در حال دیدن این عنوان: |
۷ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Leo.Messi
نام تیم: میلان
پیام:
۶,۱۵۳
عضویت از: ۶ شهریور ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- لیونل مسی - یوهان کرایف - استقلال - آرژانتین - برزیل - اسپانیا - رضا قوچان نژاد - اشکان دژاگه - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی - مترجمین اخبار |
وای، آخر خنده بود! |
||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: HO3INR
نام تیم: والنسیا
پیام:
۴,۳۹۱
عضویت از: ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
از: Winterfell
طرفدار:
- Carles Puyol گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول محمد نوشته:کمیل جان من از لیگ فانتزی استعفا شدم. اونجا پست بزارم علیرضا پاک می کنه. یعنی دیگه اینجا تیزر نزارم؟ ما قصد تو رو از این کارها اگر میتونستیم بفهمیم، خیلی خوشحال میشدیم. استعفا هم نشدی، استعفا دادی. دیگه اینکه نمی تونی رو حرفت بمونی تقصیر خودته. |
||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: mohamad.rs20
پیام:
۱,۵۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: TIERRA
طرفدار:
- PUYOL - RONALDINIHO_RIVALDO - PERSPOLIS - SPAIN - ALI KARIMI_MEHDI MAHDAVIKIA - JURGEN KLOPP - HOSEIN FARAKI گروه:
- کاربران عضو |
دیگه این اخر ضایع بازی
|
||
|
|||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: farzane.6
پیام:
۱۸۶
عضویت از: ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
طرفدار:
- لیونل مسی. - پرسپولیس - المان گروه:
- کاربران عضو |
مرگ استیو جابز سه داستان استیو جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد استیو جابز در سال ۲۰۰۵ در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد شرکت کرد و یک سخنرانی مشهور در آنجا انجام داد. شاید بسیاری از شما قبلا این سخنرانی را دیده باشید اما در چنین روزی خواندن مجدد آن نکات زیادی را به ما یادآوری می کند و کسانی هم که تا به حال آن را ندیده اند می توانند از سخنان استیو جابز لذت ببرند. من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغالتحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاههای دنیا درس ميخوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشدهام. امروز ميخواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است. اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است: من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل به دانشگاه ميآمدم و ميرفتم و خب حالا ميخواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزهی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود. یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینكه بعد از تولد من این خانواده گفتند كه پسر نمی خواهند و دوست دارند كه دختر داشته باشند. این جوری شد كه پدر و مادر فعلی من نصف شب یك تلفن دریافت كردند كه آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول كنند یا نه و آنان گفتند كه حتماً. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آنها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. اینگونه شد كه هفده سال بعد من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریهی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریهی دانشگاه خرج ميكردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایدهی چندانی برایم ندارد. هیچ ایدهای كه ميخواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چگونه ميخواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست ميشود. اولش كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه ميكنم ميبینم كه یكی از بهترین تصمیمهای زندگی من بوده است. لحظهای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاسهایی را بروم كه به آنها علاقهای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم ميخوابیدم. قوطیهای خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس ميدادم كه با آنها غذا بخرم. بعضی وقتها هفت مایل پیاده روی ميكردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذاهایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونیام در راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربهی گران بها شد. كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیمهای خطاطی را در كشور ميداد. تمام پوسترهای دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی ميشد و چون از برنامهی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاسهای خطاطی را برداشتم. سبك آنها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت ميبردم. امیدی نداشتم كه كلاسهای خطاطی نقشی در زندگی حرفهای آیندهی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاسها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی ميكردیم تمام مهارتهای خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آنها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونتهای كامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن كلاسهای خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونتهای هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت. خب ميبینید آدم وقتی آینده را نگاه ميكند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه ميكند متوجه ارتباط این اتفاقها ميشود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است. داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است: من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانهی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیرهی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر ميتواند از شركتی كه خودش تأسیس ميكند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر ميكردیم توانایی خوبی برای ادارهی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش ميرفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آیندهی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم. احساس ميكردم كه كل دستاورد زندگی ام را از دست دادهام. حدود چند ماهی نمی دانستم كه چه كار باید بكنم. من رسماً شكست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیكان ولی نبود ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم. پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریك سیر خارق العادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض ميدهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ توی سر شما ميكوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام ميدادم كه واقعاً دوستش داشتم. داستان سوم من در مورد مرگ است: هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه توی آینه نگاه ميكنم از خودم ميپرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام ميدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من ميفهمم در زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیمهای زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یك سال پیش دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقهی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعدهی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچههایم بگویم در مدت سه ماه به آنها یادآوری بكنم. این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آنها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معدهام ميگذشت و وارد لوزالمعدهام ميشد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونههای سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ كس دوست ندارد كه بمیرد حتی آنهایی كه ميخواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همهی ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنهها را از میان بر ميدارد و راه را برای تازهها باز ميكند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید. موقعی كه من سن شما بودم یك مجلهی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر ميشد كه یكی از پرطرفدارترین مجلههای نسل ما بود این مجله مال دههی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست ميشد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد. در وسط دههی هفتاد آنها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شمارهی شان یك عكس از صبح زود یك منطقهی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود: stay hungry stay foolish این پیغام خداحافظی آنها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر ميكردند stay hungry stay foolish این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغالتحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما ميكنم. |
||
دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی در اتاق فکر من ایینه تابوتم شده در نبردم,در کما,با احتمال زندگی... |
|||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
عمو استیو هم به دیار باقی شتافت. باورم نمیشه فقط 56 سالش بوده! قیافه ش 70 می خورد! مثل اینکه بیماریش بیش از اونچه گفته می شد جدی بود. به هر حال، هدیه های خوبی به مردم دنیا داد. خدا بیامرزش. یادبود استیو جابز |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: M@ryam.ml10
پیام:
۹۳۴
عضویت از: ۲۴ مرداد ۱۳۹۰
طرفدار:
- √҉ √҉ JuST ஜ MeSSI √҉ √҉ گروه:
- کاربران عضو |
خدا بیامرزتش.... _________________________ استاد خیلی باحال بود ....... |
||
ببینیــد حرفــxـــ زدن چه چیـــز وحشتناکــــی است که بزرگتــرین احـتـــرام به هر کســـ این است که برایــش یکــــ دقه سکوتــــ♥ـــ کنند! | |||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: S&M&M
پیام:
۱,۸۹۲
عضویت از: ۶ اسفند ۱۳۸۶
از: ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴
گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول The Dark Lord نوشته:عمو استیو هم به دیار باقی شتافت. باورم نمیشه فقط 56 سالش بوده! قیافه ش 70 می خورد! مثل اینکه بیماریش بیش از اونچه گفته می شد جدی بود. به هر حال، هدیه های خوبی به مردم دنیا داد. خدا بیامرزش. یادبود استیو جابز از این همه هدایا به ما یه نانو کوچولوش رسیده فقط _______________________________________________ ساعت جدیدم ایده جالی داره خداییش |
||
۱۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Prince_Of_Catalan
پیام:
۵,۰۲۴
عضویت از: ۲۲ آذر ۱۳۸۹
از: رفسنجان & تهران
طرفدار:
- همه بازیکنان بارسا خصوصا مسی و الکسیس - کرایف & رویکارد & رونالدینهو - پرسپولیس - اسپانیا & آرژانتین - کریم باقری & علی کریمی - گواردیولا - افشین امپراطور گروه:
- كاربران بلاک شده |
هنوز نمیتونم باور کنم که استیو جون دیگه نیست واقعا نابغه ای بود |
||
خداحافظ |
|||
۱۵ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: M@ryam.ml10
پیام:
۹۳۴
عضویت از: ۲۴ مرداد ۱۳۹۰
طرفدار:
- √҉ √҉ JuST ஜ MeSSI √҉ √҉ گروه:
- کاربران عضو |
دختر بچه گيج گيج بود از اينهمه تناقض و حيرون مونده بود که کدوم يکي از حرف بزرگترا رو قبول کنه مثلا تا همين چند وقت پيش هر بار که دفتر نقاشيش رو خط خطي مي کرد پدرش دعواش مي کرد و ميگفت که بابا جون خط کج نکش ! يادت باشه که هميشه خط صاف بکشي ولي امروز تو بيمارستان وقتي مي ديد که هر بار بقيه مي گن که خط توي تلويزيوني که به مامانش وصل کرده بودند داره هر لحظه صاف و صاف تر مي شه ، خط پيشوني پدر کج و کجتر مي شد وبه همين خاطر ار باباش پرسيد: بابا چرا ناراحتي؟ خط صاف که بد نيست؟ مگه خودت به من نمي گفتي که هميشه خط صاف بکش؟ حالا مامان هم داره خط صاف مي کشه که!. پس چرا ناراحتي؟ گريه پدرش در اومد و رو به دختر گفت: دخترم اين خطهارو خدا داره براي مامان مي کشه .تازه بابا جون هميشه که خط کج بد نيست لا اقل ايندفه خط کج خيلي خوبه . حالا برو از خدا بخواه که اون خطا رو کج کنه و گرنه ديگه ماماني رو نميبيني دل دختر بچه هوري ريخت اگه ماماني نباشه اونوقت من چيکار کنم!؟ به همين خاطر با همون زبون کودکي رو به خدا کرد و گفت: خدا جون من که سرازکار بابام در نمي يارم و حرفاش رو متوجه نمي شم تا حالا بهم مي گفت که خط کج بده . ولي امروز مي گه که خط کج خيلي خوبه تازه بابا مي گه که اگه تو تو اون تلويزيون يه خط کج نکشي من ديگه مامانم رو نمي بينم خدايا براي توکه اينهمه چيز رو آفريدي مثل فيل که خيلي بزرگه حالا برات سخته که فقط يه خط کج ناقابل تو تلويزيون بکشي!؟ بعدا که مامان دخترک خوب شد رفت از بابا پرسید به خاطر خط کج بود که مامان خوب شد بابا خندید و گفت اره به خاطر خط کج بود از اون به بعد هر چیز کجی رو دوست داشت که........ اصل ماجرا من الان دختری هستم که در زندان دارم اینو مینویسم و فقط اینو میخوام بگم : من الان دارم هق هق میکنم چون بچه ای بودم معصوم و پاک اما چرا؟؟؟؟ چراش رو هیچ وقت نفهمیدم نمیدونم اشتباه از کی بود اما هر چی هست خواهش میکنم به بچه ها درست یاد بدین خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم....چیزایی که از بچگی در ذهن کودک نقش میبنده مثل سرنوشتشه..... من کودکی معصوم و پاک بودم.......... |
||
ببینیــد حرفــxـــ زدن چه چیـــز وحشتناکــــی است که بزرگتــرین احـتـــرام به هر کســـ این است که برایــش یکــــ دقه سکوتــــ♥ـــ کنند! | |||
۱۵ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: ROMAK70
پیام:
۱۱,۸۶۵
عضویت از: ۳ خرداد ۱۳۸۹
طرفدار:
- مسی - کرایوف-پویول - نساجي مازندران - هلند گروه:
- کاربران عضو |
مهبد جون میگم میدونی کجا میشه همچین بر چسب هایی زد؟؟؟ ما یه استاد ریاضی داریم که شبیه انتگرال هست خدایی موخش خیلی پره خیلی هم قویه ولی کلا رو انتگرال گیره میخوایم ساعت خونش رو عوض کنیم انتگرال بزاریم این جمله معروفش دانشجو رشته مهندسی باید جلوی پیرهنش آرم انتگرال باشه |
||
۱۵ مهر ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |