده میخورد ،نجيب و ميهمان نواز بود ، با نشاط ، با فراست ، مزاح ، بذله گو و در عين حال مغرور و سريع الغضب بود و همين كه آتش خشم او برافروخته ميشد كينه جو و آشتی ناپذير و ظالم بود ، اين همان قومی است كه در يك لحظه كشور كهنسال و معزز ولی فاسد و پوسيده ايران را سرنگون ساخت و زيباترين ايالات را از دست جانشينان قسطنطين ربود و سلطنت جديد التأسيس آلمان را پايمال نمود و ممالك ديگر اروپا را تهديد كرد و حال آنكه در شرق عالم نيز جيوش فاتح او به جبال هيماليا راه يافتند و در آنجا هم رخنه كردند . ولی اين قوم شباهتی با كشور گشايان ديگر نداشت ، زيرا آيين نوينی آورده بود و اقوام ديگر را تبليغ و دعوت مينمود ، بر خلاف ثنويت ايرانيان و مذهب مسيح كه انحطاط يافته بود ، توحيد پاك و خالص آورد و ميليونها مردم به آن گرويدند و حتی در همين عصر ما مذهب اسلام مذهب يك عشر از نژاد بشر است . ادوارد براون در صفحه 155 كتاب مزبور ، ضمن بحث از اوستا و اينكه آيا اوستای واقعی باقی است يا از ميان رفته است ، چنين به سخن خود ادامه میدهد : اوستا متضمن اصول عقايد شخص شهيری مانند زردشت و محتوی احكام آيين دنيای قديم است . اين آيين زمانی نقش مهمی در تاريخ جهان بازی كرده و با اينكه عده پيروان آن امروزه در ايران ده هزار و در هندوستان بيش از نود هزار نيست در اديان ديگری كه بالذات دارای اهميت بيشتری بوده تأثيرات عميقی داشته است . معذلك در وصف اوستا نمی توان گفت كتابی دلپسند يا دلچسب است . درست است كه تفسير بسياری از عبارات محل ترديد است و هرگاه به مفهوم آن پی برده شود قدر و قيمت آن شايد بيشتر معلوم گردد ، ليكن اين نكته را میتوانم از طرف خود بگويم كه هر چه بيشتر به مطالعه قرآن ميپردازم و هر چه بيشتر برای درك روح قرآن كوشش ميكنم بيشتر متوجه قدر و منزلت آن ميشوم ، اما بررسی اوستا ملالت آور و خستگی افزا و سير كننده است ، مگر آنكه بمنظور زبانشناسی و علم الاساطير و مقاصد تطبيقی ديگر باشد . آنچه را آقای ادوارد براون از طرف خود میگويد بايد از طرف همه آن ايرانيانی بگويد كه قرن بقرن ، فوج فوج ، اوستا را رها كردند و به قرآن گرويدند . گرايش از اوستا به قرآن برای ايرانيان ، يك امر بسيار ساده و طبيعی بوده است و موردی نداشته است كه بخواهند آنچه از اوستا آموختهاند و يا عاداتی كه نسبت به سلاطين خود معمول میداشته اند در زير پرده تشيع حفظ كنند و عملی نمايند . ثانيا يزدگرد پس از آنكه در پای تخت نتوانست مقاومت كند با دربار و حرمسرای خود در حالی كه هزار طباخ ، و هزار تن رامشگر ، و هزار تن يوزبان و هزار تن با زبان ، و جماعتی كثير از ساير خدمه همراه او بودند و او هنوز اين گروه را كم ميدانست ( 3 ) شهر به شهر و استان به استان فرار ميكرد و پناه میجست ، قطعا اگر مردم مركز ايران میخواستند از او حمايت كنند و جلو لشكر مهاجم را بگيرند قادر بودند ، اما او را پناه ندادند تا به خراسان رفت . در آنجا نيز حمايتی نديد و عاقبة الامر به آسيايی پناه برد و به دست آسيابان يا به دست يكی از مرزداران ايرانی كشته شد . چگونه است كه ايرانی به خود يزدگرد پناه نمی دهد ولی بعد اهل بيت پيغمبر اسلام را به خاطر پيوند با يزدگرد ، معزز و مكرم میشمارد و آنها را در حساسترين نقاط قلب خود جای میدهد و عاليترين احساسات خود را نثار آنها میكند ؟ ! ثالثا ، فرضا ايرانيان در قرون اول اسلامی مجبور بودند احساسات خويش را مخفی كنند و در زير پرده تشيع اظهار نمايند ، چرا پس از دو قرن كه استقلال سياسی يافتند اين پرده را ندريدند و احساسات خويش را آشكار نكردند ؟ بلكه بر عكس هر چه زمان گذشت بيشتر در اسلام غرق شدند و پيوند خويش را با آيين گذشته بريدند؟! رابعا ، هر مسلمان ايرانی میداند كه شهربانو مقام و موقعی بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار كه بعضی عرب و بعضی افريقايی بودند ندارد ، كدام شيعه ايرانی يا غير ايرانی در دل خود نسبت به مادر حضرت سجاد احترامی بيشتر از مادران ساير ائمه اطهار احساس میكند ؟ نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه يك كنيز رومی است ، قطعا احترام اين بانوی رومی در ميان ايرانيان بيش از احترام شهربانو است . خامسا : اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد از شاهزادهای ايرانی مشكوك است . داستان علاقه ايرانيان به ائمه اطهار به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانی از طريق شهربانو ، از نظر تاريخی عينا همان داستان كسی است كه گفت " امام زاده يعقوب را در بالای مناره گرگ دريد " ديگری گفت امام زاده نبود ، پيغمبر زاده بود ، يعقوب نبود ، يوسف بود ، بالای مناره نبود ، ته چاه بود ، تازه اصل مطلب دروغ است و گرگ يوسف را ندريد . در اينجا نيز اصل داستان كه يزدگرد دختری به نام شهربانو يا نام ديگر داشته و به افتخار عقد زناشوئی حسين بن علی و مادری امام سجاد نائل شده باشد ، از نظر مدارك تاريخی سخت مشكوك است ، مورخين عصر حاضر عموما در اين قضيه تشكيك می كنند و آنرا بی اساس میدانند . میگويند در ميان همه مورخين تنها يعقوبی جملهای دارد به اين مضمون كه گفته است مادر علی بن الحسين ، " حرار " دختر يزدجرد بود و حسين عليه السلام نام او را غزاله نهاد . خود ادوارد براون از كسانی است كه داستانرا مجعول میداند . كريستن سن نيز قضيه را مشكوك تلقی میكند ، سعيد نفيسی در تاريخ اجتماعی ايران ، آن را افسانه میداند ، و اگر فرض كنيم اين داستان را ايرانيان به همين منظور جعل كرده و ساخته اند حتما پس از حدود دويست سال از اصل واقعه بوده است ، يعنی مقارن با استقلال سياسی ايران بوده است و اين پس از آن است كه از پيدايش مذهب شيعه نيز در حدود دويست سال گذشته بوده است . اكنون چگونه ممكن است كه گرايش ايرانيان به تشيع مولود شايعه شاهزادگی ائمه اطهار بوده باشد ؟ از اينكه گفتيم پيوند زناشويی امام حسين عليه السلام با دختر يزدگرد مشكوك است از نظر تاريخ است ، ولی در پارهای از احاديث اين مطلب تأييد شده است . از آنجمله روايت كافی است كه میگويد : دختران يزدگرد را در زمان عمر به مدينه آوردند و دختران مدينه به تماشا آمدند . عمر به توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را میخواهد انتخاب كند و او حسين بن علی عليه السلام را انتخاب كرد . ولی گذشته از عدم انطباق مضمون اين روايت با تاريخ ، در سند اين روايت دو نفر قرار دارند كه اين روايت را غير قابل اعتماد میكند ، يكی ابراهيم بن اسحاق احمری نهاوندی است كه علماء رجال او را از نظر دينی متهم میدانند و روايات او را غير قابل اعتماد میشمارند . و ديگری عمر بن شمر است كه او نيز كذاب و جعال خوانده شده است . من نمی دانم ساير رواياتی كه در اين مورد است از اين قبيل است يا نه ؟ بررسی مجموع احاديثی كه در اين زمينه وارد شده است احتياج به مطالعه و تحقيق بيشتری دارد . سادسا اگر مردم ايران احترامی كه برای ائمه اطهار قائلند به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانی است میبايست به همين دليل برای خاندان اموی نيز احترام قائل باشند ، زيرا حتی كسانی كه وجود دختری به نام شهربانو را برای يزدگرد انكار میكنند اين مطلب را قبول كردهاند كه در زمان وليد بن عبدالملك در يكی از جنگهای قتيبة بن مسلم ، يكی از نوادگان يزدگرد به نام " شاه آفريد " به اسارت افتاد و وليد بن عبدالملك شخصا با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به " يزيد ناقص " متولد شد . پس يزيد ناقص كه خليفهای اموی است نسبت به شاهان ايرانی میبرد و قطعا از طرف مادر شاهزاده ايرانی است . چرا ايرانيان برای وليد بن عبدالملك به عنوان داماد يزدگرد و برای يزيد بن الوليد به عنوان يك شاهزاده ايرانی ابراز احساسات نكردند ، اما فی المثل برای امام رضا عليه السلام به عنوان كسی كه در ششمين پشت به يزدگرد میرسد ، اين همه ابراز احساسات كرده و میكنند . اگر ايرانيان چنين احساسات به اصطلاح ملی میداشتند ، بايد برای عبيدالله بن زياد احترام فوق العادهای قائل باشند ، زيرا عبيدالله قطعا نيمه ايرانی است . زياد پدر عبيدالله مرد مجهول النسبی است اما مرجانه مادر عبيدالله يك دختر ايرانی شيرازی است كه در زمانی كه زياد والی فارس بود با او ازدواج كرد . چرا ايرانيان كه به قول اين آقايان آن اندازه احساسات ملی داشتهاند كه ائمه اطهار را به واسطه انتسابشان به خاندان سلطنتی ايران به آن مقام رفيع بالا بردند ، عبيدالله زياد نيمه ايرانی و مرجانه تمام ايرانی را اين اندازه پست و منفور میشمارند ؟ ! . سابعا اين مطلب آنگاه میتواند درست باشد كه شيعه منحصر به ايرانی باشد و لااقل دسته اولی شيعه را ايرانی به وجود آورده باشد ، و از آنطرف هم عموم و لااقل اكثر ايرانيانی كه مسلمان شدند مذهب شيعه را اختيار كرده باشند .و حال آنكه نه شيعيان اوليه ايرانی بودند ، ( به استثناء سلمان ) و نه اكثر ايرانيان مسلمان شيعه شدند . بلكه در صدر اسلام اكثر علمای مسلمان ايرانی نژاد در تفسير ، يا حديث ، يا كلام ، يا ادب ، سنی بودند و بعضی از آنها تعصب شديدی عليه شيعه داشتند ، و اين جريان تا قبل از صفويه ادامه داشت . تا زمان صفويه اكثر بلاد ايران سنی بود . در زمان خلفای اموی كه سب علی عليه السلام در منابر رايج شده بود ، مردم ايران نيز تحت تاثير تبليغات سوء امويها قرار گرفته و اغفال شده بودند و اين برنامه شنيع را اجرا میكردند ، حتی گفته میشود كه پس از آنكه عمر بن عبدالعزيز اين كار را غدغن كرد ، بعضی از شهرستانهای ايران مقاومت كردند . اكابر علمای تسنن را تا قبل از صفويه ايرانيان تشكيل میدهند ، اعم از مفسر ، فقيه ، محدث ، متكلم ، فيلسوف ، اديب ، لغوی و غيره . ابوحنيفه كه بزرگترين فقيه اهل تسنن است و امام اعظم خوانده میشود يك ايرانی است . محمد بن اسماعيل بخاری كه بزرگترين محدث اهل تسنن است و كتاب معروف او بزرگترين كتاب حديث اهل تسنن است ايرانی است . همچنين است سيبويه از ادبا و جوهری و فيروز آبادی از لغويين و زمخشری از مفسرين و ابو عبيده و واصل بن عطا از متكلمين اكثريت علمای ايرانی و اكثريت توده مردم ايران تا قبل از صفويه سنی بوده اند . پاورقی : ( 1 ) نويسنده در پاورقی اين رباعی را به تناسب ذكر میكند : بشكست عمر پشت هژبران عجم را بر باد فنا داد رگ و ريشه جم را اين عربده بر غصب خلافت ز علی نيست با آل عمر كينه قديم است عجم را (2) جلد اول تاريخ ادبيات ، ترجمه فارسی ، صفحه . 195 (3) تاريخ ادبيات براون ، ترجمه فارسی ، جلد اول ، صفحه 142. (4) كريستن سن ، ايران در زمان ساسانيان ، ص . 528 تشيع ايرانيان اكثريت مرم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند . البته در اين جهت نمیتوان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر برای بذر تشيع زمين مناسبتری بوده است ، تشيع به اندازه ای كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جای ديگر نفوذ نكرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگی ايران برای تشيع بيشتر شده است و اگر چنين ريشه ای در روح ايرانی نمیبود ، صفويه موفق نمی شدند كه با در دست گرفتن حكومت ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند . حقيقت اينست كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است ايرانی روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام يافت . مردم ايران كه طبعا مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگی نشان دادند و به آن خدمت كردند . مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معنی اسلام توجه داشتند ، به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتری يافت . يعنی ايرانيان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند ، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوی پرسشها و نيازهای واقعی روح ايرانيان بودند . آنچيزی كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايرانی را به سوی اسلام میكشيد عدل و مساوات اسلامی بود . ايرانی قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزی را داشت ايرانيان میديدند دستهای كه بدون هيچگونه تعصبی عدل و مساوات اسلامی را اجرا میكنند و نسبت به آنها بی نهايت حساسيت دارند خاندان رسالتاند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامی ، مخصوصا از نظر مسلمانان غير عرب بودند . اگر اندكی به تعصبات عربی و تبعيضاتی كه از ناحيه برخی خلفا ميان عرب و غير عرب صورت میگرفت و دفاعی كه علی بن ابيطالب عليه السلام از مساوات اسلامی و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مینمود توجه كنيم كامل |
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
حوادث سال دوازدهم هجری آنگاه الله عز وجل (ایرانیان ساکن شهر الیس در عراق را) مغلوب مسلما نان کرد و خالد(بن ولید) بگفت تا منادی وی میان مردم ندا دهد : اسیر بگیرید ، اسیر بگیرید ، هیچکس را نکشید مگر آنکه مقاومت کند" سواران گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند می آوردند و خالد کسانی را معین کرده بود که گردنشان را در رود خانه می زدند ویک روز و شب چنین کرد و فردا و پس فردا به تعقیب آنها بودند تا به نهرین رسیدند و از هر سوی الیس همین مقدار پیش رفتند و گردن همه را زدند. اما قعقاع و کسانی همانند وی گفتند : اگر مردم زمین را بکشی خونشان روان نشود که از وقتی خون را از سیلان ممنوع داشته اند و زمین را از فرو بردن خونها نهی کرده اند خون بر جای خویش می ماند، آب بر آن روان کن تا قسم خویش را به انجام برده باشی ." و چون آب از رود برگرفته بود آب در آن روان کرد و خون روان شد و به همین سبب تاکنون نهر الدم نام دارد ... و مغیره گوید : بر رودخانه ، آسیابهایی بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند ، آرد کردند " .....گوید : کشتگان دشمن در الیس هفتاد هزار کس بود .... آنگاه خالد با یکی از مردم بنی عجل بنام جندل که راه بلدی سخت کوش بود خبر را به مدینه فرستاد و او خبر فتح الیس و مقدار غنایم و تعداد اسیران و مقدار خمس را با نام کسانی که در جنگ پایمردی کرده بودند به ابوبکر خبر داد .... و بگفت تا کنیزی (ایرانی) از اسیران را به او بدهند که از او فرزند آورد ... (تاریخ طبری جلد 4 ص 4 - 1493) ----------------- سفسطه تحریف : جنگ الیس ، جنگی بین اعراب و عربهای مسیحی همپیمان اهل رده بود ! « سخن از اليس كه در دل فرات بود مغيرة بن عتيبه گويد: وقتى در جنگ ولجه گروهى از نصرانيان بكر بن وائل كه به كمك پارسيان آمده بودند كشته شدند، نصرانيان قوم از كشته شدن آنها به هيجان آمدند و به عجمان نامه نوشتند و در اليس فراهم آمدند، عبد الاسود عجلى سالارشان بود، و از مسلمانان بنى عجل عتيبة بن نهاس و سعيد بن مره و فرات بن حيان و مثنى بن لاحق و مذعور بن عدى با نصرانيان سخت كينه داشتند.» طبری 1491 وایرانیان به کمک اعراب مسیحی بین التهرین امدند «و اردشير كس پيش بهمن جاذويه فرستاد كه در قسياثا بود. وى در يكى از ايام ماه رابط (در متن رافد) شاه بود، پارسيان هر ماه را سى روز نهاده بودند و و هر روز رابطى بود كه به نزد شاه رابط قوم بود و بهمن رابط بهمن روز بود. اردشير به بهمن پيام داد كه با سپاه خويش سوى اليس رو و به پارسيان و عربان مسيحى كه آنجا فراهم آمدهاند ملحق شو، و بهمن جاپان را فرستاد و گفت شتاب كند اما با دشمن جنگ نكند تا او برسد مگر آنكه دشمن حمله آرد.» همان درمورد رومیان هم بگمانم بهتر میدانید که انان دشمنی شان را از دوره پیامبر اغاز کرده بودند و درواقع جنگ را انها اغاز کردند حوادث سال چهاردهم هجری عمرو گفت: مردم سواد به یزدگرد پسر شهریار بنالیدند و کس پیش او فرستادند که عربان در قادسیه فرود آمده اند و پیداست که سر جنگ دارند و از هنگامی که به قادسیه آمده اند هر چه را میان آنها و فرات بوده ویران کرده اند و جز در قلعه ها مردم نمانده و چهار پا وآذوقه که در قلعه ها جا نگرفته از دست برفته و چیزی نمانده که ما را نیز از قلعه ها فرود آرند ، اگر کمک بما نرسد بناچار تسلیم آنها می شویم .....(ترجمه تاریخ طبری ج 5 ص 1671). البته مقدمات جنگ قادسیه مدتها پیش اغاز شده بود و جنگهایی نیز روی داد تا شب قادسیه ، ایرانیان حرکاتی را برای باز پس گیری سواد عراق انجام دادند شرح مقدمات جنگ چنین است : تاریخ طبری : « عبد الرحمن بن ساباط احمرى گويد: پارسيان به رستم و فيرزان كه سالار مردم فارس بودند گفتند: «چه مىكنيد، اختلاف شما مايه ضعف پارسيان شده و دشمن در آنها طمع بسته است. حرمت شما چندان نيست كه پارسيان اين وضع را بپذيرند كه شما به نابوديشان كشانيد، از پس بغداد و ساباط و تكريت نوبت مداين است بخدا يا همسخن شويد يا پيش از آنكه دشمن شاد شويم شما را از ميان بر مىداريم» محفز نيز گويد: در اين هنگام كه مسلمانان در سواد تاخت و تاز مىكردند پارسيان به رستم گفتند: «گويى انتظار مىبريد كه سوى ما آيند و نابود شويم. بخدا اى سرداران! اين ضعف و زبونى از شما به ما مىرسد كه مردم پارس را پراكندهايد كه از مقابله دشمن باز ماندهاند، بخدا اگر كشتن شما مايه نابودى ما نمىشد هم اكنون خونتان را مىريختيم. اگر بس نكنيد شما را مىكشيم كه اگر نابود شديم از شما انتقام گرفته باشيم.» زياد گويد: فيرزان و رستم به پوران دختر كسرى گفتند: «زنان و رفيقگان خسرو و نيز زنان و رفيقگان خاندان خسرو را براى ما بنويس و پوران همه را در مكتوبى نوشت و به آنها داد و كس به طلب زنان فرستادند و همه را بياوردند و مردان بر آنها گماشتند و آزار دادند مگر ذكورى از فرزندان خسرو را بيابند اما كس از آن جمله پيش آنها نيافتند. زنان گفتند، يا يكيشان گفت: «جوانى از فرزندان شهريار پسر خسرو مانده كه مادرش از مردم با دو رياست» كس پيش آن زن فرستادند و او را بياوردند و چنان بود كه در ايام شيرى كه همه زنان را در قصر ابيض فراهم آورده بود و همه ذكور را كشته بود، زن، پسر خود را از قصر برون فرستاده بود و با خالگان وى وعده نهاده بود و پسر را در زبيل پيش آنها فرستاده بود. و چون از زن در باره پسر پرسيدند جاى وى را نشان داد و كس فرستادند و او را بياوردند و به شاهى برداشتند. پسر بيست و يك سال داشت و همه بر او همسخن شدند و پارسيان آرام گرفتند و اطاعت وى كردند و سران قوم در اطاعت و اعانت وى از هم پيشى گرفتند و براى پادگانها و مرزها كه خسرو داشته بود و چون حيره و انبار و ابله و ديگر پادگانها سپاهها معين شد. و مثنى و مسلمانان از كار پارسيان و همدليشان در باره يزدگرد خبر يافتند و به عمر نامه نوشتند و خبر دادند كه از مردم اطراف انتظار شورش دارند و تا وقتى نامهبه عمر رسيد مردم سواد چه آنها كه با مسلمانان پيمان داشتند و چه آنها كه نداشتند كافر شدند و مثنى با جمع خود برفت و در ذى قار مقر گرفت و مسلمانان در طف اردو زدند تا نامه عمر رسيد كه چنين بود. «اما بعد. از ميان عجمان در آييد و بر سر آبهايى كه مجاور عجمان است در حدود سرزمين خودتان و سرزمين آنها فرود آييد و همه جنگاوران و سواران ربيعه و مضر و مردم هم پيمانشان را آماده كنيد و هر كه بدلخواه «نيايد احضار شود. اكنون كه عجمان به تلاش افتادهاند عربان را نيز به «تلاش واداريد و با همه نيرو با همه نيروى آنها مقابل شويد.» مثنى در ذى قار جا گرفت و مسلمانان از جل و شراف تا غضى و سلمان اردو زدند.1630» فره گويد: مثنى به عمر نامه نوشت كه پارسيان در باره يزدگرد همسخن شدهاند و سپاهها فرستادهاند و اهل ذمه شوريدهاند. عمر بدو نوشت سوى صحرا برو و قبايل مجاور را بخوان و نزديك آنها در حدود سرزمين پارسيان باش تا دستور من به تو رسد. گويد: عجمان با شتاب بيامدند و سپاهها فرستادند و اهل ذمه سر به شورش برداشتند و مثنى كسانى را ببرد و به صورت دستههاى جدا از اول تا آخر عراق جاى داد كه از غضى تا قطقطانه اردو زدند و پادگانها و مرزهاى خسرو سامان گرفت و كار پارسيان استقرار يافت اما بيمناك و ترسان بودند و جماعت مسلمانان چون شير كه به طعمه او دست انداخته باشند آماده هجوم مىشدند و سران قوم آنها را به سبب نامه عمرو انتظار كمك باز مىداشتند. شاه گفت: «از آنها بپرس چرا آمدهايد و محرك شما در كار جنگ و طمع بستن در ديار ما چيست؟ شايد چون به حال خودتان گذاشتهايم و از شما غافل ماندهايم بر ما جرئت آوردهايد؟» نعمان بن مقرن به همراهان خويش گفت: «اگر مىخواهيد از جانب شما پاسخ گويم و اگر كسى مىخواهد سخن كند به او واگذارم» گفتند: «تو سخن كن» و به شاه گفتند: «گفته اين مرد گفته ماست» نعمان سخن كرد و گفت: «خدا عز و جل بر ما رحمت آورد و پيمبرى فرستاد كه ما را به نيكى راهبر شود و بدان فرمان دهد و شر را به ما بشناساند و از آن منع كند. در مقابل قبول دعوت وى وعده خير دنيا و آخرت به ما داد، هر قبيلهاى را كه دعوت كرد دو گروه شدند گروهى به او نزديك شدند و گروهى دورى گرفتند و جز خواص به دين وى در نيامدند و چندان كه خدا خواست بر اين حال ببود. آنگاه فرمان يافت كه با عربان مخالف، جنگ كند و از آنها آغاز كرد و جنگيد تا همه به وى گرويدند،يا نا بدلخواه و نا خشنود يا بدلخواه و همگان به برترى دين وى بر آن حال دشمنى و تنگدستى كه داشتيم معترف شديم، آنگاه به ما فرمان داد كه به اقوام مجاور خويش پردازيم و آنها را به انصاف دعوت كنيم، ما شما را به دين خودمان مىخوانيم كه نيك را نيك شمرده و زشت را زشت دانسته و اگر نپذيريد به شرى دچار مىشويد كه از ديگرتر آسانتر است، يعنى جزيه دادن، و اگر نپذيريد جنگ. اگر دين ما را بپذيريد كتاب خدا را ميانتان مىگذاريم و شما را به تبعيت مىخوانيم كه احكام آنرا گردن نهيد و باز مىگرديم و خود دانيد و ديارتان. اگر جزيه دهيد و از ما، در امان مانيد، مىپذيريم و از شما حمايت مىكنيم و گر نه با شما مىجنگيم.» ان برانگيختن جنگ قادسيه و پادشاهى يزدگرد ايران آرام گرفت و همه متحد شدند و مرزبانان در طاعت آن پادشاه بر يك ديگر سبقت جستند. همه مطيع و منقاد شدند. يزدگرد سپاهيان را مرتب كرده تمام پاسگاهها و مرزها را با نگهبانان منظم حفظ نمود. براى حيره و ابله و انبار سرباز و سالار معين نمود. مثنى بر اتحاد ايرانيان و پادشاهى يزدگرد و سامان دادن كار آنها آگاه شد بعمر بن الخطاب نوشت كه مسلمين از مردم سواد بيمناك هستند. هنوز نامه مثنى و مسلمين بعمر نرسيده كه مردم عراق همه برگشتند اعم از كسانيكه پيمان داشتند و كسانيكه عهد نداشتند يكسره برگشتند. مثنى با نگهبانان خود در محل ذى قاراقامت نمود تمام سپاهيان (پراكنده) يكجا جمع شده و در محل طف (كربلا) لشكر زدند (تسلط آنها از بين النهرين برچيده شد) چون نامه مثنى بعمر رسيد گفت: بخدا سوگند من ملوك (بزرگان) عجم را با ملوك عرب خواهم نواخت، هيچ رئيس و خردمند و صاحب راى و شريف و مقتدر و خطيب و شاعر نماند كه او را تجهيز نكرد. بزرگان و برگزيدگان و مشاهير و نامداران عرب را بر عجم مسلط كرد عمر بمثنى نوشت كه از ميان ايرانيان خارج شود و در پيرامون رودها نزديك مرزهاى عرب و عجم در حال تاخت و تاز و غارت و شبيخون پراكنده و دسته دسته نبرد كنند و نيز دو قبيله ربيعه و مضر را خواه و ناخواه برضا يا اكراه با خود همراه كند و دليران آن دو قبيله را برگزيده بجنگ ايرانيان وادار نمايد كه ملت عرب را بجنگ ملت عجم تشجيع كند) در جل و شراف تا محل غضى نزديك بصره و در سلمان (بهمين نام تا كنون معروف است) اقامت اكنون ايرانيان جدا بر نبرد تصميم گرفتهاند بايد اعراب هم جد و جهد كنند مردم مسلمين نمودند كه بعضى بعض ديگر را يارى كنند (بهم نزديك باشند تا مدد برسانند). اين وقايع در تاريخ ذى القعده سنه سيزده (هجرى) بود. کامل ابن اثیر "ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند " دکتر شریعتی " هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی ، و باز چون عرب بازگشتندی ، ردت آوردندی ، و قتیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود ، باز ردت آورده کافر شده بودند ، این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر بگرفت و از بعد رنج بسیار ، اسلام آشکار کرد و مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند به طریقی که کار بر ایشان سخت کرد و ایشان اسلام پذیرفتند ،بظاهر و به باطن بت پرستی میکردند وقتیبه چنان صواب دید که اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانه های خویش به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند بدین طریق مسلمانی آشکار کرد ......... و هر که در احکام شریعت تقصیری کردی عقوبت می کرد و مسجد جامع بنا کرد و.... تاریخ بخارا ؛ تالیف ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی (286-348 هجری )، صفحه 66 سفسطه نفرمایید! نفی اخص نفی اعم را از پی ندارد . «اصطخری» جغرافی دان مسلمان در کتاب "المسالک والممالک" اورده که « اکثریت مردم فارس در حال حاضر (قرن چهارم هجری) زرتشتیان تشکیل میدهند و هیچ شهر و دهکده ای نیست که در ان اتشکده ای نباشد» و از قول مسعودی در کتاب «مروج الذهب» « در خراسان و نواحی دریای خزر و طبرستان و دیلم و نیز کرمان عده زرتشتیان بسیار زیاد است» و از قول ابن حوقل جغرافی دان مسلمان در کتاب "صوره الارض" نقل میکند که « در فارس، شهر و روستایی و ناحیاتی نیست مگر انکه اتشکده ای داشته باشد و در جبل (اذربایجان) هنوز زرتشتیان در اکثریت هستند» اگر همه ی ایرانیان از روس ترس و بازور شمشیر مسلمون شدند چه دلیلی داشت که مفسران بزرگ قران در دوقرن و سه قرن اولیه اسلامی چون طبری زمخشری بیضاوی و فخر رازی و نیشابوری ووو همگی از ایران باشند؟ چرا محدثان بزرگ و گرداورندگان جوامع حدیث نبوی مثل بخاری ابن ماجه قزوینی و ابوداود سجستانی و ترمذی همگی ایرانی بودند وحتی ایرانیان به ادبیات عرب خدمات زیادی کردند چون سیبویه پارسی ، ابوعلی فارسی، عبدالقادر جرجانی و فیروز ابادی ووو اگر اعراب بزور اسلام رو تحمیل کردند چنین دستاوردی را به بار می اورد.و اینکه زرتشتیان در ردیف اهل کتاب بودند و میتونستند دین خودشون رو حفظ کنند ولی جزیه بدهند |
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: foumani
پیام:
۱۸۸
عضویت از: ۲۳ آبان ۱۳۹۰
از: fouman
طرفدار:
- مسی - مارادونا - تاج کبیر آسیا - آرژانتین - فرهاد مجیدی - گواردیولا - مربی ایرانی دیگه نوبرشه گروه:
- کاربران عضو |
فکرکنم به اندازه کافی دلیل و برهان بیان شد. بزرگوار با دقت مطالعه کن!! از ناظرین محترم به دلیل ارسال تایپیک های پشت سرهم عذرخواهی میکنم چون موضوع داشت ناموسی شد کنترلمو از دست دادم
|
||
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست ؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست ؟ هر کس که نشد فدایی خامنه ای ، بی شک تو بدان فدایی مهدی نیست ! |
|||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: God-Of-Ps
پیام:
۱۹۹
عضویت از: ۱۰ اسفند ۱۳۸۹
از: teh-baku
طرفدار:
- Leo meSsi - Patrik kluyvert - perpolise - Argentina & spain - ali karimi - Pep guardiola - afshin ghotbi گروه:
- کاربران عضو |
ابتدا از همه دوستان تشكر ميكنم كه رفتارشون مهربانانه تر شده و بنده رو دشمن هيچ ديني و عقايدشون فرض نكردن. دوستان سوالاتتون بسيار است و توانايي بنده در پاسخ گويي به تك تك سوالات محدود. اما به مهمترين سوالاتتون پاسخ ميدم اميدوارم كه در آخر بحث هامون مطلب مفيدي عايدمون بشه و فقط بدنبال تكرار مكررات نباشيم.بقول دوستمون از اين بحث ها زياد در جاهاي مختلف شده كه اغلب كه من خوندم هر دو طرف بي منطق و تندرو و بدنبال اثبات عقيده ي خود به هر طريق ممكن بودن و حتي فكر اينكه كوچيكترين اشتباهي در حرفشون وجود داره نبودن. ميدونم كه شما هم مثل من دوست داريد باهم در يك جو دوستانه و مثل چند انسان بالغ و بر خلاف جاهاي ديگه و در آرامش به بحث دوستانه ي خود براي رسيدن به يك نقطه ي مشترك بپردازيم. جناب كميل تمامي سوال هايتان در ذهنم نيست ولي گويا شما درخواست منبع مشترك كرده بوديد. دوست عزيزم چند صفحه قبل خدمتتون عرض كردم كه من به عنوان شخص بيطرف و با احترام به تماميه شخصيت هاي ديني از هر نوع مذهبيش به قلم تاريخ نگاران نگاه ميكنم. به مراجع و كتب اهل تسنن عزيز كه اسلام در سرزمين آنها شكل گرفته است نگاه ميكنم و مطالبي سخت مخالف شما و دوستان شيعه به چشمم ميخوره. و به مراجع و كتب شيعه عزيز كه نگاه ميكنم يك ديد كاملا متفاوت و كاملا مجزا نسبت به تاريخ به من ميدهد. هر يك با جديت تمام و بدون شك سخن از حق بودن مذهب خود ميكنن! همه ي اينها رو كه كنار بگذاريم كتاب ديني مسلمانان عزيز رو كه باز ميكنيم مطالب و آيه هايي سخت مخالف هر دو فرقه وجود دارد!! در چند جاي قرآن خوانده ايم كه به نكوهش افرادي پرداخته كه بعد از آمدن پيامبرشان دين را فرقه فرقه كرده اند.مانند موسي و عيسي!همان اهل كتاب! و هشدار به مسلمانان داده كه لا تفرقوا! يعني از هم متفرق نشويد. حال بعد از 1400 سال دقيقا همان اخطاري كه قرآن داده است تبديل به واقعيت شده! و مسلمانان متفرق و هر يك به مذهب خود چنگ زده اند و با استفاده از قرآن و بدون در نظر گرفتن نقاط مشترك يكديگر بدنبال يافتن آيه و يا تفسيري از قرآن براي اثبات حقانيت راه خود شده اند. حال سوال من به عنوان شخص بيطرف و بدون داشتن ريشه ديني و گرايش خاصي. براستي حق با كداميك است؟ كداميك از كتب تاريخي درست و واقعيت ميباشد؟ راه تشخيص درست يا نادرست بودنش كدام است؟ هيچ كتاب تاريخي نيست كه نتوان مورد نقد براي بررسي صحت آن قرار داد.بدون شك هر كتاب تاريخي دستخوش تغييراتي شده است.دوستان شيعه و سني با پيش فرضات درست يا نادرست خود قادر به پيدا كردن جواب خود هستند اما بنده كه هيچ گونه پيش فرضي رو مگر اينكه از جاي محكمي مستند شده باشد رو ق ق نميدانم چه كنم؟ تنها كتابي كه به اتفاق همه ي مسلمانان قبول دارند و در صحت آن شكي ندارند قرآن است. در طول تاريخ همگي آنها براي جلوگيري از دستبردن در آن تلاش كردن و در اين جبهه همسنگر يكديگر بوده اند پس كمترين احتمال خطا در همين كتاب است. بدين ترتيب تنها منبعي كه بنده ميتوانم اعتماد كنم قرآن(فقط قرآن و نه تفسير آن) است.هر چند كه ميتوان آيه ي قرآن را نقد و مورد بررسي قرار داد.اما هر چه باشد اطمينان بالايي دارم كه در گذشته دستخوش تغييرات نگرديده است. جناب علي هم مطالب فراواني آوردند كه ضمن تشكر خدمتشون عرض كنم كه بخشي از اونهارو خوندم و مصداق سخنان بنده است كه نميتوان به هيچ كتاب تاريخي كه در مورد دين نوشته شده است اعتماد كرد. حال از شما ميخواهم كه با استفاده از آيات شريف قرآن كه با استفاده از آنها ميتوانم به پايه هاي مذهبي شما دست پيدا كنم مرا راهنمايي بفرماييدكه بتوانم مذهب شما رو در عين مخالفت با آيه ي ولا تفرقوا توجيه كنم. البته همانطور كه گفتم فقط از كتاب قرآن و نه هيچ كتاب تاريخي و تفسيري ديگري. سپاس. پ.ن: دوستان عزيز بنده شخص بي منطق و يا دشمن شما نيستم پس واقعا اگر حقانيت شما بر من اثبات بشود مطمئنا به جمع ديني شما خواهم پيوست.اما دلايل بسيار محكم و مستدل از قرآن ميخواهم كه پس از آن آيه را مورد بررسي قرار دهيم اگر ق ق بود بنده نيز انرا قبول خواهم كرد. اگر سوال برايتان پيش آمد كه آيا پيامبر را كه از جانب خدا آمده قبول داري..خدمتتون عارض شم اگر پس از نقد و بررسي آيات قرآن پي به اخلاقي بودن و منطقي بودن ان ببرم به پيامبر خدا نيز ايمان خواهم آورد. |
||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
خب خدا رو شكر كه يه منبع خوب براي ادامه بحث پيدا شد قران خب دوست عزيز تا اينجا كار شما يه شبهه اي داري مبني بر اينكه چرا فرقه فرقه شدند و چرا اسلام ثابت نموند چرا منابع مختلف و متضاد شد! دليل جهل مردم. اصلي ترين دليلي كه اومده جهل مردمه و پيامبر بارها و بارها به اين نكته اشاره كرده كه بعد از من اسلام فرقه فرقه ميشه و حتي نزديك ترين كسا به پيامبر مثل عايشه و خيلي هاي ديگه ممكنه گمراه بشن! اونم به خاطر خروج از راه درسته! خب ميريم سر قران اگه شما قران رو به عنوان سند معتبر قبول داريد من ميتونم از دل قران براتون ايه بيارم مبني بر تاييد حضرت محمد.(ص) و تاييد حضرت عيسي،حضرت مريم،حضرت علي،حضرت ابراهيم و مسلمان بودن حضرت ابراهيم و خيلي از پيامبران ديگه كه نام و بعضا داستاني ازشون نقل شده اول حقانيت حضرت محمد(ص) و حقانيت اسلام _________________________________ سوره ال عمران ايه 19 إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (19) 19 در حقيقت، دين در نزد خدا همان اسلام است، و اهل كتاب در آن اختلاف نكردند مگر پس از آن كه به حقّانيت آن پى بردند، آن هم به خاطر حسد و رقابت ميان خويش. و هر كه به آيات خدا كافر شود [بداند كه] خدا سريع الحساب است. __________________________________________________ سوره ال عمران ايه 32 قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ (32) 32 بگو: خدا و رسول را اطاعت كنيد پس اگر رويگردان شدند [بدانند كه] خدا كافران را دوست ندارد. _________________________________________________ سوره نساء ايه 59 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (59) 59 اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و كاردارانى كه از شما هستند فرمان بريد. پس هرگاه در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد، كه اين بهتر و نيكو فرجامتر است. _______________________________________________ سوره مائده ايه 55 إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) 55 ولىّ و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند همانها كه نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند. پ.ن اين ايات رو برات گذاشتم كلمه به كلمه شو دقت كنيد و تحقيق كنيد تو منابع اهل سنت و شيعي براي اينكه متوجه بشيد اوني كه تو ركوع زكات داد كي بود! __________________________________________ سوره الصف ايه 6 وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6) 6 و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل! بىترديد من فرستادهى خدا به سوى شمايم، در حالى كه آنچه را پيش از من آمده كه تورات است تصديق مىكنم و به رسولى كه پس از من مىآيد و نامش احمد است بشارت مىدهم، ولى همين كه [آن رسول] با دلايل روشن سراغشان آمد، گفتند: اين جادويى آشكار است. __________________________________________ سوره ال عمران ايه 144 وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ (144) 144 و محمد صلّى اللّه عليه و آله نيست جز فرستادهاى كه پيش از او هم پيامبران گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود عقبگرد مىكنيد؟ و هر كه عقبگرد كند، هرگز به خدا زيانى نمىرساند، و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. __________________________________________________ سوره الاحزاب ايه 40 ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً (40) 40 محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست، و ليكن فرستادهى خدا و خاتم پيامبران است، و خدا به هر چيزى داناست ________________________________________ سوره محمد ايه 2 وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) 2 و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و به آنچه بر محمد نازل شده- كه آن حق و از جانب پروردگارشان است- ايمان آوردند، [خداوند] بدىهايشان را بزدود و كار و بارشان را سامان بخشيد. ____________________________________________________ |
||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: God-Of-Ps
پیام:
۱۹۹
عضویت از: ۱۰ اسفند ۱۳۸۹
از: teh-baku
طرفدار:
- Leo meSsi - Patrik kluyvert - perpolise - Argentina & spain - ali karimi - Pep guardiola - afshin ghotbi گروه:
- کاربران عضو |
برای دیدن این پیام، بایستی ابتدا یک پاسخ بزنید.
|
||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول شما آیاتی رو بیارید که بیان کند مذهب شما درست و از راه درست منحرف نشده اید!به نظر من اصلا فرقه و مذهب و تعدد اينا معنا نداره. شما نگاه كن شيعه و سني بعد از اينكه سر اختلافشون نسبت به امامت ميرن كنار جفتشون نماز يوميه و واجب و مستحب يكساني ميخونن. بعد زمان حج مثل برادر در كنار هم اعمال حج رو انجام ميدن. زكات و خمسشون رو پرداخت ميكنن جفتشون قران يكسان بدون تغيير رو قبول دارن و محمد رو اخرين فرستاده خدا و پيامبر اسلام ميدونن. اين بزرگترين چيزيه كه از چشما پنهان ميمونه. ولي توي بحث امامت و خلافت با هم دچار مشكل هستند و توي احكام شرعيشون به خلفاي خودشون رجوع ميكنن. كه اين قابل بحثه من خودم به شخصي تعدد اديان رو به هيچ عنوان قبول ندارم. همه اديان يه خداي واحدي دارن كه فرستاده هاشون تماما پيامبران قبلي رو تاييد كردن و از پيامبران بعدي هم سخن گفتن و غالبا از اخرين فرستاده هم حرف زدن مثل حضرت عيسي. وقتي اينا همشون يه خدا رو قبول دارن و پيامبراشون همديگه رو تاييد ميكنن و ذره ذره دين به مردم ابلاغ شده و كامل ترين دين هم توسط اخرين فرستاده ابلاغ شده عملا براي من تعدد اديان معناشو از دست ميده و هيچ جوره قابل درك نيست. اين فرقه و اديان و اختلافات چيزاييه كه خود مردم به وجود اوردن و بهش دامن زدن. مثلا به مذاهب مسيحيت دقت كن اصلي ترين فرقه هاي مسيحيت كاتوليك و پروتستانه. كاتوليك كي منحرف شد؟؟ وقتي كه كنستانيتن كه اصلا مسيحي نبود شد همه كاره و پاپ هم با تصميمات شخصي خودشون كار ميكردن و قوانيني براي مردم اروپا وضع ميكردن كه واقعا عقلاني نبود ولي سود براي قدرت كليسا داشت.بعد هم همه مجبور بودن اطلاعت كنن و مخالفت با پاپ و كليسا بي چون و چرا حكمش مرگ بود و تمامي امور رعيت زير دست كليسا بود. در اين اوضاع خراب كه مردم خرافات كليسا رو در كنار ظلمش ميديدن و تمامي پادشاهان مجبور از تبعيت از فرامين پاپ بودن كشيشي(مارتين لوتر) خارج شد كه با پاپ مخالفت كرد و به المان گريخت و اونجا زير دست شاهزادگان الماني كه از دست زور پاپ خسته شدن قدرت گرفت و حمايت شد و يه سري اصول عقايد رو در 13 اصل بر سردر كليسا ويتنبرگ اويخت و فرمان تكفير پاپ رو هم در اتش انداخت و مذهب پروتستان به معناي معترضان رو شكل داد يكي از چيزايي كه تو اين 13 اصل بود ازاد بودن ازدواج براي كشيش ها بود چون با فساد هاي كليسا سر جنگ داشت.(يادتون نره حاميان اصلي مارتين لوتر و پروتستان شاهزادگان و قدرت مندان و خواهان هاي ثروت و پول بودن و به خاطر اين حمايت حتما از اين فرقه استفاده شخصي كردن) حالا كاري ندارم اين مثال بود براي اينكه بگم تمام اين فرق ها از دست خود مردم شكل گرفته و اب ميخوره تو دين يهود هم همينه يه نفر اومد تورات رو تفسيبر كرد و تلمود رو داد يرون و واسه خودش تفكرات جديد اورد و تمامي كتب تحريف شد در راستاي تفكرات شخصي صاحبانشون حالا از كجا بفهميم كه كدوم فرقه (كه من قبول ندارم) درست ميگه؟؟ من اين يه تيكه رو براي شما قرار دادم كه خودتون تحقيق كنيد درموردش و نظر خودمو راجب به اين ايه نگم: نقل قول سوره مائده ايه 55إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) 55 ولىّ و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند همانها كه نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند. پ.ن اين ايات رو برات گذاشتم كلمه به كلمه شو دقت كنيد و تحقيق كنيد تو منابع اهل سنت و شيعي براي اينكه متوجه بشيد اوني كه تو ركوع زكات داد كي بود! اگه دقت كنيد اشاره كردم كه شيعه و سني اختلافشون سر ولايته و تو اين ايه اشاره شده كه ولي شما پيامبر و كساني هستند كه ايمان اوردند و در حالت ركوع زكات دادند! شيعه و سني توي منابع معتبرشون ذكر كردن انكس كه در ركوع زكات داد كسي نيست جز حضرت علي ع و من به شما پيشنهاد ميدم حتما تحقيق گسترده اي توي منابع اهل تسنن و شيعه نسبت به اين ايه انجام بديد. |
||
۱۹ آذر ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |