به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۵ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: MoOn.Girl
پیام: ۴,۲۸۴
عضویت از: ۳۰ مهر ۱۳۹۲
از: بابل
طرفدار:
- مسی
- رونالدینیو
- پرسپولیس
- آرژانتین - اسپانیا
- لوچو❤ - پپ
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
نقل قول
Galaxy Alpha نوشته:

نقل قول
AnisSN نوشته:

نقل قول
ASepidehN نوشته:

گاهی وقتا مجبوری یه شرایطی رو به خودت تحمیل کنی..
چون میدونی به هر نحوی کنارش بودن از اصلا کنارش نبودن بهتره..


بعدا از این کار پشیمون میشی! بعضیا رو باید بزاری برن چون وقت رفتنشون رسیده! فقط میشه به تعویق انداخت!


سپیده ی قتلمه نشناس تحلیلت از این شرایط غلطه. با انیس خانم موافقم


ببر شدین ول کن نیستین! (جاست کیدینگ )
همه به اسم پیراشکی میشناسنش خب!

ولی انیس، وقتی خیلی دوسش داری نمیشه..




خوبی که از حد بگذرد
نادان خیال بد کند
..
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
Lord of Newsfell
نام کاربری: Hidden_Glance
پیام: ۱,۸۴۷
عضویت از: ۷ خرداد ۱۳۹۴
از: قزوین
طرفدار:
- MESSI/De Jong/Ter Stegen
- XAVI/PUYOL
- PERSPOLIS
- ARGENTINA
- PEP/ENRIQUE/KLOPP
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
Hidden Glance نوشته:

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسی می رفتی. به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم.
تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه شما دم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه، کنار خیابان آدامس می فروخت.

معلم گفته بود انشا بنویسید.
موضوع این بود: «علم بهتر است یا ثروت؟»
من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است، شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او اما انشا ننوشته بود... برگه او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود.
معلم آن روز او را تنبیه کرد. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچکس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب، معلم نمی دانست که او پول خرید خودکار را نداشت و شاید هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند.گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید.
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید...
سال های آخر دبیرستان بود...
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی و کنکور بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده بهتری رقم می زد.
او اما نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرده و دنبال کار می گشت...
روزنامه چاپ شده بود.
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت...
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او اما نامش در روزنامه بود... روز قبل در یک دعوای خیابانی، کسی را کشته بود!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو هم آن روز مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه، آن را به کناری انداختی.
او اما آنجا بود... در بین صفحات روزنامه!
برای اولین بار بود که در زندگی اش این همه به او توجه شده بود...
چند سال گذشت...
وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدرک دانشگاهی ام بودم.
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات، برگردی؛ همان آرزوی دیرینه پدرت.
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.
وقت قضاوت بود.
جامعه ما همیشه قضاوت می کند.
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند.
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کند..

من موفقم؛ من می گویم نتیجه تلاش خودم است!
تو خیلی موفقی؛ تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است!!
او اما زیر مشتی خاک است... مردم می گفتند مقصر خودش است...!

من، تو و او؛
هیچ گاه در کنار هم نبودیم.
هیچ گاه یکدیگر را نشناختیم.
اما من و تو اگر به جای او بودیم، آخر داستان چگونه بود؟؟
هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند، یا تو و یا او؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آنِ من است و نه تقصیرهای او به همگی از آنِ اوست...


پ.ن: کمی سکوت، کمی فکر و آهی از ته دل..


ماله کتاب من و مائه..خونده بوده بودم قبلا...بی نظیره!
واقعا یه سریا دارن تقاص چیزی رو میدن که توش هیچ نقشی نداشتن ...


درسته. فراموش کردم منبعش رو ذکر کنم. نوشته امیررضا آرمیون هست.




خیلی وقته تو مجلس شما نمی رقصم
آخه منم دیگه از سَرای بُریده می ترسم...
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
Hidden Glance نوشته:

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسی می رفتی. به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم.
تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه شما دم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه، کنار خیابان آدامس می فروخت.

معلم گفته بود انشا بنویسید.
موضوع این بود: «علم بهتر است یا ثروت؟»
من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است، شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او اما انشا ننوشته بود... برگه او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود.
معلم آن روز او را تنبیه کرد. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچکس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب، معلم نمی دانست که او پول خرید خودکار را نداشت و شاید هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند.گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید.
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید...
سال های آخر دبیرستان بود...
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی و کنکور بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده بهتری رقم می زد.
او اما نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرده و دنبال کار می گشت...
روزنامه چاپ شده بود.
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت...
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او اما نامش در روزنامه بود... روز قبل در یک دعوای خیابانی، کسی را کشته بود!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو هم آن روز مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه، آن را به کناری انداختی.
او اما آنجا بود... در بین صفحات روزنامه!
برای اولین بار بود که در زندگی اش این همه به او توجه شده بود...
چند سال گذشت...
وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدرک دانشگاهی ام بودم.
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات، برگردی؛ همان آرزوی دیرینه پدرت.
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.
وقت قضاوت بود.
جامعه ما همیشه قضاوت می کند.
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند.
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کند..

من موفقم؛ من می گویم نتیجه تلاش خودم است!
تو خیلی موفقی؛ تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است!!
او اما زیر مشتی خاک است... مردم می گفتند مقصر خودش است...!

من، تو و او؛
هیچ گاه در کنار هم نبودیم.
هیچ گاه یکدیگر را نشناختیم.
اما من و تو اگر به جای او بودیم، آخر داستان چگونه بود؟؟
هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند، یا تو و یا او؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آنِ من است و نه تقصیرهای او به همگی از آنِ اوست...


پ.ن: کمی سکوت، کمی فکر و آهی از ته دل..

هر آدم، فقط و فقط خودش مسئول موفقیت ها و شکست هاشه. آدمهای بزرگ از دل سخت ترین شرایط برای خودشون راه باز می کنن اما آدمهای کوچیک اسیر شرایط میشن و برای رشد کردن نیازمند یه نیروی خارجین، و برای همین هم هرگز رشد نمی کنن. اما بهانه ای که میارن، صرفا بهانه است، تقصیرکار اول و آخر خودشونن.

اینا شعار نیست. مفاهیمین که صدها مصداق خارجی دارن. اما ما تو دنیای آدمهای کوچیک یاد گرفتیم که برای موفقیت باید هزار شرایط مهیا باشه. نه، برای موفقیت فقط باید بخوای و براش تلاش کنی، و اگر موفق نشدی، فقط خودت مسئولی، نه هیچ کس و هیچ چیزی در بیرونت.






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
Queen of Newsfell
نام کاربری: Heavenly.Girl
نام تیم: پورتو
پیام: ۱۲,۸۵۳
عضویت از: ۵ اسفند ۱۳۹۲
از: تهران
طرفدار:
- ليونل مسي
- لیونل مسي
- پرسپوليس
- ایران
گروه:
- کاربران عضو
- لیگ فانتزی
- ناظرين انجمن
- مدیران اخبار
نقل قول
Hidden Glance نوشته:

درسته. فراموش کردم منبعش رو ذکر کنم. نوشته امیررضا آرمیون هست.


حالا اصن مهم نبود منبعش من همینطوری گفتم




Don't pay attention to people
who don't pay attention to you
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
Queen of Newsfell
نام کاربری: Heavenly.Girl
نام تیم: پورتو
پیام: ۱۲,۸۵۳
عضویت از: ۵ اسفند ۱۳۹۲
از: تهران
طرفدار:
- ليونل مسي
- لیونل مسي
- پرسپوليس
- ایران
گروه:
- کاربران عضو
- لیگ فانتزی
- ناظرين انجمن
- مدیران اخبار
نقل قول
روح خدا در کالبد زمان نوشته:
هر آدم، فقط و فقط خودش مسئول موفقیت ها و شکست هاشه. آدمهای بزرگ از دل سخت ترین شرایط برای خودشون راه باز می کنن اما آدمهای کوچیک اسیر شرایط میشن و برای رشد کردن نیازمند یه نیروی خارجین، و برای همین هم هرگز رشد نمی کنن. اما بهانه ای که میارن، صرفا بهانه است، تقصیرکار اول و آخر خودشونن.

اینا شعار نیست. مفاهیمین که صدها مصداق خارجی دارن. اما ما تو دنیای آدمهای کوچیک یاد گرفتیم که برای موفقیت باید هزار شرایط مهیا باشه. نه، برای موفقیت فقط باید بخوای و براش تلاش کنی، و اگر موفق نشدی، فقط خودت مسئولی، نه هیچ کس و هیچ چیزی در بیرونت.


ماه عسل میبینید؟

اره موافقم انسان خودش خیلی دخیله اما قطعا موفقیتی که من تو آینده بدست میارم خیلی راحت تر از موفقیتی که اون کسبش میکنه...البته بعد اینکه خودش باور کنه میتونه و بلندشه ...




Don't pay attention to people
who don't pay attention to you
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: mahsagh
پیام: ۱,۸۵۹
عضویت از: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
- ناظرين انجمن
نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
Hidden Glance نوشته:

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسی می رفتی. به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم.
تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه شما دم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه، کنار خیابان آدامس می فروخت.

معلم گفته بود انشا بنویسید.
موضوع این بود: «علم بهتر است یا ثروت؟»
من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است، شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او اما انشا ننوشته بود... برگه او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود.
معلم آن روز او را تنبیه کرد. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچکس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب، معلم نمی دانست که او پول خرید خودکار را نداشت و شاید هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند.گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید.
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید...
سال های آخر دبیرستان بود...
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی و کنکور بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده بهتری رقم می زد.
او اما نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرده و دنبال کار می گشت...
روزنامه چاپ شده بود.
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت...
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او اما نامش در روزنامه بود... روز قبل در یک دعوای خیابانی، کسی را کشته بود!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو هم آن روز مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه، آن را به کناری انداختی.
او اما آنجا بود... در بین صفحات روزنامه!
برای اولین بار بود که در زندگی اش این همه به او توجه شده بود...
چند سال گذشت...
وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدرک دانشگاهی ام بودم.
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات، برگردی؛ همان آرزوی دیرینه پدرت.
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.
وقت قضاوت بود.
جامعه ما همیشه قضاوت می کند.
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند.
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کند..

من موفقم؛ من می گویم نتیجه تلاش خودم است!
تو خیلی موفقی؛ تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است!!
او اما زیر مشتی خاک است... مردم می گفتند مقصر خودش است...!

من، تو و او؛
هیچ گاه در کنار هم نبودیم.
هیچ گاه یکدیگر را نشناختیم.
اما من و تو اگر به جای او بودیم، آخر داستان چگونه بود؟؟
هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند، یا تو و یا او؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آنِ من است و نه تقصیرهای او به همگی از آنِ اوست...


پ.ن: کمی سکوت، کمی فکر و آهی از ته دل..


ماله کتاب من و مائه..خونده بوده بودم قبلا...بی نظیره!
واقعا یه سریا دارن تقاص چیزی رو میدن که توش هیچ نقشی نداشتن ...

عالی بود.
کاش روزی برسه که همه مردم جامعه از همه چیز بی نیاز بشن...




۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
روح خدا در کالبد زمان نوشته:

هر آدم، فقط و فقط خودش مسئول موفقیت ها و شکست هاشه. آدمهای بزرگ از دل سخت ترین شرایط برای خودشون راه باز می کنن اما آدمهای کوچیک اسیر شرایط میشن و برای رشد کردن نیازمند یه نیروی خارجین، و برای همین هم هرگز رشد نمی کنن. اما بهانه ای که میارن، صرفا بهانه است، تقصیرکار اول و آخر خودشونن.

اینا شعار نیست. مفاهیمین که صدها مصداق خارجی دارن. اما ما تو دنیای آدمهای کوچیک یاد گرفتیم که برای موفقیت باید هزار شرایط مهیا باشه. نه، برای موفقیت فقط باید بخوای و براش تلاش کنی، و اگر موفق نشدی، فقط خودت مسئولی، نه هیچ کس و هیچ چیزی در بیرونت.


ماه عسل میبینید؟

اره موافقم انسان خودش خیلی دخیله اما قطعا موفقیتی که من تو آینده بدست میارم خیلی راحت تر از با موفقیتی که اون کسبش میکنه...البته بعد اینکه خودش باور کنه میتونه و بلندشه ...

نه نمی بینم. نیازی هم ندارم کسی این چیزا رو بهم یاد بده! خدا رو شکر که اینطوری خلق شدم و هیچ وقت جزو اون آدمهای کوچیک نبودم که یه برنامه بخواد بیاد بهم یاد بده چطور فکر کنم!

آدمی موفق میشه که لیاقتشو داشته. اونیم که عرضه شو نداشته عمرشو به ناله کردن و غر زدن به شرایط ناگوار زندگیش که مانع پیشرفتش شده می گذرونه!







عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: Ya.Lasaratal.Hosain
پیام: ۲,۴۹۳
عضویت از: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
از: بجنورد
طرفدار:
- مسی نیمار سوارز
- ژاوی پویول
- هیچ کدوم
- آرژانتین - اسپانیا - برزیل
- فرهاد مجیدی
- لوئیز انریکه - پپ کبیر
- فیروز کریمی
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
mahsagh نوشته:

نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
Hidden Glance نوشته:

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسی می رفتی. به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم.
تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه شما دم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه، کنار خیابان آدامس می فروخت.

معلم گفته بود انشا بنویسید.
موضوع این بود: «علم بهتر است یا ثروت؟»
من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است، شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او اما انشا ننوشته بود... برگه او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود.
معلم آن روز او را تنبیه کرد. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچکس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب، معلم نمی دانست که او پول خرید خودکار را نداشت و شاید هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند.گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید.
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید...
سال های آخر دبیرستان بود...
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی و کنکور بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده بهتری رقم می زد.
او اما نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرده و دنبال کار می گشت...
روزنامه چاپ شده بود.
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت...
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او اما نامش در روزنامه بود... روز قبل در یک دعوای خیابانی، کسی را کشته بود!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو هم آن روز مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه، آن را به کناری انداختی.
او اما آنجا بود... در بین صفحات روزنامه!
برای اولین بار بود که در زندگی اش این همه به او توجه شده بود...
چند سال گذشت...
وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدرک دانشگاهی ام بودم.
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات، برگردی؛ همان آرزوی دیرینه پدرت.
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.
وقت قضاوت بود.
جامعه ما همیشه قضاوت می کند.
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند.
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کند..

من موفقم؛ من می گویم نتیجه تلاش خودم است!
تو خیلی موفقی؛ تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است!!
او اما زیر مشتی خاک است... مردم می گفتند مقصر خودش است...!

من، تو و او؛
هیچ گاه در کنار هم نبودیم.
هیچ گاه یکدیگر را نشناختیم.
اما من و تو اگر به جای او بودیم، آخر داستان چگونه بود؟؟
هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند، یا تو و یا او؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آنِ من است و نه تقصیرهای او به همگی از آنِ اوست...


پ.ن: کمی سکوت، کمی فکر و آهی از ته دل..


ماله کتاب من و مائه..خونده بوده بودم قبلا...بی نظیره!
واقعا یه سریا دارن تقاص چیزی رو میدن که توش هیچ نقشی نداشتن ...

عالی بود.
کاش روزی برسه که همه مردم جامعه از همه چیز بی نیاز بشن...

با تمام احترام برای نظر شما تحقق چنین خواسته ای در عمل امکان ناپذیره .ولی در حد یک آرزو و رویا می تونه رویای بسیار بسیار قشنگی باشه. چون اولا سطح توقعات و انتظارات و تعریفهای مردم از نیازهای اولیه زندگیشون روز به روز در حال بالا رفتنه ( شما نیازهای اولیه یک زندگی در اوایل انقلاب یا همین15بیست سال پیش رو با الانی مقایسه کنید که یک جوون میخواد تشکیل زندگی بده فی الواقع یک قیاس مع الفارغه ) ثانیا از مردمانی که از کل دین فقط و فقط روزه و نماز رو فهمیدن چنین کاری برنمیاد . متاسفانه تو کشور ما ملحدین مومن نمای زیادی داریم........




پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: Ya.Lasaratal.Hosain
پیام: ۲,۴۹۳
عضویت از: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
از: بجنورد
طرفدار:
- مسی نیمار سوارز
- ژاوی پویول
- هیچ کدوم
- آرژانتین - اسپانیا - برزیل
- فرهاد مجیدی
- لوئیز انریکه - پپ کبیر
- فیروز کریمی
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
روح خدا در کالبد زمان نوشته:

نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
روح خدا در کالبد زمان نوشته:

هر آدم، فقط و فقط خودش مسئول موفقیت ها و شکست هاشه. آدمهای بزرگ از دل سخت ترین شرایط برای خودشون راه باز می کنن اما آدمهای کوچیک اسیر شرایط میشن و برای رشد کردن نیازمند یه نیروی خارجین، و برای همین هم هرگز رشد نمی کنن. اما بهانه ای که میارن، صرفا بهانه است، تقصیرکار اول و آخر خودشونن.

اینا شعار نیست. مفاهیمین که صدها مصداق خارجی دارن. اما ما تو دنیای آدمهای کوچیک یاد گرفتیم که برای موفقیت باید هزار شرایط مهیا باشه. نه، برای موفقیت فقط باید بخوای و براش تلاش کنی، و اگر موفق نشدی، فقط خودت مسئولی، نه هیچ کس و هیچ چیزی در بیرونت.


ماه عسل میبینید؟

اره موافقم انسان خودش خیلی دخیله اما قطعا موفقیتی که من تو آینده بدست میارم خیلی راحت تر از با موفقیتی که اون کسبش میکنه...البته بعد اینکه خودش باور کنه میتونه و بلندشه ...

نه نمی بینم. نیازی هم ندارم کسی این چیزا رو بهم یاد بده! خدا رو شکر که اینطوری خلق شدم و هیچ وقت جزو اون آدمهای کوچیک نبودم که یه برنامه بخواد بیاد بهم یاد بده چطور فکر کنم! اما شماها ببینید شاید کمی دنیای کوچیکتون رو بسط داد!

آدمی موفق میشه که لیاقتشو داشته. اونیم که عرضه شو نداشته عمرشو به ناله کردن و غر زدن به شرایط ناگوار زندگیش که مانع پیشرفتش شده می گذرونه!


توی دنیا حتی دو نفر رو نمیتونین پیدا کین که اثر انگشت کاملا یکسانی داشته باشن این موضوع دقیقا در مورد اندیشه ها و نظرات و تفکرات نیز صادقه .
اجازه بدین با شما موافق نباشم . لیاقت لازم هست برای موفقیت اما لازم و کافی نیست یعنی به نظر شما شرایط جامعه ای که توش زندگی می کنیم و عوامل بیرونی هیچ تاثیری در نحوه زندگی و دستیابی به موفقیت ( تا موفقیت از نظر هر کسی چی باشه ) برای امثال من و شما ندارن
تاثیر شرایط هر جامعه توی کیفیت زندگی ملتش اگر خیلی زیاد نباشه مسلما خیلی کم هم نیست و از هر هزاران هزار نفر یک نفر پیدا میشه که فرهاد کوهکن باشه و همونه که تفاوتا رو رقم میزنه و زندگی اکثریت مردم بلاشک تحت تاثیر جامعشون قرار می گیره . اما آنچه که توضیح واضخاته اینه که همه که فرهاد کوهکن نمیشن..........




پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: mahsagh
پیام: ۱,۸۵۹
عضویت از: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
- ناظرين انجمن
نقل قول
سید محمد نوشته:

نقل قول
mahsagh نوشته:

نقل قول
Baran Toee نوشته:

نقل قول
Hidden Glance نوشته:

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسی می رفتی. به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم.
تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه شما دم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه، کنار خیابان آدامس می فروخت.

معلم گفته بود انشا بنویسید.
موضوع این بود: «علم بهتر است یا ثروت؟»
من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است، شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او اما انشا ننوشته بود... برگه او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود.
معلم آن روز او را تنبیه کرد. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچکس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب، معلم نمی دانست که او پول خرید خودکار را نداشت و شاید هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند.گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید.
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید...
سال های آخر دبیرستان بود...
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی و کنکور بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده بهتری رقم می زد.
او اما نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرده و دنبال کار می گشت...
روزنامه چاپ شده بود.
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت...
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او اما نامش در روزنامه بود... روز قبل در یک دعوای خیابانی، کسی را کشته بود!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو هم آن روز مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه، آن را به کناری انداختی.
او اما آنجا بود... در بین صفحات روزنامه!
برای اولین بار بود که در زندگی اش این همه به او توجه شده بود...
چند سال گذشت...
وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدرک دانشگاهی ام بودم.
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات، برگردی؛ همان آرزوی دیرینه پدرت.
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.
وقت قضاوت بود.
جامعه ما همیشه قضاوت می کند.
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند.
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کند..

من موفقم؛ من می گویم نتیجه تلاش خودم است!
تو خیلی موفقی؛ تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است!!
او اما زیر مشتی خاک است... مردم می گفتند مقصر خودش است...!

من، تو و او؛
هیچ گاه در کنار هم نبودیم.
هیچ گاه یکدیگر را نشناختیم.
اما من و تو اگر به جای او بودیم، آخر داستان چگونه بود؟؟
هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند، یا تو و یا او؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آنِ من است و نه تقصیرهای او به همگی از آنِ اوست...


پ.ن: کمی سکوت، کمی فکر و آهی از ته دل..


ماله کتاب من و مائه..خونده بوده بودم قبلا...بی نظیره!
واقعا یه سریا دارن تقاص چیزی رو میدن که توش هیچ نقشی نداشتن ...

عالی بود.
کاش روزی برسه که همه مردم جامعه از همه چیز بی نیاز بشن...

با تمام احترام برای نظر شما تحقق چنین خواسته ای در عمل امکان ناپذیره .ولی در حد یک آرزو و رویا می تونه رویای بسیار بسیار قشنگی باشه. چون اولا سطح توقعات و انتظارات و تعریفهای مردم از نیازهای اولیه زندگیشون روز به روز در حال بالا رفتنه ( شما نیازهای اولیه یک زندگی در اوایل انقلاب یا همین15بیست سال پیش رو با الانی مقایسه کنید که یک جوون میخواد تشکیل زندگی بده فی الواقع یک قیاس مع الفارغه ) ثانیا از مردمانی که از کل دین فقط و فقط روزه و نماز رو فهمیدن چنین کاری برنمیاد . متاسفانه تو کشور ما ملحدین مومن نمای زیادی داریم........

منم میدونم تحقق چنین خواسته ای امکان پذیر نیست.
همین جوری گفتم به عنوان یک آرزوی دست نیافتنی...




۲۰ خرداد ۱۳۹۵
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۹ پاسخ
۸,۳۸۵,۴۱۸ بازدید
۱ روز قبل
Salehm
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۶,۸۸۳ بازدید
۲ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۷,۴۳۲ بازدید
۶ روز قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۴۶,۳۳۳ بازدید
۶ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۷,۲۶۵ بازدید
۲۹ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۵,۶۸۲ بازدید
۲۹ روز قبل
رویا
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۸,۷۱۷ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۰۱۸ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۸۰ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۴۰۰ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۱۴ کاربر آنلاین است. (۱۳۳ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۱۴

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!