به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
این عنوان قفل شده است!
     
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Barçaholic
پیام: ۷۱۰
عضویت از: ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
از: Back street of Camp Nou
طرفدار:
- کارلس پویول سافورسادا
- یوهان، آرماندو، رونی و سَمی، هریستو
- آرژانتین
- جوزپ، فرانکی ، تیتو
- افشین قطبی
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
صداي ترق ترق شکسته شدن تخمه ها زير دندون هامون تمام فضاي اتاق رو پر کرده بود.
: «يعني اينجا واقعا بهت فحش داد؟ مطمئني که درست شنيدي بهت حرف بد زد؟ واقعا بهت فحش داد؟ »
دستم رو دکمه پاوز گذاشتم و جويده جويده و با عصبانيت گفتم:
: « دني، يه بار ديگه اين حرف و تکرار کني با همين کاسه مي کوبونم ... . خوب آره ديگه. مريض که نبودم بپرم يقه يارو رو بگيرم، که کارت ... آب دهنمو قورت دادم و جملمو تموم کردم: بگيرم.»
صداي فرياد بلندي از تو اتاقي که لئو توش خوابيده بود، بلند شد!
همه مون مث وقتايي ويلانووا سرمون داد مي کشه، سرمونو برگردونديم سمت اتاق. از رو مبل بلند شدم، سعي کردم ترس و دلهره اي رو که داشتم تو راه رفتنم بروز ندم. با همون احساس ترس اميخته به کنجکاوي به سمت اتاق لئو قدم برداشتم. وقتي مي خواستم در رو باز کنم لرزش دستم کاملا احساس مي شد. دني بدو بدو خودشو رسوند پشت من. جرارد هنوز ترديد داشت که بياد يا نه. دستشو گذاشته بود رو مبل و داشت با دقت ما رو تماشا مي کرد. پامو گذاشتم داخل اتاق، لئو روي تخت نشسته بود و قيافه وحشت زده اي داشت. سر و صورتش عرق کرده بود و موهاش به هم ريخته بودن. مدام داشت با خودش زمزمه مي کرد: « نه... کارل..س ... نه»
من خشکم زده بود. حاضر بودم هر کلمه اي رو از دهنش بشنوم به غير اسم کاپيتان. دني از پشت من پاورچين پاورچين رفت کنار لئو نشست، يه دونه زد رو شونش گفت: « خوبي؟ آب مي خواي؟ » به من با سرش فهموند که برم آب بيارم. من سريع رفتم تو آشپز خونه، خيلي نگران بودم و نمي تونستم حواسمو جمع کنم. به جاي ليوان تو کاسه آب ريخته بودم. بالاخره يه ليوان آب رو بردم دادم به دني. دني هم آروم اروم به لئو آب داد و ازش خواست که برامون بگه خواب چي ديده؟
جرارد هم به جمعمون اضافه شده بود. سه تايي منتظرانه بهش زل زديم، تا دليل اين همه ترس و وحشت رو بفهميم. چيزي بهمون نگفت، فقط گذاشت حالش جا بياد، بعد تظاهر کرد که حالش خوبه و کابوسي در کار نبوده. به ما گفت که ديگه تا دير وقت نشده بهتره بريم خون هامون. اول قبول نکرديم. وقتي اصرار کرد دني گفت: « باشه ما مي ريم. ولي قول بده اگه چيزي شد حتما به يکي از ما زنگ بزني.»
لئو هم سرش رو تکون داد تا ما راضي بشيم و بريم. رفتيم سوار ماشينامون شديم که من يادم افتاد موبايلم رو رو مبل جا گذاشتم. وقتي رفتم تو ديدم لئو دم در اتاقش افتاده زمين.
نمي دونستم چي کار کنم، از شدت دستپاچگي داشتم لئو رو چکي مي کردم! وقتي به خودم اومدم ديدم لئو به هوش اومده و دست گذاشته رو لپش!
با خواهش و تمنا ازش خواستم که بهم بگه چي شده! هنوز حالت عادي نداشت، انگار هنوز خواب مي ديد، تو خواب حرف مي زد!
گفت: « نه کارلس... نه...»
حرفشو قطع کردم: « کارلس چي؟ تو رو خدا بگو ديگه!»
ادامه داد: «دارم ميرم سمت کاپيتان، نمي خوام برم! نه.... کارلس داره از ترس جيغ مي کشه! نمي خوام برم! مي خوام بهش بگم : نترس، منم لئو! ولي نمي شه! تنها صدايي که مياد صداي تيز کردن چاقوهه!»
من: « يعني چي لئو ؟! واضح تر بگو! بيش تر توضيح بده!»
به نظر ميومد الان ديگه از خواب بيدار شده باشه، رنگش برگشت! فکر کنم تازه فهميده بود که من اونجام!
-: « مگه من نگفتم، برين بيرون؟ تو چرا هنوز اين جايي؟»
-: « فقط اومدم موبايلمو بر دارم، همين! لئو من از پيشت نمي رم، حالت خيلي بده! نمي تونم شب تنهات بزارم!»
-: « نمي شه! اصلا حرفشو نزن!»
اصرار کردم: « خواهش مي کنم، قول مي دم هيچي نگم! فقط رو مبل مي خوابم! ازت نمي پرسم چي شده؟ يا چرا اين طوري رنگت پريده.....
: « مگه رنگ من پريده بود؟»
من که تازه متوجه شدم چه گندي زدم، گفتم: « رنگت؟ نه منظورم اين بود که ديگه از ترس رنگ... رنگ.. خو ..ددم نمي پره!»
فکر کنم تونستم قانعش کنم! چون بلند شد و رفت که دست و صورتشو بشوره!
اروم پا شدم رفتم تو اتاقش، مي خواستم بفهمم چه جوري تونسته بود از رو تختش بلند شه بياد اينجا!
چيز خاصي نديدم، فقط تنها چيزي که نظرم رو جلب کرد، آلبوم عکسی بود که روي تختش خودنمايي مي کرد! لئو اهل نگاه کردن آلبوم های گذشته نبود. پس این چی بود؟ خم شدم که برش دارم...
صداي لئو اومد که داشت سينش رو صاف مي کرد: « عجب ادم پررويه ها! اگه مي خواي اينجا بموني بايد بري بري رو کاناپه بخوابي، تخت اضافي ندارم!»
با اينکه مي دونسم يه دونه تخت تاشو تو انباريش داره ولي، چيزي نگفتم!
سرم رو انداختم پايين و رفتم بيرون! خيلي مشکوک مي زد! اروم رفتم رو کاناپه نشستم و با شبکه هاي تلويزيون بازي کردم. پلک هام سنگين و سنگين تر شدن و...
: « ها ها ها هاه! کارلس حالا بايد بميري! حالا! من ديکه وقت ندارم! يا حالا يا هيچ وقت!»
با اين صدا از خواب پريدم! صداي وحشتناکي بود، تقريبا مي شد گفت که صداي لئو نيست! درحاليکه داشتم از رو مبل مي پريدم پام گير کرد به دسته مبل، و افتادم زمين! هيچ دردي احساس نمي کردم! فقط با کله رفتم تو اتاق. لئو عرق کرده بود.. داشت تو خواب حرف مي زد! آروم وايسادم يه گوشه و بي سرو صدا گوش کردم، ترسيدم اگه صدايي ازم در بياد، لئو بيدار شه و بيرونم کنه!
:« من بايد حالا کارت رو تموم کنم! تو ديگه نمي توني نفس بکشي! هيچ کي ديگه اون موهاي خوشگلتو نمي بينه! ها ها هاه!
لئو همون لحظه دستشو اوورد بالا، و شروع کرد به حرکت دادن اون رو هوا! انگار داشت به یه چیزی چنگ می زد!
زانوهام از ترس داشتن می لرزیدن، نمی تونستم رو پاهام وایستم! می خواستم لئو رو بلند کنم ولی ترسیدم، اگه بلند شد کتکم بزنه. رفتم بیرون و یه قاشق رو از تو آشپزخونش ورداشتم، پرتش کردم زمین امیدوارم بودم با صدای این لئو از خواب بلند شه، همین طورم شد، با حالت دو برگشتم به اتاق لئو، مثله همون دفعه اول، رو تختش نشسته بود و داشت تو خواب حرف می زد. تو دلم داشتم دعا می کردم که چیزای بیشتری از دهنش در بیاد.
-: « هاه ها ها ! فکر کردی من بچم؟ که با این حرفا بترسم!؟من فقط با دیدن خون تو آروم می شم!»
دیگه کم کم داشتم خودمو خیس می کردم! آخه من موندم خواب قحط بود؟ این چه کابوس مسخره ای ه آخه!
نمی دونستم چی کار کنم، عینه مرده ها وایساده بودم و به حرف های لئو که شبیه دیالوگ های "Saw 6" بود، گوش می دادم. بی اختیار گوشیمو از تو جیبم در اووردم، نمی دونم چرا ولی تنها شماره ای که دم دستم بود شماره ی پپ بود!
سریع بهش زنگ زدم، وقتی صدای بوق خوردن موبایلم تو گوشیم پیچید، چشمم افتاد به ساعت، تقریبا 4:30 صبح بود. پپ خفم می کرد. صدای خواب الودش از پشت تلفن اومد:
« بله؟! ....»
من نمی دونستم جواب پپ رو بدم، یا به حرفای لئو گوش کنم؛ هر چند لئو فقط داشت به تهدید هاش ادامه می داد.
: « هی، سلام پپ! صدام رو می شنوی؟»
: « آره بگو...»
: « ببینید، من آرین م! واقعا معذرت می خوام که الان مزاحم شدم. مشکل اینجاست که...» همین لحظه لئو یه داد محکم زد که انگار مخاطبش کاپیتان بود.
بیش ازین پپ رو پای خط منتظر نذاشتم:
«لئو از سر شب همش داره کابوس می بینه، عرق می کنه، داد می زنه. من ترسیدم تنهاش بزارم. واقعا می ترسم! داره یه خوابی می بینه که تا اون جایی که من فهمیدم، می .... خخ...واااد.... می خواد... یه نفر رو بکشه! یعنی داره می کشه...!»
انقدر تند تند و جویده جویده حرف زدم که شک داشتم پپ فهمیده باشه من چی گفتم.
:« خوب حالا می دونی کیو داره می کشه؟»
: آره! یعنی نه! نمی دونم... فکر کنم... یعنی از اون چیزایی که تا حالا اون گفته.. می خواد.... می.... خواد کاپیتانو بکشه!»
: «واقعا! الان کجایی؟ من زود خودمو می رسونم!»
: « تو خونه خود لئو هستیم.»
نمی دونم کار اشتباهی کرده بودم یا نه، فقط منتظر پپ نشستم! لئو هم دیگه دست از هذیون گفتن برداشته بود و خوابیده بود. خر خر می کرد. تا حالا لئو تو خواب خر خر نمی کرد. نمی دونم چه فشاری روش بود که این کارا رو می کرد!
رفتم بیرون و منتظر پپ شدم. چند دقیقه ای رو مبل نشستم.
رفتم که در رو برای پپ باز کنم!
بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب و گفت: « لئو کجاست؟»
:«تو اتاق ه! خوابه!»
پپ جلو تر از من حرکت کرد و رفت تو اتاق!
آروم دست گذاشت رو پیشونی لئو، معلوم بود که تب کرده!
با چند تا تکون بیدارش کرد.
لئو با دیدن پپ کپ کرد. یه نگاهی به من کرد و چش غره رفت.
پپ بهش گفت: «لئو فقط بگو چه خوابی دیدی؟ خواهش می کنم!»
: « چیزی نیست، شما خودتونو نگران نکنین! یه کابوس بچگانس!»
نتونستم تحمل کنم چه دروغ ضایعی می گه!
:« که کابوس بچگانه؟ داشتی خودتو می کشتی دیوونه! »
:« لئو باید تعریف کنی! می فهمی؟ باید تعریف کنی! موضوع خیلی جدیه اصلا شبیه کابوس نیست!»
لئو به من گفت که برم بیرون! بعد واسه پپ تعریف کرد. منم از پشت در گوش وایسادم.
: « خواهش می کنم نخندین. می دونم که واقعیه. من خواب نمی بینم. انگار خخودم دارم کارلس رو ...... منظورم اینه که، یعنی من تو نقش اون... » صدای گریه کردن لئو اومد.
:« اشکال نداره لئو...بگو خودت رو راحت کن... من گوش می دم!»
لئو با گریه ادامه داد: « من خیلی می ترسم! خیلی! حتما داره یه بلایی سر کارلس میاد. من دیشب هم یه خواب این جوری دیدم. البته درباره دوست پدرم بود. بعدش برادرم زنگ زد و گفت که حالش بد و تو بیمارستان. تصادف کرده بود. پپ من می ترسم! ....»
دیگه صدایی نیومد! برای چند لحظه سکوت شد! جایی از بدنم نبود که لرزش نداشته باشه! به زور دستام رو کنترل می کردم.
: «دارین چی کار می کنین؟ بین خودمون بمونه! خواهش می کنم!»
: « چیزی نیست. دارم به کارلس زنگ می زنم!»
یعنی ممکنه خواب لئو درست باشه؟ ولی... باورم نمی شد. می ترسیدم. یعنی لئو هر خوابی رو می دید....
: « جواب نمی ده! باید برم. تو همین جا می مونی!»
با نزدیک شدن صدای پای پپ من خودمو پرت کردم رو مبل. وقتی پپ در اتاق رو باز کرد. بهم گفت که پیش لئو بمونم و نزارم پاشو از خونه بزاره بیرون.
رفتم پیش لئو. فقط نگاش کردم! قدرت نداشتم باهاش حرف بزنم.
: « همه چیو شنیدی؟ نه؟! »
کلم رو تکون دادم. نمی دونستم چی بهش بگم. از ترس نمی تونستم خود رو کنترل کنم.
: «ببین چی میگم آرین، فقط اگه یه کلمه، اگه یه کلمه به بیرون درز کنه. من می دونم و تو!»
بازم کلم رو تکون دادم. لئو از رو تخت بلند شد.
« لئو! پپ گفت نزارم بری بیرون! »
:« می خوام برم دست شویی!»
من خودم رو کشیدم کنار تا رد شه!
موبایلم داشت زنگ می خورد. تلفن رو برداشتم، پپ بود.
: « لئو دم دستته؟»
:«یه لحظه..»
رفتم از پشت در به لئو گفتم مه پپ پشت خط منتظرشه، ولی جواب نداد. دستم رو به در زدم و صداش کردم. بازم جواب نیومد. بهش گفتم صدام ر ومی شنوه یا نه؟ بازم جواب نداد. نگران شدم و در رو باز کردم. لئو افتاده بود زمین و دوباره حالش بد شده بود. دستم رو پر از آب کردم و ریختم روش. بیدار شد.
:« لئو دوباره خواب دید؟ چی شد کاپیتان ..»
یه هو یادم افتاد که پپ پشت خطه تلفن رو هل دادم دم گوش لئو.
: « میشه اینقدر جلو چشم من نباشی؟»
من رفتم بیرون منتظر موندم در همین حال گوشام رو تیز کردم ولی صدایی نشنیدم! خیلی آروم حرف می زد!
چند دقیقه بعد لئو اومد بیرون. اون احساس ترسی که قبلا داشت دیگه تو چهرش دیده نمی شد!
نمی دونم چی شده بود، جرات هم نداشتم ازش بپرسم. کنجاوی داشت تمام وجودمو می خورد!
لئو لباس هاشو عوض کرد و از اتاقش اومد بیرون.
:«چیزی شده؟ پپ چی گفت؟»
: « باید بریم، دزدا رو گرفتن.»
: دزد چی ؟ کی؟ »
سوییچ رو پرت کرد تو دستم گفت تو راه برام توضیح می ده.

: «خوب کجا بریم؟»
:« خونه کارلس! دزدایی که ریخته بودن خونش رو پلیس گرفته.»
: « همه اینا فقط واسه یه دزدی بوده؟ حالا خود کارلس حالش خوبه؟»
: « آره. خود کارلس هم . خوبه .. حالش خوبه! »
: « دروغ می گی! کارلس چش شده؟ اون خواب آخرت چی بود؟»
اینقدر اعصابم خورد بود، کنترل فرمون از دستم در رفت.
:« تو فرمون رو بچسب. هیچ اتفاقی نیوفتاده، چند تا زخم کوچیک برداشته.»
: « چند تا زخم کوچیک؟! فقط دلم می خواد سرم رو شیره مالیده باشین، به کاپیتان می گم! »




We all gathered together
To celebrate for the same cause
We gonna fight, we gonna march, through the swamp
We gonna mosh through the marsh
Until they omit this fucking Qatar from our jerseys. c'm on
۱۳ آذر ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Agent.47
پیام: ۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا
- پپ
گروه:
- کاربران عضو
نشسته بودیم و جرارد داشت میگفت چند روزیه دوست جدید لئو رو نمیبینه!گفتم پس قبلیه چی شد؟گفت والا از وقتی که مامان باباش تو آتیش سوزی مردن دیگه ندیدمش!
دنی گفت لئو خیلی دوسش داشت!اما دختره عین روانی ها شده بود بعد از حادثه!
صدای داد لئو ما رو به خودمو آوورد به سرعت خودمونو به در رسوندیم در قفل بود!من در زدم لئو درو رو باز کن!همچنان صدای دادو فریاد میاومد!
دنی گفت صدای دختره!
گفتم دنی خفه شو!چی میگی!؟
جرارد خیز برداشت درو بشکنه خودشو محکم زد به در و ما پریدیم تو اتاق! همین وقت برقا رفت!
دنی داد زد!جرارد پشت من بود برگشتم دیدم نیست دیدم یه چیزی داره مکشدش یه آدم بود دویدم به طرفش یارو دستاشو گذاشته بود رو دهن جرارد و داشت میکشیدش!
من هی داد میزدم و دستای یارو رو گرفته بودم میکشیدم!داد زدم دنیییییییییییی!
یه دستاشو چنگ میزدم داد میزدم یهو جرارد و ول کرد دوید رفت!نتونستم ببینمش!
جرارد و بلند کردم حالش خوب بود داد زدم دنی؟کجایی؟
شب توفانی بود رعدو برق میزد دیدم دنی رو زمین نشسته و خشک شده!
رفتیم به طرفش واییییییییییییییییی خدایا!
دیدم لئو از پنجرا آویزونه با جرارد کمکش کردیم آوردیمش پایین!
بریده بریده گفت تینا بود!
گفتم کجا رفت؟جرارد گفت نمیدونم!
دو تا سیلی زدم به گوش دنی بلند شد!
چراغ قوه برداشتیم من یه چاقو برداشتم من و لئو با هم دنی و جرارد هم با هم!
دنی یه چوب بیسبال برداشت!
اونا رفتن زیر زمین من و لئو هم رفتیم بالا!
داشتیم از پله ها بالا میرفیم که صدای بلندی از پایین اومد من و لئو با سرعت رفتیم پایین!
دنی دختر رو زده بود!
لئو نشست کنارش و گریه کرد!هی میگفت من میخواستم کمک کنم!آخه چرا؟
جرارد رفت بیرو ن و زنگ زد به تیمارستان!لئو خیلی حالش بد بود!من بردمش تو اتاقش بالاخره خوابید!
دختر بیچاره(دنی با افسوس گفت!)




اگه میتونی بگیر!
Never Give Up
۱۴ آذر ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
نمیدونم چش شده بود.
مثل ابر بهاری داشت گریه میکرد.
هر چی هم بش میگفتیم خب بگو چت شده بازم گریه میکرد.
خلاصه بعد از کلی سعی و تلاش تونستیم از زیر زبونش بکشیم بیرون که برا چی گریه میکنه.
با همون حالتش گفت هیچی یه کابوس دیدم.
بش گفتم خب کابوس چی دیدی؟؟؟ که دوباره بغضش ترکید.
دنی گفت بابا این حالش خیلی خرابه. باید یه کاری بکنیم.
گفتم خب چه کار میتونیم بکنیم، این که حرف نمیزنه تا یه ذره ساکت میشه و ازش سوال میپرسیم دوباره میزنه زیر گریه.
خلاصه گفتیم ولش کن خودش ساکت میشه.
همونم شد بعد یه مدت ساکت شد و خوابش برد.
یه 2 ساعتی گذشت دیدم دنی میگه بعید میدونم دیگه بیدار شه بیاید بریم.
داشتیم میرفتیم که دیدم یه صدای گرومپ مهیبی اومد.
سریع دوییدیم تو اتاق لئو دیدیم داره با سر میکوبه تو دیوار.
جرارد سریع رفت گرفتش منم سریع زنگ زدم به اورژانس.
"فکر کنم سرش شکسته." دنی بالاخره حرف زد ولی هنوزم همین جوری خیره داشت به لئو نگاه میکرد.
به جرارد گفتم حالا خر بیار و باقالی بار کن حالا کی میخواد دنی رو جمع کنه.
یه ذره دنی رو تکون دادم گفتم باقالی تو دیگه خواهشا درست شو اعصا نداریم.
همین طور که داشتم با دنی حرف میزدم با صدای زنگ در به خودش اومد. سریع دویید سمت آیفون درو باز کرد گفت اورژانسه.
لئو هنوز داشت تقلا میکرد از دست جرارد بیاد بیرون.
همین که پرستارا اومدن یه چیزی به لئو تزریق کردن فکر کنم مورفین بود خلاصه یهو آروم شد.
سرش خیلی خون ریزی داشت.
به پرستاره گفتم حداقل سرشو بخیه کنید خونش بند بیاد.
گفت نمیتونیم فقط میتونیم پانسمانش کنیم.
خلاصه سرشو پانسمان کردن بردیمش تو آنبولانس.
من رفتم کنارش نشستن دنی و جرارد هم با ماشین اومدن دنبالمون.
همین که رسیدیم بیمارستان دیدم پپ دم دره گفتم کی به شما خبر داد گفت جرارد بم زنگ زد. چرا همون اولش چیزی به من نگفتید.
حالا باشه برای بعد حالتون رو میگیرم.
حالا تو این هیرو بیر اینم گیر داده بود.
لئو رو بردیم تو بخش هنوزم سر بود سرشو بخیه کردن و یه آرام بخش قوی بش تزریق کردن تا بخوابه.
دنی و جرارد خیلی خوابشون میومد فرستادیمشون رفتن خونه.
پپ هنوزم با خشم به من نگاه میکرد.
منم سرمو انداخته بودم پایین و تو فکر بودم که یهو دیدم صدای داد میاد.
دوییدم تو اتاق لئو دیدم به هوش اومده فقط خدا رو شکر پرستار بالا سرش بود نزاشت کار احمقانه ای بکنه.
بیچاره دوباره بش آرام بخش زدن اینبار قوی تر.
دکترش میگفت دیگه نمیشه بش آرام بخش بزنی برا بدنش ضرر داره.
همین که لئو خوابید به پپ گفتم شما برید من هستم.
گفت نه شاید دوباره به همش بیاد.
پرستاره که پشت سرمون بود گفت این آرام بخش رو به خرس بزنی میخوابه نگران نباشید.
اینو که گفت پپ خیالش راحت شد و رفت.
منم رفتم تو اتاق لئو نشستم.
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.
صبح که شد دیدم یه صدای ضعیفی داره میگه حسام، حسام پاشو.
بیدار که شدم دیدم لئو داره صدام میکنه.
بش گفتم خوبی؟؟؟
گفت آره من چرا اینجام؟؟؟
اینا چیه به من وصل کردن؟؟؟
چرا سرم بم زدن؟؟؟
ماجرای دیشب رو براش تعریف کردم.
همین جوری با تعجب به من نگاه میکرد.
باورش نمیشد.
یهو ناخود آگاه دستشو برد سمت زخم سرش گفت سرم چی شده؟؟؟
گفتم واقعا یادت نیست؟؟؟
دیشب با سر رفتی تو دیوار.
خیلی برام عجیب بود.
هیچی یادش نمیومد...





۲۲ دی ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Agent.47
پیام: ۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا
- پپ
گروه:
- کاربران عضو
خب وقتشه یه موضوع بگیم!

بازی بارسلونا رئال مادرید است!
شما هم اینبار تماشاچی هستی!
پامیشی بری ورزشگاه میبینی ای دل غافل!وسط راه ماشینت به پت پت میافته و همونجا وای میسته!بعد 2 ساعت ور رفتن با ماشین بالاخره استارت میخوره!
1 ساعت تا بازی مونده با سرعت حرکت میکنی!
میرسی دم در اما خیلی دیره!
با 1001 فن و زور میری تو!
میشینی میبینی کنارت یکی نشسته که به نظر حالش بده!
باهاش یکم حرف میزنی حرف نمیزنه!
بازی شروع میشه!
جذب حرکات فوق العاده بچه ها پاس کاری های ریز ریز دریبل های مسی پاس های ژاوی شدی!
که یهو میشنوی یارویی که بغلت نشسته داره یه چیزایی با خودش میگه!
میخواد بره تو زمین!
یهو چشمت به یه چیز براق که تو دستش بود میخوره!ناخودآگاه به دست یارو نگاه میکنی میبینی روش خالکوبی رئال داره!
بلند میشی که داد بزنی بگیرنش همون موقع اینیستا توپ رو میچسبونه به تور دروازه همه بلند میشن دادو هوار!
حواست پرت میشه برمیگردی میبینی یارو رفته!داره سعی میکنه بره تو زمین...

ادامش با شما!
ببینم چقدر قوه تخیلتون قویه ها!




اگه میتونی بگیر!
Never Give Up
۲۴ دی ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: asd123
پیام: ۱,۸۸۰
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: البرز
گروه:
- کاربران عضو
داره سعی میکنه بره تو زمین...
و دیدم که داره میره طرف پپ..خدای من امیدوارم که حدسم اشتباه باشه..اگه بخواد به پپ آسیبی برسونه دیگه بچه ها نمی تونن به بازی ادامه بدن و سوراخ سوراخ میشیم...
سریع رفتم طرفش و بازوش رو گرفتم ولی نامردی نکرد و زد تو صورتم و من هم بی هوش افتادم زمین...
نمی دونم چه قدر وقت گذشت ولی وقتی بلند شدم صورتم درد میکرد و زیر چشمم باد کرده بود کمی سر گیجه داشتم ولی با این حال از روی زمین بلند شدم و به اطرافم نگاه کردم...سر و صدای زیادی بود و از چهره ی مردم میشد فهمید که وحشت زدن بعضی ها تو بغل دوستشون گریه میکنن و بعضی ها پرچم رئالو روی صورتشون گرفتن...
از یه بارسایی که آرومتر از بقیه بود پرسیدم چی شده و گفت که:یه مردی که خالکوبی عجیبی روی دستش داشت از جایگاه میره به سمت مورینیو و با چاقویی که همراهش بود به پهلوی مورینیو میزنه...آخه خیلی بد باختن 6_1 من با تعجب بهش نگاه میکردم...با عجله از ورزشگاه اومدم بیرون ماشینای پلیس همه جارو پر کرده بودن...تو یکی از ماشینا همون مرد رو دیدم...چشمای سیاهش خیلی آشنا بود قد بلندی داشت ومنو به یاد رونالدو ی پرتغالی مینداخت...به سمت نزدیک ترین بیمارستان رفتم و از شلوغیش میشد فهمید که مورینیو اونجاست وقتی از یکی از پرسنل اونجا حالشو پرسیدم گفت که احتمال زنده موندنش 50_50...





۲۴ دی ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: H7091M
پیام: ۸,۹۹۴
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- پدری گاوی یامال
- مسی ریوالدو ، رونالدینهو، پویول ، ژاوی، اینیستا، آلوز
- استقلال
- اسپانیا و فرانسه
- سامان قدوس
- گواردیولا ، فرگوسن ، کلوپ
- فرهاد مجیدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
هر كاري كردم نشد پيداش كنم
هي دورو ورم رو ميگردم اما ازش خبري نيست
بالاخره ديدمش گوشه زمين سمت راست سمتي كه مسي داره بازي مي كنه منتظره فرصته
شروع كردم به دويدن اما هر چي مي دوئيم بهش نمي رسيدم
نه خداي من مسي داره مي ره تا توپ رو برداره و پرتاپ كنه نه مسي نرو
ديدم يارو بلند شد كه به مسي حمله كنه پشت مسي رو چسبيد مسي برگشت ببينه چه خبره كه يارو چاقو رو بالا آورد تا به قلب مي وارد كنه
از اينجا به بعد همش چند ثانيه طول كشيد
نه خداي من
ديگه نشتم رو زمين چشامو گرفتم كه چيزي نبينم
يهو ديدم صداي جيغ و داد بلند
دعا دعا مي كردم خواب باشم
چند ثانيه تموم شد
چشامو باز كردم ديدم مسي سالم وايساده
اما اون يارو افتاده رو زمين و دني آلوزم بغلشه
داره ازش خون ميره واي خداي من يعني چي شده
همه دارن مي دوئن اون سمت مسي شوكه شده
ژاوي ميزنه تو گوش مسي كه از اين حالت در بياد
از يه خبر نگار كه اونجا پزسيدم چي شده
گفت مي خواستن مسي و بزنن كه دني پريد رو يارو معلوم نيست خودش چي شده
وقتي رسيدم بالا سره دني ديدم چاقو رفته تو كليه ش اي خداي من اما چشماش واز بود داشت به مسي مي خنديد
وقتي رو برانكارد داشتن مي بردنش بيرون
به مسي گفت منتظر تلافيما بايد يه جا پيش مرگم شي

داور بازي رو نيمه كاره تموم كرد به خاطر اين مشكل





...
۲۵ دی ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: taranom.messi
پیام: ۵۵۶
عضویت از: ۱۵ بهمن ۱۳۸۹
از: بارسلونا
طرفدار:
- اول مسی,ژاوی,اینیستا,افلای
- یوهان کرایف
- هیچ کدوم
- ارژانتین,اسپانیا
- هیچ کدوم
- گواردیولا
- هیچ کدوم
گروه:
- کاربران عضو
قلبم داشت تند تند میزد "اگه به یکی صدمه میزد چی؟! " یه دفعه پرید تو زمین بازیکن ها وتماشاچیا همین جور میخ کوب شده بودند طرف داشت میرفت به سمت مسی که توپ زیر پاش بود بقیه تازه متوجه چاقو شده بودند ولی دیگه دیر بود خواستم جیغ بزنم که............................................................
طرف چاقو رو زد توی توپ ودادزد "اخه این چه وضعیه من دیگه تحمل ندارم !"
همه دورش جمع میشن من هم طوری که کسی نفهمه خودم رو رسوندم اونجا!(وسط اون همه جمعیت ) داور وبازیکنا خودشون رو میرسونند بهش ومیگن"مثلا داریم فوتبال بازی میکنیم چرا این جوری میکنی؟"
بادستش رونالدو رو نشون میده ومیگه:هروقت این یارو میاد اینجا شیشه های خونه من داغونه!چرا یکی به این فوتبال درست وحسابی یاد نمی ده
یکی از پلیس ها میگه: درست توضیح بده تا ما هم بفهمیم
-هروقت که این تیم رئال میومد اینجا شیشه های خونه ی من میشکست اول فکر کردم طرفداراشونند روی دستم رو خال کوبی کردم رفتم بینشون ولی فهمیدم کار اونا نبوده تا اینکه بازی قبلی متوجه شدم وقتی که این رونالدو شوت میکنه چند ثانیه بعد شیشه من میشکنه!
رونالدو با عصبانیت میگه:ببببببببییییییییییییببببببب(شرمنده بدلیل بد آموزی از گفتن این جملات معذورم)
طرف یه نگاه بهش میندازه و میگه:اگه این آقایون محترم بارسایی نبودند جوابتو میدادم
مورینیو خودش رو میندازه وسط ومیگه:بببببببببببیییییییییییییییبببببببببببببببب
طرف دیگه خیلی عصبانی میشه که گواردیولا میاد جلو ویکم باهاش صحبت میکنه وخسارتش رو همونجا میده وهمه چی ختم بخیر میشه






از عارفی پرسیدند:روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شاد شدم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم به آن نظر کنم؟گفت: حک کن... میگذرد....
۲۴ بهمن ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Agent.47
پیام: ۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا
- پپ
گروه:
- کاربران عضو
بچه های عزیز ازتون میخوام که فقط و فقط 5 خط بنویسین!
داستان طولانی از اینجا حذف میشه ممنون!

چهارشنبه هفته ی پیش یه اتفاق غیر عادی افتاد و بارسا برخلاف همیشه به جای بردن بازی اونو باخت!
فکرت احساست توی اون لحظه چی بود؟




اگه میتونی بگیر!
Never Give Up
۴ اسفند ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Agent.47
پیام: ۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا
- پپ
گروه:
- کاربران عضو
گل اول و که خوردیم همینطوری یه بند به والدس هرچی از دهنم در اومد گفتم بعد به خودم گفتم اشکال نداره!جبران میکنن بچه ها بعد که 5 دقیقه بعدش گل دوم و خوردیم خشکم زد!
همینطوری به تلویزیون نگا میکردم و عصبانی بودم!چرا وقتی ما راهت میتونستیم ببریم راحت باختیم!؟خیلی ناراحت بودم و غصه میخوردم!
حالا دیگه فقط یه شانس داشتیم!اونم اینکه ببریم!
به نظر من بدترین چیز اینه که بهترین باشی و ببازی!




اگه میتونی بگیر!
Never Give Up
۴ اسفند ۱۳۸۹
پاسخ به: من و بارسا
نام کاربری: Kiavash13
نام تیم: آرسنال
پیام: ۹,۹۶۵
عضویت از: ۹ آذر ۱۳۸۸
از: Kermanshah
طرفدار:
- Andres Iniesta
- Rivaldo
- Esteghlal
- Netherlands
- Mojtaba jabbari
- Frank De Boer
- Majid Namjoomotlagh
گروه:
- کاربران عضو
- لیگ فانتزی
افتخارات
میدونستیم که باید از تک تک موقعیت ها استفاده کنیم.مگرنه کارمون به مشکل میخوره.وقتی گل درستمونو نگرفتن اعصابم خورد ش.ولی غمی نبود.وقتی پنالتی رو پدرو رو نگرفتن هم اعصابم خورد شدم ولی غمی نبود.ولی وقتی رو اشتباه صد در صدمون گل خوردیم خیلی ناراحت شدم.نباید اونجور گلی میخوردیم..ولی خوردیم.گل دوم که باز هم اشتباه بود.ض حمله خیلی سریع بود.اونجا بود که قدر سسک رو دونستم.ولی فایده ای نداشت.وقتی دقیقه نود و دو الوز خودشو ننداخت زمین هم اعصابم خورد شد.از آلوز بعید بود اینقدر مبتدی عمل کنه.بعد بازی هم حالم گرفته بود.ولی هیچ نگرانی به خودم راه ندادم چون به hell neo camp اعتقاد قلبی دارم






The King in the north

نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۴ اسفند ۱۳۸۹
     
برو به صفحه
این عنوان قفل شده است!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۲۵,۴۷۲ بازدید
۳ روز قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۹,۶۳۵ بازدید
۴ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۸۷,۸۸۳ بازدید
۵ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۶,۴۵۷ بازدید
۵ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۰۰۰ بازدید
۵ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۹۳ بازدید
۶ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۳,۵۱۴ بازدید
۷ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۳۴۰ بازدید
۱۴ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۸۳۸ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۲,۱۵۷ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۵۵۸ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۰۷۵ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۵۶ کاربر آنلاین است. (۹۱ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۵۶

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!