در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Xavi_TheBest
پیام:
۱,۱۲۷
عضویت از: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: Shiraz
طرفدار:
- Cesc fabregas-Xavi Hernandez - Ronaldinho - Esteghlal - Spain - milad meydavoodi-shahab gordan - Arsen Wenger-Pep Guardiola گروه:
- کاربران عضو |
دیشب،لب رود،شیطان زمزمه داشت شب بود و چراغک بود شیطان،تنها،تک بود باد آمده بود،باران زده بود:شب تر،گل ها پر پر بویی نه براه ناگاه آیینه رود،نقش غمی بنمود:شیطان لب آب خاک سیا در خواب زمزمه ای می مرد.بادی می رفت،رازی می برد سهراب سپهری |
||
وای که این واژه ها لالند در پیش تو آه چه بد زخمی که فردا کیست هم آغوش تو ... |
|||
۲۱ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: xavisam
پیام:
۳,۲۵۴
عضویت از: ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
از: Mashad
طرفدار:
- xavi - spain - pep گروه:
- کاربران عضو |
باز ای باران ببار بر تمام لحظه های بی بهار بر تمام لحظه های خشک خشک بر تمام لحظه های بی قرار باز ای باران ببار بر تمام پیکرم موی سرم بر تمام شعر های دفترم بر تمام واژه های انتظار باز ای باران ببار بر تمام صفحه های زندگیم بر طلوع اولین دلدادگیم بر تمام خاطرات تلخ و تار باز ای باران ببار غصه های صبح فردا را بشوی تشنگی ها خستگی ها را بشوی باز ای باران ببار... |
||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
پرسید کرم را مرغ از فروتنی تا چند منزوی در کنج خلوتی دربسته تا به کی در محبس تنی در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی هم سال های من پروانگان شدند جستند از این قفس،گشتند دیدنی در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ یا پر بر آورم بهر پریدنی اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی! کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟ نیما یوشیج
|
||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
آرزو بنمای رُخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قندِ فراوانم آرزوست ای آفتاب حُسن بُرون آ دَمی زِ اَبر کان چهره ی مُشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی زِ ناز بیش مَرنجان مرا بُرو آن گفتنت که بیش مَرنجانم آرزوست وآن دَفع گفتنت که بُرو شَه به خانه نیست وآن ناز و باز و تُندی دَربانم آرزوست در دست هر کی هست زِ خوبی قراضههاست آن معدن مَلاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بیوفا من ماهیم نهنگم عَمانم آرزوست یعقوب وار وا اسفاها هَمی زَنَم دیدار خوبِ یوسفِ کنعانم آرزوست والله که شهر بیتو مرا حَبس میشود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست زِین هَمرهان سُست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دَستانم آرزوست جانم مَلول گشت زِ فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست زِین خلق پُرشکایت گریان شدم مَلول آنهای هوی و نَعره مَستانم آرزوست گویاترم زِ بُلبل اما زِ رَشک عام مُهرست بر دهانم و اَفغانم آرزوست دِی شیخ با چراغ هَمیگشت گردِ شهر کَز دیو و دَد مَلولم و انسانم آرزوست گفتند یافت مینشود جُستهایم ما گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست هر چند مُفلسم نپذیرم عقیق خُرد کان عقیق نادر ارزانم آرزوست پنهان زِ دیدهها و همه دیدهها از اوست آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست خود کار من گذشت زِ هر آرزو و آز از کان و از مکان پِی اَرکانم آرزوست گوشم شنید قصه ایمان و مَست شد کُو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست جَعدِ یار رقصی چُنین میانه ی میدانم آرزوست میگوید آن رُباب که مُردم زِ انتظار دست و کنار و زَخمه ی عثمانم آرزوست من هم رُباب عشقم و عشقم ربابیست وآن لطفهای زَخمه ی رحمانم آرزوست باقی این غزل را ای مُطرب ظریف زِین سان هَمیشُمار که زِین سانم آرزوست بنمای شمس مفخر تبریز رُو زِ شَرق من هُدهُدم حضورِ سُلیمانم آرزوست "مولانا" |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
بي همگان به سر شود،بي تو به سر نمي شود داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نمي شود ديده ي عقل مست تو چرخه ي چرخ پست تو گوش طرب بدست تو بي تو به سر نمي شود جان ز تو جوش مي کند دل ز تو نوش مي کند عقل خروش مي کند بي تو به سر نمي شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بي تو به سر نمي شود جاه و جلال من تويي ملکت و مال من تويي آب زلال من تويي بي تو به سر نمي شود گاه سوي جفا روي گاه سوي وفا روي آن مني کجا روي بي تو به سر نمي شود دل بنهند برکني، توبه کنند بشکني اين همه خود تو مي کني بي تو به سر نمي شود بي تو اگر به سر شدي زير جهان زبر شدي باغ ارم سقر شدي بي تو بسر نمي شود گر تو سري قدم شوم ور تو کفي علم شوم ور بروي عدم شوم بي تو به سر نمي شود خواب مرا ببسته اي نقش مرا بشسته اي وز همه ام گسسته اي بي تو به سر نمي شود گر تو نباشي يار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بي تو به سر نمي شود بي تو نه زندگي خوشم بي تو نه مردگي خوشم سر زغم تو چون کشم؟ بي تو به سر نمي شود هرچه بگويم اي سند نيست جدا ز خوب و بد هم تو بگو زلطف خود بي تو بسر نمي شود "مولانا" |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
این هم اشعار رباعی مولانا آن كس كه بهروى خوب،او رشك پريست آمد سحرى و بر دل من نگريست او گريه و من گريه،كه تا آمد صبح پرسيد كز اين هر دو عجب،عاشق كيست؟ ***** تا نقش خيال دوست با ماست دلا ما را همه عمر خود تماشاست دلا و انجا كه مراد دل برآيد اى دل يك خار بهاز هزار خرماست دلا ***** این من نه منم،آن که منم گویی کیست؟ گویا نه منم،در دهنم گویی کیست؟ من پیرهنی بیش نیم سر تا پای آن کس که من اش پیرهن ام گویی کیست؟ ***** در راه طلب عاقل و دیوانه یکی است در شیوه ی عشق خویش و بیگانه یکی است آنرا که شراب وصل جانان دادند در مذهب او کعبه و بتخانه یکی است ***** درمجلس عشاق قراری دگر است وین باده عشق را خماری دگر است آن علم که در مدرسه حاصل کردند کار دگر است و عشق کار دگر است ***** دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست اما دل و معشوق دو باشند خطاست معشوق بهانه است و معبود خداست هر کس که دو پنداشت جهود و ترساست ***** آن ها که دل از الست مست آوردند جان را ز عدم عشق پرست آوردند از دل بنهادند قدم بر سر جان تا یک دل پر درد به دست آوردند ***** بیرون ز جهان و جان یکی دایه ی ماست دانستن او نه در خور پایه ی ماست در معرفتش همینقدر میدانم ما سایه ی اوئیم و جهان سایه ی ماست ***** بر هر جائی که سر نهم مسجود اوست بر شش جهت و برون ز شش معبود اوست باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد این جمله همه بهانه و مقصود اوست **** بر من در وصل بسته میدارد دوست دل را به عنا شکسته میدارد دوست زین پس من و دل شکستگی بر در او چون دوست دل شکسته میدارد دوست ***** در عشق که جز می بقا خوردن نیست جز جان دادن دلیل جان بردن نیست گفتم که ترا شناسم آنگه میرم گفتا که شناسای مرا مردن نیست ***** اندر سر ما همت کاری دگر است معشوقه خوب ما نگاری دگر است و الله که به عشق نیز قانع نشویم ما را پس از این خزان بهاری دگر است ***** ای خواجه ترا غم جمال و جاه است و اندیشه باغ و راغ و خرمنگاه است ما سوختگان عالم توحیدیم ما را سر لا اله الا الله است ***** با دل گفتم که دل از او جیحون است دلبر ترُش است و با تو دیگرگون است خندید دلم گفت که این افسون است آخر شِکر ترُش ببینم چون است؟ یه توضیح کوتاه هم بدم : این سه پست پشت سر هم مربوط به اشعاری بود که توسط یه کاربر مهمان در تاپیک "حضرت مولانا" گذاشته شده بود و با توجه به تغییرات اون تاپیک باید پاک میشد و به دلیل زیبایی این اشعار دلم نیومد پاکشون کنم و اینجا گذاشتم |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفص چون میطپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود کوزه بودش آب مینامد بدست آب را چون یافت خود کوزه شکست شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خستهام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمیست هر الم را در کف ما مرهمیست گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر ترک استثنا مرادم قسوتیست نه همین گفتن که عارض حالتیست ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت این شعر از مولانا توسط کاربر OnlyRivaldo99 گذاشته شده بود و باز به همون دلیل به اینجا منتقل شد |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
دگربار اين دلم آتش گرفتست رها كن تا بگيرد خوش گرفتست بسوز اي دل در اين برق و مزن دم كه عقلم ابر سوداوش گرفتست دگربار اين دلم خوابي بديدست كه خون دل همه مفرش گرفتست چو سايه كل فنا گردم ازيرا جهان خورشيد لشكركش گرفتست دلم هر شب به دزدي و خيانت ز لعل بار سلطان وش گرفتست كجا پنهان شود دزدي دزدي كه مال خصم زير كش گرفتست بسي جان كه هميپرد ز قالب ولي پايش حريف كش گرفتست ز ذوق زخم تيرش اين دل من به دندان گوشه تركش گرفتست .................................. .................................. طبيب درد بيدرمان كدامست رفيق راه بيپايان كدامست اگر عقلست پس ديوانگي چيست وگر جانست پس جانان كدامست چراغ عالم افروز مخلد كه ني كفرست و ني ايمان كدامست پر از درست بحر لايزالي درونش گوهر انسان كدامست غلامانه است اشياء را قباها ميان بندگان سلطان كدامست يكي جزو جهان خود بيمرض نيست طبيب عشق را دكان كدامست خرد عاجز شد اندر فكر عاجز كه سركش كيست سرگردان كدامست بت موزون به بتخانه بسي جست كه موزونات را ميزان كدامست چه قبله كردهاي اين گفت و گو را طلب كن درس خاموشان كدامست این دوشعر هو توسط کاربرEl.Zurdito گذاشته شده بود |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
عشق است بر آسمان پریدن صد پرده به هر نفس دریدن اول قدم از قدم گسستن اول نفس از نفس بریدن نادیده گرفتن این جهان را مر دیده خویش را بدیدن گفتم که دلا مبارکت باد در حلقه عاشقان رسیدن زآن سوی نظر نظاره کردن در کوچه سینه ها دویدن ای دل ز کجا رسید این دم ای دل ز کجاست این تپیدن ای مرغ بگو زبان مرغان من دانم رمز تو شنیدن دل گفت به کار خانه بودم تا خانه آب و گل پریدن از خانه صنع می پریدم تا خانه صنع آفریدن چون پای نماند می کشیدند چون گویم صورت کشیدم ... این هم توسط مدیر ارشد سایت قرار داده شد بود |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
در میان پرده خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد عشق دیده زان سوی بازار او بازارها ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق ترک منبرها بگفته برشده بر دارها عاشقان دردکش را در درونه ذوقها عاقلان تیره دل را در درون انکارها عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن تا ببینی در درون خویشتن گلزارها شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها و در آخر هم ارسال مدیر کل سایت |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۲ تیر ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |