به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
این عنوان قفل شده است!
     
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: ~Voro0JaK~
پیام: ۱,۴۷۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: TehRaN
طرفدار:
- ×LeO×
- :O
- ×SpaiN×
- :O
- ×TiTo , PeP×
- :O
گروه:
- كاربران بلاک شده
انشای شماره 2:
تابستون 89 بود.تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم به شوهر عمه ی محترم و قرار سفر به شمال رو بذاریم.اول قرار بود تنها بریم ولی با اصرار مکرر من و داداشم قرار شد عمه و عمومینا هم بیان.عمومینا که نیاز به زنگ زدن نداشتن و مامانم وقتی 2 روز پیش زن عمومو تو راهرو دیده بود قضیه رو بهش گفته بود و اونم قبول کرده بود.صبح جمعه راه افتادیم.ما و عمومینا که تو یه ساختمونیم ساعت 6 راه افتادیم.مامان بزرگم هم با ماشین عمومینا اومد!قرارمون سر یه جاده ای بود ک الان یادم نمیاد چی بود! ()قرار بود بریم نور-محمود آباد، ویلای عمومینا!
عممینارو سر همون جاده دیدیم و بزرگترا از ماشین پیاده شدن که برن روبوسی کنن!تو جاده زیاد توقف نکردیم.فقط یه بار واسه بنزین و یه بارم واسه خریدن تنقلات!
دقیقا 25 ساعت میشد که من و دختر عموم نخوابیده بودیم.به محض رسیدن به ویلا بدون خوردن صبحونه رفتیم کنار دریا 15 دقیقه ای کنار دریا بودیم و بعدش رفتیم صبحونه و بعدشم خوابیدیم!
شوق و ذوق شمال و عشق به دریا نذاشت زیاد بخوابیم!2 ساعت خوابیدیم و دوباره رفتیم دریا!اینبار همه رفته بودیم!هیچ کس جز مامان بزرگم تو ویلا نمونده بود که اونم بعد از چند دقیقه ای به ما ملحق شد!
پسرا رفتن تو دریا ولی من و دختر عموم حوصله ی حموم بعدشو نداشتیم!واسه همین 2 تا صخره رو انتخاب کردیم و رفتیم اونجا نشستیم و شنا حرکات ژانگولر(!) اونا رو نگاه کردیم!
بیشتر روزامون کنار دریا و تو قایق سپری میشد!شب آخر هم سوار یکی از این قایق موتوری ها شدیم و کل دریا رو دور زدیم!
آرامشی که با صدای موج دریا به دست میاوردم رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم
شبی ک قرار بود فرداش برگردیم تهران هیج کس دل و دماغ نداشت!من که رسما دپسردگی گرفته بودم!ولی چه میشد کرد؟
نوشتن خاطره ی این تابستون قشنگ ترین بخش دفتر خاطراتمو ب خودش اختصاص داده

پ.ن: از اولم استعداد انشا نویسی نداشتمخیلی بد شد




۱۱ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: Mahi_kocholoo
پیام: ۳,۰۶۶
عضویت از: ۸ اسفند ۱۳۸۷
از: تهران
طرفدار:
- xavi...... ژاوی
- یوهان کرایوف
- استقلال
- اسپانیا
- پپ
گروه:
- کاربران عضو
انشای شماره 3

روزای سخت کنکورو پشت سر گذاشته بودمو تنها به یه امید دلم خوش بودو تلخی هیچ کدوم از این روزا رو حس نمیکردم
امیدی که شبا و روزا رو لحظه شماری می کردم تا بلاخره وقتش برسه اوهوم دیدن یه بار دیگه ضریح امام رضا
میگن آدما تا تا چیزی رو لمس نکنن درک نکنن و نبینن عاشق و وابستش نمیشن
حکایت من بود بعد 4 سال خانواده بهم قول داده بودن که بعد کنکورم میفرستنم با دوستام مشهد
البته این بار دیگه خیلی میترسیدم دربارش حرف بزنم آخه معمولا وقتی دربارش حرف میزدم یا کنسل میشد یا یه چیزی مانع میشد یا کلا یه ضد حالی به من زده میشد
تابستون عزیز من
حتی اون لحظه ای هم که توش بودمو باور نمیکردم، دوستام از دیدن شوق و ذوق من تعجب کرده بودن . نمیدونم چرا ولی بهشون حق میدادم این دیوونگی و عشق منو درک نکنن این حس رو فقط خود خود خودش میفهمید

داشتم وسایل سفرو جمع میکردمو تو یه حس و حال دیگه ای بودم که مامانم گفت گوشی رو بگیر مریمه باهات کار داره.
طبق معمول 5 دقیقه اول حرفامون به خنده گذشت تا اینکه مریم گفت راستی قراره با قطر بریما
اینجا بود که دیگه احساس کردم از شدت هیجان نفسم داره بند میاد یه جیغ کوچیک زدمو کلی ازش تشکر کردم که این خبر خوبو داده بودو بعد یه خدافظی سریع کردم

شب بود و موقع خواب چشام دیگه بسته نمیشد خلاصه فک کنم یه یک ساعتی خوابیده بودم که ساعت 5 بیدار شدم بعد نماز ساکو برداشتم که رهسپار ایستگاه قطار شم
همراه با بابا رسیدم ایستگاه قطار و 2 دقیقه بعد مریمو دیدم که دوان دوان داره میاد به سمتم
بعد از یه احوال پرسی مختصر زهرا رو دیدم و دیگه اینجا آغاز مسافرت ما بود
همین که اومدم برم تو قطار یهو سه تا پسر به طرز خیلی جلفی پریدن جلوی ما و سوار شدن
ما سه تا مات و مبهوت بودیم که یهو مامور ایستگاه گفت خانوما قصد ندارید برید؟
دست بچه ها رو گرفتم و پریدیم تو چشامو تیز کردمو دنبال کوپه ی خودمون میگشتم که به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم که بعله کوپه بغلی همون سه تا پسر محترم هستن منو میگی چیزی نگفتم.
خیلی بی توجه رفتیم تو کوپه

قطار حرکت کرد.. من کنار پنجره نشته بودمو حرکت سریع بیرونو با آهنگ لایتی که از هندزفیریم گوش میدادم ترکیب کرده بودم آرزوهای چند ساله من همش تو یه روز تابستون به حقیقت پیوست
مریم و زهرا هم تو حال و هوای خودشون بودن که یهو صدای خنده های کوپه بغلی هر سه تامونو از حال خودمون درآورد
قرار نبود باهاشون درگیر شیم پس تصمیم گرفتیم که بدون هیچ درگیری اول برسیم مشهد .
موقع ناهار بود و دیدار دوباره
سهیل، احسان، مهدی! دیگه انقدر همو صدا کرده بودن که حفظ کردن اسماشون کار سختی نبود
ناهار تموم شد و ایندفه تو یه حرکت خیلی عجیب اجازه دادن اول ما رد شیم
برگشتیم تو کوپه و ادامه راه....

غرق افکار و منظره بودم که یهو یه صدای جیغ سر جام میخوبم کرد آخ خدا این دیگه چی بود
3 تایی پریدیم بیرون دیدیم همه سرا از کوپه ها بیرونه

اصلا باورم نمیشد یارو نقاب زده بود چاقو داشت زنه هم گروگان سهیل که این وسط خیلی ادعای منطق و فهمیده بودن داشت رفت یکم جلو که باهاش رو در رو صحبت کنه.
چاقو رو گرفت طرفش گفت یه قدم دیگه جلو بره میزنه یکی رو ناقص میکنه !
واقعا ترسیده بودم به هیچ وجه دلم نمیخواست و تصور نمیکردم یه دیوونه بخواد رسیدن به عشقم امام رضا رو به تعلیق بندازه
با تمام وجود دعا میکردم که سهیل کاری از پیش ببره یهو زدم تو فاز دیوونگی و رفتم پشت سر سهیل و گفتم هی آقا خواهش میکنم این سفر خیلی واسه من ارزش داره ها به خدا اگه قرار باشه چیزی مانع بشه من همینجا نفرینت میکنم!

سهیل برگشت یه نگاهی از روی تعجب بهم کردو در کمال ناباوری دیدیم یارو چاقو رو انداخت زمینو با تمام سرعت برگشت و فرار کرد.
نمیدونم چی شد ولی حسی بهم میگفت که امام رضا خیلی دلش واسم تنگ شده وقتی به این فکر کردم دلم یهو ریخت نشتم زمینو زار زار گریه کردم

سهیل، مهدی، احسان، زهرا، مریم و بقیه مسافرا مات مات منو نگاه میکردن
مریمو زهرا بلندم کردنو بردن تو کوپه سهیل و احسانم اومدن و گفتم که چیزی لازم نداریم برامون بیارن؟ که جواب نه ی مصمم ما رو دریافت کردن

3 ساعت بعد رسیدیم به مشهد هوا تاریک بودو مرد نقاب زن هم به خاطر نقابش شناسایی نشد!
پیاده شدیم بی اختیار شروع کردم به گریه ولی بی صدا و تنها به چند تا اشک اکتفا کردم به بچه گفتم معطل نکنید و سریع بریم پا بوس آقا

بهترین لحظه این تابستون:

من جلوی مرقد مطر امام رضا با اشک تو چشام و بغض تو گلوم ....





سکوت همیشه به معنای رضایت نیست. گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند، توضیح دهم.
۱۳ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: ROMAK70
پیام: ۱۱,۸۶۵
عضویت از: ۳ خرداد ۱۳۸۹
طرفدار:
- مسی
- کرایوف-پویول
- نساجي مازندران
- هلند
گروه:
- کاربران عضو
انشا شماره 4

به نام خدا

موضوع انشا :«تابستان ایده آل»

اهم اهم....

ما دو دسته تابستان داریم: اول: ایده آل دوم: غیر ایده آل

-خانم اجازه:این حسین پور از پشت اذیت میکنه مردشی زنگ آخر واستا
خانم:بفرما بخون


آه کجا بودیم؟؟
تابستان ایده آل آن تابستانی که ما میخواهیم تابستان غیر ایده آل آن تابستانی است که خانواده ما میخواهد
ما در تابستان تصمیمات زیادی میگیرم اما هی نمیشود میخواهیم با دوستان خود هی تفریح کنیم هی ترم تابستانه بر میداریم هی نمیشه تا میایم کمی از نمرات آن امتحان خارج شویم به نمرات این امتحان وارد میشویم واقعا چرا؟
این چند سال هم مد شده ماه مبارک رمضان آمده است درست در وسط تابستان ایده آل ما یعنی در کل غیر ایده آل شده قدیما بچه بودوَیم ماه رمضان در پاییز بود همش یا مهمونی بودیم یه مهمون میومد اما الان مرغ گران شده است نون گران شده دیگه از آش نذری هم خبر نیست

یهو یک صدای تخ بلند : چرا میزنی خانم؟؟
پسر جان بحث رو اینور نبر
چشم خانم


بعد امتحان ترم تابستونه تازه تابستون ایده آل ما شروع میشود
با دوستان هی میریم جنگل هی میریم دریا هی از این شهر هی به اون شهر یه حالی میده که نگو و نپرس یه قرار مشهد هم داریم حسین پور و بخشی اینا هم میان البته اون تابستان نیست در وقت اضافه برگذار میشود
اما من میدانم این برنامه های ما هم غیر ایده آل میشود

چیه خانم چپ چپ نگاه میکنی؟
دعوا داری؟


این تابستان که تمام میشود تصمیم میگیریم تابستان سال بعد ایده آل شود اما باز هم نمیشود من واقعا مانده ام کی این تابستان ایده آل میخواهد بیاید خدا میداند ما کنکور را که دادیم فکر میکردیم از این به بعد تمام تابستان هایمان ایده آل میشود اما تازه به آن رسیدیم که تابستان دوران مدرسه ایده آل تر بود همش در کوچه و خیابان مشغول بازی بودیم هی شادی میکردیم هی داد و بیداد میکردیم اما الان هی پشت کتاب،هی استرس،تابستان پارسال کلا غیر ایده آل تمام شد رفته بودیم دنبال کار اما کسی به ما کار نداد چون دانشجو بودیم یا سنمان بالا بود یا سنمان پایین
ما انواع و اقسام تابستان ایده آل رو تجربه کردیم اما هی نشد
اصلا نمیدانم چرا ایده آل هی نیمشود

نتیجه گیری:

ما در پایان نتیجه میگیریم که شاید این تابستان ایده آل بیاید شاید...

پایان

خانم معلم صدا میکنه
بیا پسرم بیا
دفترتو بده

یه صفر کله گنده فردا پدرتو بیار دم تاپیک ببینم چی تربیت کرده





۱۳ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: The.Gladiator
پیام: ۱,۸۲۸
عضویت از: ۶ تیر ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
انشای شماره ی پنج:

تابستان هارو معمولا باید بعد از تمام شدنشان قضاوت کرد! اما من میخوام تابستانی رو ایده آل بدونم که هنوز نیومده.

دوست دارم تابستان ایده آلم از آن دست تابستان هایی باشه که شش، هفت بار به مسافرت برم و بالاخره چشمم به جمال شیراز روشن بشه. از مردمش که خیلی خیر دیدم و واقعا دوست داشتنی هستن. اما دلم میخواد شیرازی هارو توی شهر خودشون ببینم. لطف دیگه ای داره. یه قرار ملاقاتی هم با آقایان سعدی و حافظ میزارم که دلشون نشکنه!
داشتم میگفتم؛ دوست دارم تابستانم به علاوه ی سفر های زیاد پر از تجربیات جدید باشه. مثلا من هنوز بلد نیستم که با سنگ آتش روشن کنم و امید دارم با اومدن تابستان ایده آل این مورد رو یاد بگیرم. دوست دارم بی دغدغه به مسافرت برم و ناشناخته هارو کنکاش کنم بدون ترس از اینکه اگر کرج میبودم باید توی فلان کلاس تابستانی شرکت میکردم. اصولا تابستانی که کلاس داشته باشه از زمستان و مدرسه رفتن سخت تره!
از دیگر چیزهایی که دوست دارم در تابستان ایده آلم به آن دست یابی پیدا بکنم گذر از مرز های ایرانه! مثلا خیلی دوست دارم به عنوان یه سفر خیلی طولانی به لبنان برم و در اونجا کلی زیتون بخورم. راستش شاید اصلا به خاطر لبنان به زیتون علاقه مند شدم شاید هم به خاطر زیتون، لبنان رو دوست دارم.
ایده آل ترین تابستان های من تابستان هایی بود که هیچ وقت دلشوره اول مهر رو نداشتم. راستش را بخواهید نشان نمیدهم اما انگاه ماشین رخت شویی را درسته قورت داده باشم. از حالا عزایی برای امتحانات نهایی گرفته ام که نظیرش را کسی ندیده.
شاید این تابستانی که ازش دم میزنم بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه به خدمتم بیاد!
تابستانی که توی جاده باشم و هنزفری تو گوشم و با صدای بلند گوش کنم:
فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم. فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم!
خاطره هارو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو، هیچی رو یاد من نیار اون قدر خرابم که نگو
یا مثلا:
میخواستم بت بگم چه قدر پریشونم دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم
و بعد از اون هزاران آهنگ دیگه که وقتی بهشون گوش میدم انرژی بگیرم. دوست دارم بعد از اون همه مسافرت زمانی که به خونه برمیگردم روزهای طولانی بخوابم و هیچ کاری نکنم. فکر کنم ایده آل ترین تابستون برای من تابستونی هست که اون سه ماه به معنای واقعی کلمه وقتمو تلف بکنم.






۱۶ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: Elnino/v
پیام: ۱,۶۷۵
عضویت از: ۶ مرداد ۱۳۸۹
از: همه جای ایران سرای من است...
طرفدار:
- Pique,Puyol,Messi,Xavi,Villa,iniesta
- مارادونا
- ما مگه تیمم داریم؟
- SPAIN
- مگه بازیکن داریم؟؟؟
- pep joonam
- فکرشو نمیکردم مربی هم داشته باشم...
گروه:
- كاربران بلاک شده
انشای شماره 6:
نخندینا
تابستان ایده آل من!


خب خب خانوم دختر پسر قاطیه تو کلاس؟

خب بریم سر اصل مطلب
تو یه اتاق بزرگ کنار پنجره بزرگی که ازش نسیم کوهستانی میاد نشته بود...باد توی صورتم میخورد...یه رمان دستم بود و داشتم میخوندمش...که یکی در زد...
در رو باز کردم دیدم خواهرمه ..گفت بیا دم در یکی کارت داره ...رفتم کنار اون در چوبی بزرگ که روش رو پیچکا پوشونده بودن دیدم صمیمی ترین دوستمه میگه بیا بریم بگردیم..
با هم رفتیم....
از بین درختایی که دستاشونو به هم گره زده بودن رد شدیم ...رفتیم و رفتیم...دیدن سبزی برگا ما رو بهوجد میاورد..
بدون توجه به مسیری که طی کرده بودیم رفتیم و رفتیم...
به یه رودخونه ی آروم رسیدیم که از زلالی آبش سنگای زیرش مشخص بودن...نگاهی به اطراف انداختم یه پل چوبی دیدم داشتم به دوستم میگفتم بیا از اونجا بریم که یهو هولم داد تو آبیهو یخ زدم آبش فوقالعاده خنک بود...بعد کشیدمش تو آب و با هم آب بازی کردیم
بعد از رودخونه گذشتیم و رفتیم...یهو خودمونو تو یه جنگل بزرگ دیدیم و تازه به خودمون اومدیم که ره رو گم کردیم...
بعد رفتیم جلو با نگرانی....
دیدیم به خونمون رسیدیم ...فهمیدیم کل راهو دور خودمون چرخیدیم
اون تابستون رویایی ترین تابستون عمرم بودیعنی میتونست باشههمیشه دوست داشتم تو یه همین جایی زندگی کنم واین واسم رویاست
شاید اگه بهم یه فرصت بدن که تابستونمو اونطور که میخوام بسازم یه همچین جایی رو انتخاب کنم
پایان...





یادمان باشد که تشبیه امام زمان(عج) به آفتاب است.
اگر با آمادن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست.
۱۸ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
-خانم اجازه:این حسین پور از پشت اذیت میکنه مردشی زنگ آخر واستا
خانم:بفرما بخون

تقصير خودته پاتو مياري تو ميز من
انشای شماره ی هفت:

تابستون ايده آل

به نظر من تابستون نميتونه فصل ايده آلي باشه.تابستون فصل گرما و فصل كار و زحمته

تابستون فقط براي كسايي خوبه كه ماشين هاي چند ده مليوني سوار ميشن و تو هر اتاق خونه و شركتشون چند كولر گازي فعاليت ميكنه.

تابستون با اون گرما و تعطيلات خودش ، هميشه خوب نيست
براي برخي بد و براي برخي خوب خواهد بود.
تابستون ايده آل رو هممون ميشناسيم، فصلي پر از شادي و خوشي و خوراكي هاي خوشمزه و مسافرت هاي شمال و جنوب و شرقو غرب شايدم خارج كشور.

ولي تابستون غير ايده عال بهترين انشاء به حساب مياد
تابستون يه پسري كه پدرشو از دست داده، براي تامين خرج خونه و خواهرش توي كارگاه هاي صنعتي و خطرناك چهاردنگه تهران زير گرماي تابستون كار ميكنه تا خواهرش تحصيل كنه و مادرش شب غذاي گرم درست كنه و جلوي صاحب خونه شرمنده نشه.
دستاي اين پسر تو تابستون پينه بستهآ صورتش افتاب سوخته شده و از تمامي تعطيلاتش به خوبي استفاده ميكنه
اره درست گفتم،حتي جمعه ها هم روز تعطيل نيست چه برسه به تابستون.براي پسرك جمعه ها هم روز كاره،البته روز تفريح هم به حساب مياد چون با اضافه كاري خودش مجالي پيدا كرده تا يه نوشابه زمزم زرد خنك از بقالي بخره و هنگام برگشتن به خونه به جاي ميني بوس هاي خراب سه راه آذري سوار تاكسي بشه و طعم كولر پژو رو بچشه ، و هميشه زير باد كولر تو جاده خوابش ميبره و وقتي ميرسه به سه راه آذري با صداي راننده كه داداش رسيديم بيدار ميشه.

تابستون ممكنه خوب باشه ولي نه براي همه، ايده آل بودن يا نبودن تابستون هم با كليت اثبات شدني نيست.

اين بود انشاء من درمورد تابستون





۱۸ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: xavisam
پیام: ۳,۲۵۴
عضویت از: ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
از: Mashad
طرفدار:
- xavi
- spain
- pep
گروه:
- کاربران عضو
انشای شماره ی هشت:
ایده آل!؟
تابستون!؟ تابستون ایده آل!؟
بیخیال بابا، ما زمستونمونم ایده آل نیست، چه برسه به تابستون...

وچنان آرامم که کسی فکر نکرد
زیر خاکستر آرامش من
چه هیاهویی است...

چشام رو میبندم و دوباره باز می کنم. من کجام؟ اینجا دیگه کجاست؟ چرا تو ماشین؟ چرا هیچ کس اینجا نیست؟ چرا من گیجم!؟
میخوام ماشین رو روشن کنم، اما چرا روشن نمیشه؟ این چراغ بنزینش کی قرمز شده؟! اه، لعنتی.... بازم فراموش کردم بنزین بزنم.
اما چرا اینجام؟ وسط یه بیایون...!
باید پیاده شم و بدون ماشین برم. حتما این جاده به یه جایی میرسه..
هیچی هم که تو ماشین نیست. موبایلم، دوتا بطری آب معدنی، چندتا دستمال و آفتابگیر رو برمی دارم...
از ماشین پیاده میشم. پشت سرم... همه چی سبزه!انگار اونجا آبادیه، برگردم؟! اما هرچی میرم، اونام دورتر میشن. برمیگردم به جلو نگاه می کنم. یه سری مکعب شبیه ساختمونه، اونجام سبزه! اما چرا شبیه سرابه انگار؟! این اطرافمم که بیابون محضه! خالی از هر چیزی...
قدم برمیدارم؛ یک گام، دو گام، سه گام....
دوساعتی میشه دارم راه میرم. گرما کلافم کرده. خسته ام اما تا شب نشده باید برسم... باید!
واااااای، دلم ریش شد؛ این چیه؟ یه موشه که انگاری تو یه تله گیر کرده. وسط بر بیابون، تله از کجا؟ یه میله تو صندوق عقب بود با خودم آوردم، میذارم بین تله و نجات پیدا می کنه. آخِــــــــی، چندثانیه تو چشام خیره میشه و میره!
باید برم، راه خیلی طولانیه، پس چرا نمیرسم؟! از شدت گرمای ظهر گذشته؛ دیگه خورشید تو فرق سرم نمی تابه! پس نزدیکای عصره... واااااای نه، این دفعه دیگه نه! من از سگ می ترسم؛ خاطره بدی دارم. این اینجا چکار می کنه؟ اما انگاری جونی نداره که بخواد تکون بخوره! باید هرچی زودتر برم، از شرش خلاص شم تا یه بلایی سرم نیاورده! چند قدم میرم جلوتر اما دلم نمیاد. برمیگردم و به هربدبختی که شده، بهش آب میدم. نه انگاری سرحال شد. غلط کردم، الان یه لقمه چپش میشم! اما نه... دمش رو برام تکون میده و اونم میره. اینقدر سریع که محو میشه...
اینا چه معنی داره، چرا هیجکی از این جاده نمیگذره؟ اصلا من کجام؟
دیگه شب شده.... مثلا خواستم تا شب نشده، برسم به اون آبادی! خستم، گرسنمه، فقط یه ذره آب داشتم که اونم تموم شد!
از یه طرف صدای زوزه گرگا، میترسونتم. از یه طرف... از یه طرف این دیگه چه صداییه؟ این چیه؟
نـــــــــــــــــــــــــــــــــه، این چاه این وسط چیکار میکنه؟ این ثداها از توی چاهه؟ یعنی کسی این تو هست؟ داد میزنم، داااااااد میزنم. اما صداها واضح نیست... بعنی از من کمک میخوان؟ بمونم؟ برم؟
پا میشم که برم اما قدمام به شمارش نمیفته که مثل دفعه پیش برمیگردم... اما این دفعه کاری ازم برنمیاد. آخه من هیچی ندارم. حالا چیکار کنم؟
میشینم رو زمین. کلافم، مستاصلم. میشینم و باتمام وجود داد میزنم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
خدا؟ این اسم چه آشناس، نه؟ این همون دوست قدیمی من نبود که خیلی باهاش صمیمی بودم؟ پس چرا از صبح که اینجام ازش نخواستم کمکم کنه؟ اون چرا من ندید؟ یعنی چی؟ همش تقصیر خودمه... اگه باهاش اونطوری حرف نمیزدم. اگه همیشه پیشش گلایه نمیکردم. اگه باهاش....
طبق معمول همه چی تقصیره خودمه....
چرا نفسم داره میگیره؟ مثل وقتایی که تو خوابم. مثل وقتایی که حس می کنم بیدارم اما تو به جعبه مهر و موم و خالی ام. مثل وقتایی که هرچی مغزم فرمان میده، بیدار نمیشم. یعنی من خوابم؟
یکی میاد من بیدار کنه؟ یکی میاد تکونم بده؟ من باید بیدار شم وگرنه...
اگر کسی پیدا شه بیدارم کنه، قول میدم این تابستونم ایده آل باشه... زندگیم ایده آل باشه. به جبران همه زمستونا وتابستونایی که ایده آل نبودن، که ایده آل نبودم.
یکی بیدارم کنه....






نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲۰ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: ₳₰ⱡ₳
پیام: ۱,۳۴۰
عضویت از: ۱۹ خرداد ۱۳۹۰
از: ...؟
طرفدار:
- Lionel Messi
- Guardiola
- Argentina
- Guardiola
گروه:
- کاربران عضو
انشای شماره 9
بچه ها این تابستون قراره بیاد بیشتر چیزاییم که اینجا نوشتم با واقعیت فاصله داره

این جماعت چقد سرخوشن آخه آدم واسه مسافرتم انقده شوق گیر میشهچه سروصداییم راه انداختن
بار آخر به سیستم نیگا میکنمهییییییییی دلم واست تنگ میشهآخی مودمم
واقعا چقد اینا بی رحمن؟منو میبرن یه جایی که شاید خط تلفنم نداشته باشهخب آدم حوصلش میپوکه
قانوناشونم که انگار میبرنمون زندان گوانتانامو نه مسافرت:رمان نبر تبلت نبر هندزفریت بمونه خونه سیمتو تحویل بده
چقدم من گوش میدم به حرفشون
خب بزا ببینم همه چیمو ور داشتم الان میخام حس بگیرم با اتاقم بای بای کنمکه یهو یکی داد میزنه آی ساااااااااااااااااااا(ممنون که گند زدین)
- بله؟چیه؟
-آی سا این چیزا اینجا چی کار می کنه؟
- چی مامان؟(باز دستورا و غرغرا شرو شد که)
- این بومو اینارو میگم
- مامان واقعا ممنون به بومو رنگ روغنای من میگی چیز؟
- خب چی بگم؟ بگم اولیا حضرت؟لوس نشو بیا جمعشون کن
- اا مامان!!!بابا نت که ندارم نقاشیم نمیتونم بکشم؟
- دو روز میخایم از دست این بوی خوش اینا راحت باشیما اگه گذاشتی بیا جمعشون کن پوسیدی از بس تو اتاق یا جلو کامپیتر بودی با جلو اینا
- بابا من نمیاما به زنت یه چیزی بگو
-خانوم ولش کن دیگه چیکارش داری اینطوری راحته میخاد چشاش چپ شه
منو میگی آخه از کی تاحالا نقاشی چشو چپ می کنههوووووف انگار موفق شدمخب نذاشتن درس حسابی خدافظی کنیما بی خیال
الان سوار ماشینیم بعد کلی غرغرای بابا راضی شدن به نوای دلنشین سنتور گوش فرا دهندمنم که هندزفری تو گوشمه مامان هم که چپ چپ مینگرهالان میریم پیش آیدینینا سوار ماشین اونا میشم از دست این آرمین پچولم راحت میشمهی خدا چی میشد الان یکی از رمانایی که قایمکی آوردمو میخوندم ولی نمیشه که مخبرالدوله رو گذاشتن بیخ گوشم وای رسیدیم خونه ی آیدینینا:201:از قبل هماهنگه مامان اجازه نده آرمین بیاد
میپرم تو ماشینشونبابا اینا پشث سر ما میان آخی که چقد کیفور شدم آرمین الان دپسردس و باید همون آهنگای عهد هجرو گوش کنهالان خیلی دوس دارم تبلتمو درارم ولی حیف که اینجاام یدونه مخبر داریم پس به فلش اکتفا میکنم
- آیدین بیا فلشمو وصل کن بخونه
-فرزاد فرزین که نیس آی سا؟
-تو چی کار داری بزن بخونه دیگه از همش زدم(خدا اینا چه پدر کشتگیی با این بدبخت دارن آخه)بله آهنگ اولی فرزاد فرزینه الان آیدین منو میخوره
نمی فهمم چشام کی بسته میشهچشامو با صدای سنگای زیر چرخای ماشین وا می کنم
- به به خرس خوش خواب پا میشدی حالا
- یخ کردی خیار شور
- آخه با بچه چی کار داری آیدین؟(طرفداریت تو حلقم زن برادر)
- اهجاهای خوشگلشو از دست دادم دیگه چرا بیدارم نکردین؟
- گفتیم خواب زمستونیت نصفه نمونه
- همینه دیگه هر وقت قراره فکر کنی یه کاری رو انجام بدی گند میزنی(اُه اُه الان میاد منو میخوره این )
رسیدیم ویلاالان هیجان دارم بدوم برم دریا تنها جای باحالش همینجاسدارم جیم میشم که:
- آی سا اول بیا این چیز میزا رو جمع کن بعد(چقد اینا هنر دوستن)
- مامان برم دریا بعد
- شبا نمیری طرف اون آبا(چقد با احساس) میوفتی غرق میشی
- مامان
- صب میری
- خب قشنگیش تو همین شبه رمانتیک میشه
چه چپ چپی نیگا میکنه به من چهمیرم طرف دریا
اوخییی چه خوشگله یکم اونجا وامیستم کلی طرح ریختم تو ذهنم نمی دونم کدومو اول بکشموااااااااااای الان اتاق خوبا رو ور میدارن
-آی سا اومدی؟(نقشم گویاکار ساز شده همه چی رو خودشون آوردن)
- پ ن پ هنو تو راهم یکم دیگه میرسم
- مزه نریز تو با آرمین تو یه اتاقین(چییییییییییییییی؟ منو بگو چقد نقشه ریختم اون موقع با این ست تاپ باکس تو یه اتاق باشم)
- من حاضرم رو چمنا بخابم با این تو یه اتاق نباشم اگه اتاقم تکی نباشه برمیگردما
- باشه بابا آرمین میاد تو اون اتاق کوچیکه
- قربون بابا
- چرا همش من تو اتاق کوچیکه؟
- چون تو از آبجیت کوچیک تری برو حرف نباشه
اوخی شکست عشقی خورد بچم, وسایلمو میبرم تو اتاق,بازم که اینا داد میزنن خدا اسم من نبود اینا فریاداشونو چیکا میکردن میرم پایین
-آی سا شب تنها نمیری دریا فهمیدی؟
الکی سرمو تکون میدم
- آیدین میای بعد شام بریم؟
- من میخام بخابم
- بعد به ما میگن خرس اه
بی خیال شب دزدکی میرم
الان همه رفتن تو اتاقاشون نیم ساعتم گذشته فک کنم بخابن الان دیه میتونم برمایول:201:آروم آروم میرم پایین رسیدم به در قفله که
-چیه فک کردی فکر اینجاشو نمی کنم؟قفل کردم نری بیرون
تو عمرم انقد ضایع نشدمفردا یه راهی واسش پیدا می کنم
در اتاقو قفل میکنم تبلتمو میارم بیرون باید مواظب باشم نفهمنتا 1 خودمو مشغول می کنم که صدای مامانم در میاداینا همه جا واسم بپا گذاشتنبی خیال میخابم
صب واس 4 ساعت گذاشتم به زور پا میشم
آخی اینجا چقد خوشگل شدهدیشب ندیدم اصن اتاقواینارو
بیرونو نیگا می کنم خورشید هنوز در نیومده تا من وسایلو جور کنم اونم میاد بیرون, فک کنم تو این مدت که اینجاییم بتونم تابلوشو تموم کنم,فقط نباید کسی بفهمه آفرین به خودمتا 9 رو طرحش کار میکنم یه پیش زمینه ی صورتی آبیم زدم
میرم پایین واسه صبونه
- بخور میخایم بریم دریا
- باشه من تنها میرما
کسی چیزی نمیگه
میرم از ویلا بیرون دریا رو بیخیال جنگلو عشقهفقط باید مواظب باشم اول اینکه گم نشم دوم اینکه نرم تو باغ این آقا اژدها اونورم یه شالیزار هس یادم باشه ازونم یه چیزی بکشم وای که چقد کار دارم
صدای سگ میادیا خدا نخوره منو یهو؟اوخی اینو که بستنش,بیچارهباشه حالا دلت نسوزه که مال اژدهاس
چرا این باغ تمشک پیدا نمیشه آخه, آها ازون ور باید میرفتم
یه بار دیگه برمیگردم من نمیدونم با این همه هوش چرا مدرسه استثنایی نرفتمآهنگو صداشو زیاد میکنم خدا کنه گم نشم آخیش اوناها ویلامون گم نشدم
خب میرم تو خونه هیشکی نیس که , پاستیلامو ور میدارم برمیگردم
خب بریم که داشته باشیم درختای تمشکوبالاخره رسیدم
اینا که هنو قرمز نشدن که صورتین, ضدحال ازین بیشتر,بی خیال برم یکم بخورم حس نقاشیم پرید
الان اگه تو خونه بودم داشتم با دوستام برنامه میریختم بریم بیرون بعد مجبور میشدم همشونو مهمون کنم واسشون یه چیزی بخرم که بالاخره به آرزوم رسیدمو بورس گرفتم واس کانادا
اه اینم شد تابستون مایه گودبای پارتیم نمی گیرن واسمون خیر سرمونباز الان اگه تو تبریز بودم بچه ها دوتا میزدن پس کلم می گفتن خاک تو سرت که بدون ما میری مامانم یه ذزه غر میزد که تنها کجا میری
مردیم از یک نواختیولش کن بابا تا بوده همین بوده تمشکارو عشقه
وسایلم جمع می کنم میرم طرف خونه,اینا که بازم نیستن که,اصن چقد این سفر دست جمعیهمیرم رو کاناپه دراز میکشم میرم هپروت
رعد و برق میزنه از خواب میپرم, کی خوابم برد مناز پنجره بیرونو نگاه می کنم آخی بارون میباره بدوم برم بیرونشالمو میندازم سرم بدون کفش میدوم بیرون رو شنا دراز کشیدم بارونم میزنه تو صورتم چقد حال میده انصافاچه عجب بارون تند نمیشه پا میشم میرم طرف دریا آپ میاد جلو
بچه که بودم چقد میترسیدم
میرم وا میستم وسط دریا الان اگه مامانم بود می گفت باز این آی سا خل شداصن آدم انقده که بهش لطف میشه خجالت زده میشهواقعا چرا؟چرا انقد آدمو شرمنده میکنین
یهو هوا چقد سرد میشهپاشم برم تو
10 روز دیگه پرواز دارم خدایا کمکم کن موفق شم برگردم
الان برم تو خونه مامان کلی دعوام می کنه که چرا بعد تاریک شدن هوا اومدم ا اینا که نیومدن هنوز,بعد اسم ما میشه س به هوا یه کاغذ نذاشتن قبل رفتن (چقدم که من نگرانشونم)
درو وا میکنم چقدم که تاریکه همین که کلیدو میزنم یه چیزی میترکه ,قبض روح شدم وای
اینهمه آدم اینجا چیکا میکنن ما که 6 نفر بودیم فقط؟
تولدمم که نیست پس چیه؟یهو کوثر میپره تو بقلمیا حسین خل شدن رف
دونه دونه تبریک میگن,فقط یه سوال چی رو تبریک میگین؟
با چشام به سعیده اشاره می کنم تو گوشم میگه واسه خداحاظی اومدن
منو میگی
خدا منو اینهمه خوشبختی محاله
شاید همون لحظه که فهمیدم کل سفر واس چی بوده بهترین تابستونمو ساخت




نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲۳ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: The.Gladiator
پیام: ۱,۸۲۸
عضویت از: ۶ تیر ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
زمان نمره دهی آغاز شد!
نمره هارو برای من از طریق پیام شخصی بفرستید.

انشای شماره ی یک:
انشای شماره ی دو:
انشای شماره ی سه:
انشای شماره ی چهار:
انشای شماره ی پنج:
انشای شماره ی شش:
انشای شماره ی هفت:
انشای شماره ی هشت:
انشای شماره ی نه:


توضیحات:
1- همه ی اونایی که انشا ارائه دادن باید توی نمره دهی هم شرکت کنن. اشتباه نشه ها بقیه هم میتونن نمره بدن
2- نمرات از 10 تا 20 هست.
3- شرکت کنید.
4- بعد از نمره دهی درمورد انشاها صحبت میکنیم.


موفق باشید.




۲۷ مرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زنگ انشا!
نام کاربری: The.Gladiator
پیام: ۱,۸۲۸
عضویت از: ۶ تیر ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
بابت تاخیر عذر خواهی میکنم!


انشای شماره ی یک: 17.6
انشای شماره ی دو: 17.1
انشای شماره ی سه: 18.2
انشای شماره ی چهار: 19.1
انشای شماره ی پنج: 19.2
انشای شماره ی شش: 19
انشای شماره ی هفت: 16.5
انشای شماره ی هشت: 19.2
انشای شماره ی نه: 17.4


انشاهای برنده: شماره ی پنج و هشت؛ من و یارم!

حرفی، سخنی، دستوری درباره ی انشاها هست بفرمایید.






۲۷ شهریور ۱۳۹۱
     
برو به صفحه
این عنوان قفل شده است!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۵
پیام‌های جدید
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۶,۴۸۶ بازدید
۱۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۱۲,۸۶۹ بازدید
۱۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۸ پاسخ
۸,۳۴۵,۹۲۷ بازدید
۱۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۴,۰۷۹ بازدید
۲۳ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۰,۶۵۷ بازدید
۲۳ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۹۷۰ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۲,۹۸۸ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۶۰۳ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۲۷ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۹۱۰ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۶۴ کاربر آنلاین است. (۹۴ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۶۴

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!