به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: The.Gladiator
پیام: ۱,۸۲۸
عضویت از: ۶ تیر ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
روایت جانسوز شام غریبان کربلای4 و وداع عاشورایی حاج حسین بصیر + تصاویر منتشرنشده



عملیات کربلای 4 هیچ گاه مظلومیت و شجاعت بسیجیان لشکر 25 کربلای مازندران را فراموش نمی کند. عملیاتی که رادارهای آمریکائی به جبران قضیه مک فارلین، تمام جزئیات عملیات را به عراقی ها داده بودند. لشکر 25 کربلای مازندران در این عملیات ، نزدیک به 20 گردان عملیاتی داشت که از بین آنها گردان عاشورا به عنوان خط شکن انتخاب شد. رمز عملیات یا محمد(ص) بود که ساعت 22:45 روز سوم دیماه سال 65 اعلام شد و لشکر 25 کربلای مازندران از سه معبر عملیاتی وارد عمل شد. مظلومیت شهدای عملیات کربلای چهار تداعی کننده غربت و مظلومیت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش در روز عاشورا است.

روایت جانسوز شام غریبان عملیات کربلای چهار را از زبان بیسیم چی حاج حسین بصیر؛ جانباز شیمیائی علی امانی و به قلم زیبای جانباز و محقق دفاع مقدس؛ غلامعلی نسائی می خوانیم:





اول دی ماه «1365» شلمچه ، غروب بود، حاج بصیر چند تا نامه محرمانه به من داد، گفت: برو این ها را به فرمانده گروهان یک و دو سه تحویل بده و بیا، نامه ها را گرفتم فوری سوار موتور شدم، رفتم خط نامه ها را تحویل دادم و برگشتم،

خیلی راه نبود، صحبت شد که چند روز دیگر باید آماده باشیم برای یک اتفاق بزرگ.

روز موعود فرا رسید، سوم دی سال شصت پنج، عصر روز عملیات «کربلای چهار» گردان یا رسول(ص) را به خط کرد، رفتیم توی کانال، نماز مغرب و عشاء را توی همان کانل در حوالی شلمچه خواندیم







نماز که تمام شد، حاجی شروع کرد به صحبت کردن، آسمان کاملا تاریک شده، کناره کانال، هر چند متر یک فانوس روشن است.

فضائی بسیار دل انگیز و شاعرانه، باران نرم نرم می بارید و هوا سرد، اما داخل کانال گرم است، چون دل ها دارد آتش می گیرد، حاج حسین، مثل شب عاشورا، که امام حسین ایستاد و با یارانش در دل شب اتمام حجت کرد، بلند شد و ایستاد و گفت: بچه ها امشب، عاشورای امام حسین است.

ما داریم امتحان می شویم، آمده ائیم که به تکلیف خودمان عمل کنیم. بچه ها امشب هوا خیلی سرده، عملیات سخت و نفس گیره، موقعیت خاص شلمچه، بچه ها شاید یک نفر هم برنگردیم.

ببینید ما خیلی وقته که با هم هستیم. اما تا ساعاتی دیگر فرق دارد، هر کسی ذره ای شک دارد توی دلش. ترس دارد، منتظر دارد. بچه اش منتظره، زنش منتظره، پدر و مادر پیر دارد، خواهر و برادر بی سرپرست دارد. دلش جائی گیر است. وسط صحبت، گفت: بچه ها فانوس ها را خاموش کنید. فانوس ها یکی یکی خاموش و کانال سراسر تاریک شد. چشم چشم را نمی دید.

حاج حسین ادامه داد: بچه ها الان دیگه اینجا تاریکه، ما هم همدیگر را نمی بینیم. من دارم می رم. ده دقیقه دیگر بر می گردم. من وقتی آمدم، باید ببینم چند نفر از شما مانده ائید، که تصمیم بگیرم باید چکار بکنم.

حاج حسین که گفت من باید چکار بکنم. ناگهان کانال منفجر شد. گریه سراسر کانال را سر گرفت. مگر بچه ها گذاشتند که حاج حسین بصیر برود و ده دقیقه دیگر بر گردد.

فانوس ها یکی یکی روشن شدند، یکی از وسط بچه ها بلند شد و گفت: ما باید همدیگر را ببینیم. ببینیم کسی از این گردان عاشورائی حاج حسین هست که پشت کند به امام حسین(ع) شروع کرد به نوحه امام حسین(ع) گریه بچه ها لحطه به لحظه شدت می گرفت.





حاج بصیر گریه می کرد. گریه هیچ کسی را امان نمی داد. حاج حسین دوباره گفت: من میدانم که شما آنقدر اهل معرفتید که هرگز پا پس نخواهید کشید، وقتی امام حسین(ع) شب عاشورا با یارانش اتمام حجت کرد، عباس فقط گفت: نباشم اگر نباشی! فقط فکر و ذکرش حسین بود؛ امامش! ما آمدیم اینجا همین را ثابت کنیم،

باز صدای ضجه بچه ها اوج می گرفت. آنقدر که من احساس کردم همه از بس گریه کردیم، بی حال شده ایم. دعای توسل را خواندیم و حرکت کردیم.

بیسیم روی شانه ام، پشت پای حاج حسین، از زیر طاق قرآن با شور و اشک و عشق روانه ائیم، چند قدم که رفتیم، دو رزمنده، پدر و پسر از ستون کنده شده اند، با هم بحث می کنند، نوروزعلی یزدانخواه و رحیم یزدانخواه پسرش، سخت با هم در جدالند، پدر می گوید: تو بمان، پسر می گوید: نه، تو پدر من هستی،امرت واجب، اما نگو بمانم و در عملیات امشب شرکت نکنم، نه پدر، من باید بروم، تو بمان، که مادر بی تو تنهاست. «نوروزعلی یزدانخواه» درآستانه انقلاب از کوچک تا بزرگ، همه خانواده اهل مبارزه اند، طوبی یزدانخواه، متولد سال 1347 کلاس چهارم ابتدائی، دختر شیرین زبان، نوروزعلی، وقتی ده ساله که بود، روز نهم آذر سال پنجاه و هفت، در شهر فریدونکنار، خواهر کوچکترش خدیجه سه ساله را می بندد روی کولش، راهی تظاهرات می شود، توی راه برادر طوبی، «قربانعلی یزدانخواه» به طوبی می گوید: برگرد، زیر دست و پا می مانی، طوبی قبول نمی کند، نزدیک های ظهر، تظاهرات به خشونت کشیده می شود، مامورین شاه لعین و دربدر، به طرف مردم تیراندازی می کنند، یکی از مامورین ظالم، از سه چهار متری، یک تیر «ژ 3» به طرف قلب طوبی شلیک می کند، گلوله ناجوانمردانه، سینه طوبی را می شکافد، گلوله از پشت طوبی خارج شده، خدیجه سه ساله که روی شانه طوبی است، گلوله در قلب دختر سه ساله نوروزعلی می نشیند. طوبی و خدیجه دردم شهید می شوند، پس از گذشت حوادث انقلاب تمام مردهای خانه نوروزعلی همه عازم به جبهه می شوند، قربانعلی برادر بزرگتر طوبی، در سال شصت و یک شهید می شوند. رحیم اصرار دارد، پدرش را که سه شهید تقدیم انقلاب و آرمان های شان کرده، حالا می خواهد که پدر بماند. به حاج حسین گفتم: شما نگذار هردویشان بیایند، حاجی بین پدر و پسر قرعه انداخت، قرعه بنام رحیم افتاد، رحیم برود، پدر بماند، پدر زد زیر قرعه، راه افتاد. رحیم دنبال پدر، حاجی چه داشت که بگوید. زیر نم نم باران راه افتادیم. شب سوم دی «1365» توی کانال با ذکر یا زهراء(س) یا حسین(ع) می رویم برای تعین سرنوشت.




بچه ها همه سرحال و آماده به رزم، با دلی پر از آرزوهای آسمانی، منتظر خش خش بیسیم مانده اند. حاجی گوشی را از من گرفت و شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم. لاحول ولاقوهً الابالله «یامهدی ادرکنی» ناگهان آتش از نوک اسلحه بچه ها با فریاد یا مهدی ادرکنی(عج) زبانه کشید. عملیات آغاز شد. منطقه عملیاتی در حد فاصل شمال شلمچه تا چهار کیلومتری انتهای جزیره مینو، از دو محور شلمچه و ابوخصیب، با هدف بصره، با عبور از بین جزیره ام الرصاص، بوارین، تاکتیک ویژه این عملیات است.

گردان یارسول(ص) ساعت یازده شب سوم دی ماه، از محور گمرک شلمچه، شدید با عراقی های درگیراست، چهارلول های عراقی بچه ها را توی نی زار درو می کنند، بیشتر بچه ها در همان لحظات اولیه عملیات شهید می شوند. خط اول را که شکستیم، افتادیم توی نیزار، هوا سرد و سوزناک، بوی باروت، خمپاره های که لحظه به لحظه، اطراف ما می نشینند، هربار فریادی را به آسمان می بره، من پا به پای حاج بصیر می دوم، بچه ها که از خاکریز پائین می آیند، نوبت پاک سازی سنگر عراقی هاست، می رویم داخل سنگر فرماندهی، گرم می شویم. می نشینم، کمی از خستگی و سرمای وجودم کاسته می شود.

حاج بصیر گوشی بیسم گرفت به«آقا مرتضی قربانی» فرمانده لشکر 25 کربلا آنسوی خط است می گوید: به لطف خدا و همت بچه ها ما خط اول را شکستیم، انشالله اگر خدا یاری کنه ما تا کربلا پیش می رویم.

تمام کانال و منطقه را بچه ها تصرف کردند، الان دارند اسرا را به پشت جبهه منتقل می کنند. ما تا آخر ایستادیم. به امام بگو بچه ها تا آخرین قطره خونشان ایستاده اند. انشالله ما آماده ایم برای ادای تکلیف، برای ما دعا کنید، دل خانواده شهدا را شاد کنیم.

حرف های حاج بصیر که با مرتضی قربانی تمام می شه آماده می شویم که از سنگر بزنیم بیرون، داخل سنگر گرم است و امن، بیرون سرد و کشنده، حاجی می گوید: برویم. می گویم حاجی خسته ائی چند دقیقه استراحت کنید. نگاهم می کند، پا به پایش می روم.

روبروی گمرک خرمشهر قرار گرفته ائیم، خیلی از بچه ها شهید و زخمی شده اند. دوباره نیروها را سازماندهی می کند. هر یک از بچه ها لای نیزارها نشسته و ایستاده نماز ظهر را می خوانند، بیسیم روی شانه ام را پائین نمی گذارم، نماز را می خوانم، با پوتین. نمازهای وسط معرکه جنگ را خیلی دوست دارم. داری نماز می خوانی، ناگهان یک گلوله می نشیند وسط پیشانی ات. زیباترین لحظه ائی که توی عمرت خواهی دید. صحنه های غریبی که در جنگ زیاد دیده ام، اما خود هنوز مشمول رحمت خداوند نشده ام.

هوا بشدت سرد است، باران نرم نرم شروع شده، هر چه به غروب نزدیک تر می شویم، فشار دشمن بیشتر می شود، از یک راه باریکه، میان نیزار دنبال حاجی بصیر می دوم. چند قدم که جلو می رویم، باران گلوله است که به سمت ما می بارد. خیز می رویم کف نیزاری که مرداب گونه است، می چسبیم به گل ولای، تنها راه برون رفت، ذکر است و دیگر هیچ کاری از ما ساخته نیست.




عراقی ها پنج چهار لول کاشته اند، و همه نیزار را دارند درو می کنند، نیم خیز راه مان را عوض می کنیم، از هر کجا می رویم، بچه های یا رسول با سربندهای سرخ یا زهرا و یا حسین شهید روی زمین سرد افتاده اند.

چهارلول ها یک لحظه خاموش نمی شوند، بیسیم هشدار می دهد، به حاجی بگو عملیات شکسته، بچه ها را بکش عقب؛ عقب نشینی کنید، عملیات لو رفته، جلو نرید نرید...

به حاجی می گویم که آقا مرتضی گفت: باید عقب نشینی کنیم.

حاج بصیر ناراحت نگاهم می کند. دوباره بیسیم صدا می کند، جلوتر نرید، نرید جلو عملیات لو رفته، راه دارهای جاسوسی آمریکا، کل عملیات را از قبل گذاشته کف دست عراقی ها، راهی نیست برگردید...

گردان مالک هم به ما الحاق شده است، حالا بیشتر بچه های گردان مالک هم شهید شده اند. فرمانده گردان مالک و حاج بصیر با هم صحبت می کنند، می روم جلوتر، می گویم: حاجی، آقا مرتضی می گه باید عقب نشینی کنیم. برگردیم عقب. حاج حسین بصیر رنگ می بازد و فریاد می کشد: مرتضی میگه برگردیم عقب چیه؟ کی می خواد برگرده؟ ما به امام قول دادیم، تا آخرین نفس می ایستیم.

برگردیم عقب یعنی چی؟

حالی غریب ریخت توی دلم، با گریه پشت بسیم گفتم: حاج حسین و یارانش رفتند به میدان برای جنگیدن، هوا نم نم می بارید، زمین سخت و سوزناک شده بود، سرما تا مغز استخوان را می ترکاند، کار جنگ با اشقیاء پیچیده شد.

دشمن آنها را محاصره کرد و از هر سو ضربه ای خوردند. هیچ راهی نبود، کمکی نبود، از جمع گردان تنها شصت و دو تن ماندند...

ده تن دیگر شهید بشوند به عاشورا خواهیم رسید. این چند کلمه مثل وحی بر دلم جاری شد، حاج بصیر گریه افتاد، به فرمانده گردان مالک گفت: تو برمی گردی عقب. فرمانده گردان مالک سرش را انداخت پائین.

مرتضی قربانی فرمانده لشکر پشت بیسم، گاهی به من گاهی به گردان های دیگر همه را دستور عقب نشینی می دهد، دوباره مرتضی هم روی سرم داد می کشه، چی شد علی؟

گفتم: حاج حسین می گوید، من کجا برگردم، اینجا شده قتلگاه، نیروهام همه شهید شدند، افتادند. میگه ما به امام قول دادیم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون می ایستیم. میگه کجا برگردم عقب.

مرتضی قربانی گفت: گوشی را بده به حاج حسین.

گفتم: حاجی، آقا مرتضی تو را می خواد.

بیسم روی شانه ام، رفتم کنار حاج حسین، حاجی گوشی را گرفت، مرتضی قربانی به حاج حسین گفت: حاج حسین جان. اطاعت از فرماندهی واجب است ها. واجب.....

این را که مرتضی گفت: گوشی از دست حاج حسین افتاد. نشست روی زمین، زار زار گریه کرد. مگر می توانست برگردد. از جمع کل گردان ماندیم شصت و دو نفر. شهدای زیادی روی زمین افتاده اند. از بچه های لشکر امام حسین(ع) که با ما دست داده بودند، گردان مالک، گردان یا رسول(ص) بیش از چهارصدوهشتاد تا شهید روی زمین افتاده ند، مگر می شود که شهدا را بشماریم، اصلا کجا شهدا قابل شمارش هستند.

از جمع باقی مانده معلوم می شود که گردان از گروهان هم خیلی کمتر شده است، هم گردان یارسول(ص) هم گردان مالک، بسیاری هم سخت مجروع، توی نیزارها افتاده اند. مجروحین را بعضی از امدادگرها از معرکه می برند. از یک طرف ناله مجروحین، از یک طرف جنازه شهدا صحنه ائی غریبانه، مانند آنچه در عصر عاشورا رخ داده است.

حال این صحنه را هیچ احدی چون زینب کربلا درک نخواهد کرد و آن که در صحنه حاضر است و شاهد. حاج بصیر خودش شب شام غریبان بدنیا آمده؛ توی دلم دارم به آن شبی فکر می کنم که اهل حرم امام حسین(ع) چه حال غریبی داشتند، اتصال آن حال با تولد حاج حسین بصیر، این حالی که اکنون حاج حسین بصیر در این نیزارها دارد. آن لحظه ها هیچ ذکری مثل گریه کردن نبود، بغض و گریه حاج حسین آتش میزد به دلم، آتش می زد به آسمان، تاب بی تابی اش را نداشتم، حاج حسین آتشفشانی شده بود.




مرتضی قربانی امر می کند به حاج بصیر که باید برگردی، این دستوره، حاجی نشست روی زمین، زار زار گریه می کند. مگر می تواند که از جایش برخیزد و برگردد.

من دور حاج حسین می چرخم، برای خود من هم حاجی یک مرید بود، داشت می سوخت و من سخت پریشان دور حاجی میسوزم. خدایا به من قدرتی بده که حاج بصیر را ببرم، لحظات بسختی می گذشت، بیسیم لحظه به لحظه پیغام فرمانده لشکر را ابلاغ می کند. من دست حاج بصیر را گرفتم و بلندش کردم، فضا بشدت سنگین و عاشورائی است، نیروهای که مانده اند به دستور حاج بصیر یکی یکی بر می گردند عقب، من وحاج بصیر آخرین نفری هستیم که پشت سر ستون می رویم.

بچه ها باید از کنار شهدا عبور می کردند، شب قبل با هم توی کانال عهدی سنگین و ابدی بسته اند، ستون سخت و سنگین حرکت می کرد، هی بچه ها خم می شوند، صورت رفقای خود را که توی آن حال غریبانه دارند جا می گذارند، می بوسند و هق هق می کنند و می روند. آخر آنها با هم عهد بسته بودند تا آخرین قطره خون شان بجنگند، ایستادگی کنند. حالا باید برگردند، گردان رفتند، گروهان نه، تنها دو سه دسته، خسته و شکسته و بغض بر گلو نشسته دارند هم عهدی های خود را جا می گذارند و بر می گردند.

صحنه هائی که دل آسمان را هم به درد می آورد. دوشکاها، چهارلول ها، خمپاره و کاتیوشا، لحظه به لحظه قلب زمین را خراش می دهد، زمین دائم در حال لرزیدن است. حاجی و من ته ستون، بچه ها در حال عقب نشینی، تیر می خورند و می افتند. هوا هم دارد تاریک می شود. از کنار هر شهید که می گذریم، حاج حسین می نشیند، سر شهید را می گذارد روی زانوهاش، های های گریه می کند، صورتش را می بوسد، سرشان را دست می کشد، نوازش می کند، خدا حافظی می کند، حلالیت می طلبد. دست حاجی را می گیرم، حاجی به خون همین شهدا که باید بریم، تو اگر شهید بشی، اسیر بشوی، کی می خواهد فردا انتقام خون این شهدا را از این لعنتی ها بگیرد. حاج حسین با شهدا حرف می زند، سرش را می گذارد، روی سر شهدا زار زار گریه می کند. به سختی بلندش می کنم.

دو سه قدم باز یک شهید دیگر، خدایا من دیگر تاب این هم بی تابی را اصلا ندارم. می نشینم کنار حاج حسین بصیر، حاج حسین نوحه می خواند، من گریه می کنم. هر دو سه قدم، این حال تکرار می شود. می رسیم به شهید «رحیم یزدانخواه» حاج بصیر، می نشیند، آخه پسر من جواب پدرت را چی بدهم. سرش را می زاره روی سینه رحیم، به مادرت چی بگم، حالا یک شهید دیگر به خانواده یزدانخواه اضافه شده، شدند چهار شهید، دو برادر، دو خواهر. خدا خدا می کنم که نوروز علی پدرشان شهید نشده باشد، که دیگر رمقی برای گریه نمانده است. چند متری که می رویم، یک شهیدی می بینم که کپ می کنم، دلم می خواهد زمین بشکافد و فرو بروم، قلبم بشدت سنگین می شود، نفس ام بند می افتد، بغض ام می ترکد. می خواهم جوری حاج بصیر را هدایت کنم، دیگر این شهید را نبیند، ناگهان حاجی زانوهایش سست می شود. بابای رحیم شهید شده، حاج بصیر سر نوروزعلی را می گذارد روی زانوهایش، من را دور می کند، می گوید: بروبرو برو برو.... چند قدم دور می شوم، حاجی با پدر رحیم خلوت می کند، دارد با شهید حرف می زند، یک جور که تو گوئی او زنده است، بعد در گوشی یک حرف های به نوروزعلی می گوید، می بوئیدش و می بوسیدش، گاهی پیشانی، گاهی صورت، نوازشش می کرد، های های می زند زیر گریه، تند می روم، دست ش را می گیرم به سختی بلندش می کنم، باز جلوتر شهدا همین طور افتاده اند. شهید اسفندیاری، نژاد بخش، ایزدی، حسینی، اصغری..... دیگر نای گریه نداریم. رسیدیم لب رودخانه، انتهای خط، که باید سوار قایق بشویم، چند نفری که ماندند، با قایق ها می روند، حاج بصیر دو دل می شود، من می روم به سمت قایق، صدا می زنم بیا، حاجی بر می گردد به طرف شهدا، از قایق پیاده می شوم، یک مرتبه از توی نیزار یک نفر با یک دست قطع شده، همراه چند نفر دیگر پیدایشان می شود، نزدیک تر که شد، شناختم. «حاج حسین خرازی» است، سلام می کنم و می گوید: بردار، فرمانده تان کجاست؟

صدا می زنم، حاج حسین، حاج بصیر از لای نی ها پیدایش می شود. تا چشم اش می افتاد به حاج حسین خرازی زل میزند. برای چند لحظه، حاج حسین بصیر و حاج حسین خرازی زل می زنند به هم، بعد می دوند، هم را بغل می کنند.. شهید حاج حسین بصیر به شهید حاج حسین خرازی می گوید: این جا چکار می کنید؟

حاج حسین خرازی می گوید: بچه های ما زمینگیر شدند. آمدیم سمت شما. چند لحظه با هم حرف می زنند و همه سوار قایق می شویم، می رویم. مدتی بعد قایق رسید به ساحل، جائی که باید پیاده بشویم. یک مرتبه حاج بصیر و حاج حسین خرازی گیردادند، باید برویم شهدا را بیاوریم.

بیسیم زدم به مرتضی قربانی که که حالا حاج حسین خرازی و حاج بصیرند که دوتائی از قایق پیاده نمی شوند، مرتضی قربانی گفت: گوشی را بدهید به حاج بصیر. پریدم توی قایق وگفتم: آقا مرتضی شما را می خواد.

حاج بصیر گوشی بیسیم را گرفت. نمی دانم چی گفتند به هم که حاج بصیر هم به حاج حسین خرازی گفت و با هم پیاده شدند. حاج حسین خرازی با همراهانش خدا حافظی کردند و رفتند. ما ماندیم.

حاج بصیر ایستاد کنار ساحل و شروع کرد به داد و فریاد «ای خدا» باید برویم شهدا را بیاوریم. چهارصد شهید را مگر می شود آورد. زیر آن آتش سنگین، آن سوی رودخانه، حاج بصیر مرتب داد و فریاد می کند که ای خدا شهدا را نیاوردیم. گریه می کند، توی سرش می زند، از یک طرف هم مرتضی قربانی داد و فریاد می کند که علی امانی بدون حاج بصیر برنگرد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم عراقی ها آمده اند لب رودخانه، آن طرف که موقعیت از دست رفته ماست، شهدا افتاده اند، روی سر شهدا هلهله و شادی میکنند، تیراندازی می کنند. با ناامیدی و اشک و بغض برگشتیم و شهدا جا ماندند.....

خاطرات بیسیم چی حاج حسین بصیر جانباز شیمیائی علی امانی

منبع:سایت شهید آوینی




۱۱ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: sqwflol4
پیام: ۲,۱۹۴
عضویت از: ۱۸ دی ۱۳۸۹
از: my country-my city-my stree-in our house
طرفدار:
- Dear xavi-Pique-Pedro-valdez-pouyl-all of them
- ronaldiniho
- FCBarcelona
- Espain
- Xavi !
- pep guardiola
- Pep Guardiola
گروه:
- کاربران عضو

تاکید یک شهید بر پرداخت خمس ....

"انگار می دانست که وصالش با معبود نزدیک شده و خدایش او را دعوت کرده است." خمس مالش را حساب کرد و وصیتی نوشته داخل کتابخانه خود گذاشت، بر روی بعضی از وسایلش تکه کاغذی بود که بعد از شهادتش با آنها چه شود.در روز 18 فروردین ماه عازم میدان رزم با کفار بعثی شد
شهید سیدهاشم حریربافان
نام پدر : سیدحسن
استان محل تولد : تهران
تاریخ تولد : 1341
دانشگاه : صنعتی شریف
رشته تحصیلی : مهندسی برق
مدرک تحصیلی : کارشناسی
محل شهادت : فکه
تاریخ شهادت : 13/02/1365

وصیت نامه شهید سیدهاشم حریربافان

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران و به امید پیروزى قواى اسلام بر کفر جهانى و به امید برافرازى پرچم اسلام در سراسر جهان.
خدایا ترا سپاس بیکران مى‌گوییم که به ما توفیق شرکت در این جهاد مقدس عطا فرمودى و مرا لایق دانستى که در سلک شهدا قرار گیرم.
و اما بعد:
آخر فروردین ماه سال 65 هجرى شمسى را سال خودم قرار داده و مقادیرى خمس داده شده و مقادیرى را که مانده درج مى‌نمایم تا در صورتیکه نبودم خانواده‌ام مطلع شده و باقى حساب را بدهند .مقدار خمس داده شده و باقیمانده از موجودى با توجه به اینکه مقدار موجودى مى باشد خمس آن را درمورخه 18/1/65 به حاج آقا علوى امام جماعت مسجد دانشگاه صنعتى دادم که برگه آن موجود است. مبلغ دیگر آن را در مورخه 31/1/65 به همراه آقاى علوى به دفتر وجوهات حضرت امام تقدیم کردم که برگه‌اش را هنوز از حاج آقا علوى نگرفته‌ام پس روى هم این مقدار خمس را داده‌ام و مبلغى باقى مانده که بدهید.
یکی از این الگویان محمد(ص) است که با نور قدوم خود راهی به وسعت تاریخ برای بشر روشن ساخت و این راه بعد از شکست چهارده کنگره در کسری به افق پیوست. آری بعد از گذشت چهارده قرن در سرزمین ایران پدیده ای در حقیقت حق بوجود آمد و انسانهایی قدوم خود را بر زمین نهادند که تمامی تاریخ برای آمدنشان روز شماری می کرد آنان کسانی بودند که به امر خداوند فرشتگان بر آستانشان سجده کردند.مسجود فرشتگان شدند
مقادیر دیگر دارایى که خمس به آن تعلق مى‌گیرد با توجه به اینکه سال خود را آخر فروردین 65 قرار داده‌ام حقوق اسفند و فروردین نیز شامل خمس مى‌شود منتهى به دلیل آنکه هنوز نگرفته‌ام بعد از وصول مى‌بایست خمس آن داده شود. در ضمن مبلغى از برادر دانشجوى رشته شیمى دانشگاه مى خواهم که مى بایست بعد از وصول خمس آن داده شود. انشاءالله مابقى خمس را بدهید.
مقدارى از پول خودم را براى خواندن نماز بدهید. حدود یک سال ،وصى من پدرم و در غیاب ایشان مادرم مى‌باشد. کتابهاى دانشگاهى را به کتابخانه دانشگاه اهدا کنید.
در آخر از تمام فامیل و دوستان حلالیت مى‌طلبم و امیدوارم هر بدى که از من دیده‌اند به خوبى خودشان ببخشند.
والسلام علیکم و رحمة الله
10/2/65
سیدهاشم حریربافان

زندگی نامه شهید حریربافان

بسم رب الشهدا
میان هزاران هزار کهکشان عالم و میان میلیاردها ستاره و کهکشان، ستاره کوچکی هست که سیاره ای همچون گرد خاک در محیط آن معلق می گردد و در این سیاره موجودی کوچک، ولی دریایی از وجود زندگی می کند که ارزشش می تواند از کل عظمت خلقت بیشتر شود.
تو گویی که تمام خلقت فقط برای وجود او درست شده و آفرینش با وسعت کهکشانها عظمت خود را خواسته بر او نشان دهد.
در میان گذران تاریخ از زمانی که پای آدم بر سفره زمین گذارده شده دو جبهه الهی و شیطانی همیشه در وجود خودنمایی می کرده یکی نیکی و دیگری پلیدی. همیشه دو گونه بشر برای پایداری خود تلاش کرده و موفق شده یکی حق و دیگری باطل.
دست آفرینش برای پایداری حق نیکانی را بر می گزیند و آنها را رشد می دهد و برای دیگران الگو می سازد. یکی از این الگویان محمد(ص) است که با نور قدوم خود راهی به وسعت تاریخ برای بشر روشن ساخت و این راه بعد از شکست چهارده کنگره در کسری به افق پیوست.
آری بعد از گذشت چهارده قرن در سرزمین ایران پدیده ای در حقیقت حق بوجود آمد و انسانهایی قدوم خود را بر زمین نهادند که تمامی تاریخ برای آمدنشان روز شماری می کرد آنان کسانی بودند که به امر خداوند فرشتگان بر آستانشان سجده کردند.مسجود فرشتگان شدند.
زبان ناتوان است که از مقامشان، محبوبیتشان و آرمانهایشان سخن گوید. به هر کس گویی که شهیدت که بود جواب این است که خدا داند و بس، بله عظمت تاریخ هم در برابر وسعت او گنگ است چه رسد به ما. از میان خیلی انسانهای آموخته، شهیدی را نام می بریم که فقط حق او را می شناسد و برای خود آورده بود و در دامان انسانیت پرورش داد و برای خود او را به عالم معنی برد.
او عظمتی داشت به وسعت کواکب تو گویی که خداوند تمام انسانیت را در آن نهاد.
پدرش به او گفت که شما نروید و بگذارید ما برویم و شما باشید بیشتر کار خواهید کرد. سید هاشم گفت: که هر کس برای خود میرود شما هم بیایید.
هم حلم داشت هم علم، هم شجاعت، داشت هم بخشندگی . شهید ما سید هاشم در اوایل پاییز چشم خود را بر دنیای مادی باز کرد و نور وجود او خانواده حریربافان را روشن ساخت و بوی او تا ابد خاندانش را عطر آگین کرد.
او کودکی با وقار،با عظمت ، متین و جذاب بود. یکی از خصایص مهم او همان وقار و شخصیتش می باشد که زبانزد تمامی دوستان و جزو شاخصهای وجودی او در تمام زندگی پر بارش است.
سید هاشم فرزند اول خانواده و از هوش سرشاری برخوار بود.
پدرش کارگری متدین و جزو معتمدان دوستان و فامیل و مادری درست کردار، مسولیت پرورش وی را به عهده داشته و چه خوب گلی را به ثمر رسانده و به تاریخ انسانیت هدیه کردند.
سید دوران کودکی خود را در محل تولد که یکی از مناطق جنوبی تهران است سپری کرد و در سن هفت سالگی پای به مکان علم گذاشت در مدرسه جزو شاگردان ممتاز و از محاسن بیشماری برخوردار بود. بارها می شد که معلمانش، مادر را بخاطر داشتن چنین فرزندی ستایش می کردند.
زندگی او همیشه بر پایه نظم و نظافت پایدار بود. از همان کودکی انگار که از مکتب اجدادش کمال را به ارث برده باشد، تمامی پاکی ها را همراه داشت که خود آموخته بود که چه کند تا به منزلگه مقصود رسد.
با نظم و برنامه ای که داشت هم کمکی بود در خانه هم محصلی بود در مدرسه. از همان طفولیت سخت به عبادت علاقه داشت و نماز خواندن را فرا گرفت و دیده نشد که دفعه ای نمازش را قضا کند .
از او خاطره های بسیار است که یکی را بیان می کنیم، زمانی از طرف مدرسه شاگردان ممتاز را برای گردش تابستانی برگزیدند و به مسافرتی در شمال کشور بردند . هاشم نیز جزو آنان خود را مهیای سفر نمود.مادر مقدار مختصری پول به وی داد که اگر کودکش چیزی برای خود خواست بتواند بخرد بعد از چند روز که سید برگشت با کمال تعجب دیده شد که او با آن روح لطیف کودکانه تمامی خواسته های خود را لگد کرده و تمامی پول را برای خانواده و چند کودک فامیل سوغات سفر آورده، بله او همه چیز را خود آموخته بود با آن مختصر پول حتی یکی از اقوام نزدیک را فراموش نکرده بود و هدیه های ارزان قیمت ولی دریایی از محبت برایشان به همراه داشت.
سالها گذشت دوران متوسطه را در دبیرستان دارالفنون رشته ریاضیات آغاز به تحصیل نموده و با نمراتی عالی دو سال را در آنجا گذراند .
سال دوم متوسطه بود که شور انقلابی سراسر کشور اسلامی پرنمود و زلزله ای در خطه ایران به وجود آمد. سید در این امواج خروشان غلطید و بر سد استبداد همچون پتک سهمناک فرود آمد و طلوع اسلام راستین در غروب سیاهی و ابر تیرگی را باعث شد.
او با مطالعه کتاب های سیاسی و عقیدتی چشم خود را بیشتر بر عالم باز نمود و چیزی را دید که میلیون ها انسان از دیدنش عاجزند .
دو سال آخر تحصیل او مصادف با مبارزات و سازندگی ها بود ولی این کار نیز با برنامه ریزی درسی سبب سستی در عملش نشد و با معدل عالی موفق به اخذ دیپلم گردید.
بعد از اتمام تحصیل متوسطه مدتی در مناطق محروم و با کار در جهاد سازندگی گذراند و به مناطقی همچون کهنوج رفت و مدتی بعد به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و به خیل این یاران راستین اسلام و امام پیوست. در سپاه مسولیت های مختلفی را عهده دار بود و یکی از خصایصی که دوستانش مطرح می کنند احساس مسولیت در او بود که وقتی عهده دار عملی می گردید هم غمش همان بود و روز و شب نمی شناخت . سید بعد از وارد شدن به سپاه بیشتر اوقات و حتی شبها در محل کار بود و کمتر به منزل می آمد و مسولیت های حساسی نیز به عهده اش گذاشته شد.
روزی از اوسوال کردم که آقا شما در سپاه چه می کنید، ایشان با لبخندی که یاد آور سیمای جدش بود جواب داد که جاروکش سپاهم، به شوخی گفتم که جارویت را انگار جا گذارده ای، خندید و جواب داد سپاه که بالا و پایین ندارد. دربان سپاه با قائم مقام سپاه یکی است در آنجا یکی را می توان یافت.
او در مدت چند سال خدمت در سپاه بارها برای مدتهای کوتاه به مناطق جنگی رفت ولی چون سپاه اجازه نمی داد که آنجا بماند بیشتر حالت بازدید داشت نه یک رزمیدن، برای همین امر از این قضیه همیشه احساس ناراحتی می کرد و یکبار گفته دوست می دارم به جبهه بروم و در آنجا بمانم و اگر سپاه اجازه ندهد از آنجا خارج شده و همچون بسیجی ساده ای به این کار مبادرت خواهم کرد.
سید هاشم در کنکور سال 1363 شرکت کرد و در رشته مهندسی برق (مخابرات) دانشگاه صنعتی شریف قبول شد و به خاطر مسولیت هایی که در سپاه داشت یک ترم از تحصیل عقب ماند.
از آغاز شروع به تحصیل با علاقه ای که به علم و دانش داشت شب و روز در این کار نمی شناخت و همیشه او را همراه کتاب وغرق در مطالعه می دیدیم و بارها می شد که تا صبح درس می خواند و گهگاه که خسته می شد تجدید وضو کرده و باز درس می خواند .
او به نماز جمعه و نماز اول وقت اهمیت خاصی می داد و هیچکاری نمی توانست او را از این دو وظیفه غافل کند. وی در جهاد دانشگاهی شرکت فعال داشت و چند مدتی که در این دانشگاه بود پیشرفت های چشمگیری داشت. سید هاشم دو ترم در دانشگاه را با معدل عالی گذراند و ترم سوم را می گذراند که در اوایل سال 1365 (بعد از سخنرانی پرشور حضرت امام و دعوت برای یکسره کردن کار جنگ با بعثیون) خود را مهیای رفتن کرد.
پدرش به او گفت که شما نروید و بگذارید ما برویم و شما باشید بیشتر کار خواهید کرد. سید هاشم گفت: که هر کس برای خود میرود شما هم بیایید. "انگار می دانست که وصالش با معبود نزدیک شده و خدایش او را دعوت کرده است." خمس مالش را حساب کرد و وصیتی نوشته داخل کتابخانه خود گذاشت، بر روی بعضی از وسایلش تکه کاغذی بود که بعد از شهادتش با آنها چه شود.در روز 18 فروردین ماه عازم میدان رزم با کفار بعثی شد.
چند روز بعد به خاطر اینکه رزمندگان را به مرخصی فرستاده بودند، ایشان نیز برای مدتی به تهران بازگشت و در روز میلاد امام عصر (عج) 15 اردیبهشت دوباره او به همراه شهید مرتضی پالیزوانی که از موقع آشنایی در مدرسه سخت به او دل بسته بود به مناطق جنگی بازگشت و یک هفته از این رفتن نمی گذشت که نزدیک نیمه شب جمعه 12 اردیبهشت ماه سال 1365 این بنده خدا که یک لحظه آرام نداشت به همراه مرتضی با خمپاره ای از سوی دژخیمان بعثی به ملکوت اعلی پر کشیدند و خون خود را در راه آرمان های مقدس اسلام هدیه نمودند.
نامشان و یادشان تا ابد بر عالم نگاشته باد.
پیکر مطهر شهیدسید هاشم حریربافان نزدیک به یک ماه به علت وجود دشمن و نبودن امکان پیشروی در منطقه فکه ماند و در روز 6 خرداد ماه با شکوه تشییع و در قطعه 53 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
"یادشان پایدار باد"






پپ
۱۳ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: R.A.Lionel
پیام: ۷,۲۴۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: مشهد
طرفدار:
- مسی
- آنری
- پرسپولیس
- ایران
- گواردیولا، فرگوسن
گروه:
- كاربران بلاک شده
افتخارات
سردار شهيد شوشتري

ديروز از هر چه بود گذشتيم،امروز از هر چه بوديم ...!! آنجا پشت خاكريز بوديم و اينجا در پناه ميز ...!! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود ...!! آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو !! مي دهد...!! الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم . بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم...


روحش شاد چقد مرد بزرگی بود




۱۳ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: henry-xavi
پیام: ۵۱۷
عضویت از: ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
طرفدار:
- ژاوی-مسی-اینیستا
- تیری آنری
- پرسپولیس
- فرانسه
- کریم باقری-علی دایی
- پپ گواردیولا-آرسن ونگر
گروه:
- کاربران عضو
خاطراتی از شهید مهدی زین الدین:
چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده م که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد.کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت«شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز.

جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو این جا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.»

وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم.زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟» رفت و آمد. آبش کثیف بود. گفتم «برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیز تر بود.» دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها شناختمش. طفلکی زین الدین بود.

اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رورفته بود، می فهمیدیم هست، والا می رفتیم جای دیگر دنبالش می گشتیم.




۲۱ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
ای مادر شهید که جهان زیر پای توست
دنیا رهین منت بی منتهای توست

دامان پاک توست که می پرورد شهید
یعنی عروج او سفر ابتدای توست

کس در مقام و رتبه به تو نمیرسد
هر جا مقام و رتبه بود خاک پای توست

اشک تو گوهر است و به جان میدهد جلا
هر جلوه ای به عالم امکان جلای توست

مادر فشته است ولی مادر شهید
قلب فرشتگان الهی سرای توست

از لاله های پرپر تو آسمان عشق
نورانی است و فیض شهادت برای توست

تکبیر عشق هر که به میدان رزم گفت
آموزش تو بوده و تکبیر نای توست

صبر تو کرده واژه صبر و رضا بیان
بی شک رضای حضرت حق در رضای توست

دیگر تو را متاع بهشتی نه در خور است
تنها مقام قرب الهی برای توست


سروده جانباز انقلاب مرحوم حاج محمدعلی فریدونی (پدر بزرگم) در شان مادر شهید برای همسر بزرگوارشان در اسفند هزار و سیصد و هفتاد و سه.


برای شادی روحش یه صلوات بفرستید.




۲۷ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
عشق یعنی








۲۸ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
شهيد اويني
نميدونم چي بگم
فقط و فقط ساعت هاست دارم بهش فكر ميكنم
صداش ديونم ميكنه
چهرش،قلمش،اشعارش تصاويرش



نواي دلنشينش در مورد شهدا بسيار زيباست
اينجا كليك كنيد




بيسيمچي
اينجا

راه ما راه سيد الشهداست
كليك كنيد




حرف تو گلم خشك ميشه كلي حرف دارم ولي نميتونم بيان كنم

مشاهده لینک




۲۹ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: ali_alex
پیام: ۱,۶۹۰
عضویت از: ۲۲ اسفند ۱۳۸۹
از: abadan
طرفدار:
- xavi hernandez
- یوهان کرایوف
- صنعت نفت آبادان
- برزیل
- مسعود شجاعی
- گواردیولا
- امیر قله نوعی
گروه:
- کاربران عضو
خدا نکنه یه روز شهدا مون فراموش کنیم.




آبادان همه جا برزیلته.

نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۱ بهمن ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H7091M
پیام: ۸,۹۹۴
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- پدری گاوی یامال
- مسی ریوالدو ، رونالدینهو، پویول ، ژاوی، اینیستا، آلوز
- استقلال
- اسپانیا و فرانسه
- سامان قدوس
- گواردیولا ، فرگوسن ، کلوپ
- فرهاد مجیدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
من آماده ام....

عملیات بیت المقدس بود. بچه ها از سمت شلمچه وارد عمل شده بودند. گردان زهیر سمت خاکریزهای پتروشیمی مستقر شده بود. همان گردانی که حاج اسماعیل هم یکی از نیروهایش بود. شب آتش سنگینی بین ما و عراق رد و بدل شد.
دم دمای صبح بود که عراق از پشت بچه ها را دور زد. چون توان مقابله نبود باید عقب نشینی می کردیم.
حاج احمد متوسلیان گفت:« یه عده باید بمونن و جلوی عراقی ها بایستند تا بقیه کم کم بیان عقب... اما احتمال همه چیز هست . اسارت .... شهادت...!!!»

همه به هم نگاه می کردند. ترس همه را زمین گیر کرده بود... ناگهان جوانی با چهره ی مصمم ایستاد . گفت:« من آماه ام... » آری. حاج اسماعیل اولین داوطلب بود و بعد از او 24 نفر دیگر داوطلب شدند...

راوی : جانباز و همرزم شهید . جناب آقای کیارستمی



شهید آزاده و جانباز عزیز حاج اسماعیل پازشگر
تولد : 38/4/12
شهادت : 90/10/18






...
۶ بهمن ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: raziyekhanoom
پیام: ۳۴
عضویت از: ۱۶ اسفند ۱۳۹۰
از: بندرانزلی
طرفدار:
- ژاوی هرناندز
- ملوان
- اسپانیا
- پژمان نوری
- گواردیولا
- پور غلامی
گروه:
- کاربران عضو
بچه ها دست همتون درد نکنه همه مطالب عالین امیدوارم ما هم بتونیم راه شهدارو ادامه بدیم




معبودا!
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوجکی آنچه ندارم ناآرامم نکند


۲۰ اسفند ۱۳۹۰
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۲ پاسخ
۸,۴۰۸,۲۴۰ بازدید
۵ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۰,۹۹۷ بازدید
۵ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۳,۲۴۳ بازدید
۱۴ ساعت قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۱۹ بازدید
۱۴ ساعت قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۷۷ بازدید
۱ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۲۵۸ بازدید
۲ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۷۷۲ بازدید
۹ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۸,۱۲۲ بازدید
۱۳ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۸,۶۶۸ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۸,۳۰۶ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۰۲ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۷۹۰ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۶۷ کاربر آنلاین است. (۱۰۴ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۶۷

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!