در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: *untouchable*
پیام:
۱,۲۸۱
عضویت از: ۲۴ دی ۱۳۹۰
از: Black Heaven
طرفدار:
- messi,xavi - Pep - piroozi - spain - ##### - pep - anybody گروه:
- کاربران عضو |
یه روز بارانی !
|
||
|
|||
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: ز---نجمی
پیام:
۱۱
عضویت از: ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
از: تهرون
طرفدار:
- مسی جونم - پویول - هیچ کدوم - آرژانتین-اسپانیا - علی کریمی-دایی - پپ جونم - قلعه نویی گروه:
- کاربران عضو |
تو یه روز بارونی،زیر بارون داشتم برای موفقیت بارسا ومسی دعا می کردم...چون می گن موقع بارون باریدن فرشته ها زیادن و دعا ها زود براورده میشننفر بعدی با عشق به مسی داستان بگه
|
||
|
|||
۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
|
به یکی گفتن جریان این عشق به مسی چیه؟ گفتش: یکی بود یکی نبود یه شهری بود یه پسره توش زندگی میکرد اسمش مسی بود رفت یه زن گرفت اسمش عشق بود بعد زنه باردار شد بعد این اقای مسی و خانو م عشق از ترس این که بچشون ناقص نشه سکته کردن بعد تو بیمارستان گفتن چون این باباش مسی بوده مامانشم عشق اسمشو میذاریم عشق به مسی بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ی ما دروغ بود تخیلات رو حال کردید خداییش ته داستان تخیلی بود |
||
|
|||
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
|
سوسکی بود سوسکی نبود
|
||
|
|||
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
|
نقل قول سوسکی بود سوسکی نبود خدا نکشتت من خب با این چه داستانی بسازم؟؟؟ خب یه روزی روزگاری بود ک یه سوسکی بود ک عاشق همسرش بود ولی اون سوسکه هیچ وقت خونه نبود و اون سوسکه ک خونش بود همش از دست این سوسکه ک سرکاربود و خونه نبود گله میکرد اون سوسکه ک خونه نبود دوس داش با دوس سوسکش ک دوس داش با دوس سوسکش دوس بشه دوس شه و مثه خودش سوسکی بود ک همش سرکار بود ازدواج کنه خلاصه اینا هر روز دعوا میکردن ک یه روز تصمیم گرفتن از هم طلاق بگیرن طلاق گرفتن و اون سوسکه هردو به خوبی و خوشی دور از هم زندگی کردن نفهمیدم چی گفتم ببخشید اگه خیلی خنک بود |
||
|
|||
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
|
خدایا چرا من....؟؟؟؟؟
|
||
|
|||
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: *untouchable*
پیام:
۱,۲۸۱
عضویت از: ۲۴ دی ۱۳۹۰
از: Black Heaven
طرفدار:
- messi,xavi - Pep - piroozi - spain - ##### - pep - anybody گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول MrYaM نوشته:خدایا چرا من....؟؟؟؟؟ یکی بو یکی نبود زیر اسمون شهرمون که خیلی هم کدر بود یه پسری زندگی می کرد. خانواده پسر وضع مالی خوبی نداشتن ولی ولی زندگیه خوب و خانواده ی گرمی داشتند! پدر مادر پسرک خیلی اونو دوست داشتن ولی پسر همیشه توی رویا های بزرگ خودش سیر می کرد پسر کم کم بزرگ شد و به رویا های بزرگش نزدیک تر!پسر خانوادشو ترک کرد تا به دنبال خوشبختی بره اون همه جا به دنبال خوشبختی گشت و اون چیزی که همیشه ارزوشو داشت و در رویا هاش می دید رسید بعد سالها پسر خسته از اون همه ثروت و پولی که جمع کرده به سراغ خانوادش رفت و فهمید پدر مادرش از دنیا رفتن پسر روی زمین زانو زد و گفت خدایا چرا من....¿ خدایا چرا من نباید مثه همه خوشبخت و راضی از زندگیم باشم¿ خدا گفت:یادت نیست همه جا به دنبال خوشبختی گشتی در صورتی که خوشبختی در کنار تو بود¿ |
||
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: aammiinn
پیام:
۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول - رونالدینیو - پرسپولیس - پدیده - آرژانتین - کریم باقری - علی کریمی - سر الکس - یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی گروه:
- کاربران عضو |
هوا ی آلوده
|
||
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: Barsa_L
پیام:
۱۶۶
عضویت از: ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
از: تهران
طرفدار:
- lionel messi - استقلال - بارسلونا - ارش برهانی - Pep گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول هوا ی آلودهروزی روزگاری در دهکده ای دور افتاده مردمانی شاد و خرم میزیستند. انها هیچ چیز از غم و ناراحتی نمیدانستند; تا زمانی که یکی از اهالی ان شهر به سفر رفته و جسمی بزرگ و سنگین با خود برای مردمان شهر هدیه اورد. جمعیت با کنجکاوی دور مرد حلقه زدند و با تعجب از او پرسیدند : این شی بزرگ چیست؟ مرد گفت: اتومبیل! از این پس شما برای ملاقات همدیگر لازم نیست مسافت طولانی بپیمایید... مردم باز با شگفتی از او پرسیدند: چگونه؟؟؟؟ -به راحتی! سپس به پسرک کوچکی که کنار اتومبیل ایستاده بود گفت: سوار شو. و خودش نیز سوار شد...مرد اتومبیل را با جسمی میخ مانند روشن کرد. مردم از صدای غرش ان ترسیده و هریک یک قدم عقب رفتند. مرد خود نیز کمی نگران بود ولی برای حفظ ابرویش اتومبیل را به حرکت در اورد,ولی پس از اینکه حرکت کرد دودی سیاه رنگ از لوله ی عقب ان بیرون امد و باعث سرفه ی اهالی دهکده شد. مرد از ان شی عجیب پیاده شد و همانطور که سعی میکرد نگرانی و ترس خود را پنهان کند از جمعیت پرسید: خوب نظرتان چیست؟ کسی حرفی نزد! ناگهان مردی از میان مردم بیرون امد و گفت: ان شی که میگویی اسمش اتومبیل است باعث بیماری همسرم و دیگر مردم دهکده و الودگی هوا میشود! پس بهتر است هرچه زودتر این جسم اهنی بزرگ را از محل زندگی ما خارج کنی! مرد که از خجالت سرش را پایین انداخته بود از حلقه ی مردم خاج شده و اتومبیل را از دهکده خارج کرد... |
||
تجربی |
|||
۱۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | ||
نام کاربری: wwwana
پیام:
۶۵
عضویت از: ۶ آذر ۱۳۹۰
از: tehran
طرفدار:
- David Villa - Misse - استقلال و سپاهان - اسپانیا و برزیل - جواد نکو نام - گواردیولا - ناصر حجازی گروه:
- کاربران عضو |
اگه مسی اسمش طلا بود
|
||
ANA | |||
۱۶ خرداد ۱۳۹۱
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |