در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
عالی بود
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
مهمان_
|
عسل عزيز!مثل هميشه بازم گل كاشتي!ولي اين دفعه گلستان كاشتي!
|
||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
وای چه قشنگ بود این آقای سپهر مجموعه اشعارم داره؟ دلم میخواد شعراشو داشته باشم
|
||
برنده ی همیشگی، به عشق تو من زنده ام... به افتخار عشق تو همیشه بازنده منم... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
بله ایشون مجموعه ی اشعارم دارن.... من سعی می کنم پیدا کنم اگه موفق شدم حتما می دم بهتون...
|
||
پشت دریاها شهری است قایقی باید ساخت... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
لطف میکنی عسل جان ،راستی آواتارت هم خیلی نازه هم خیلی شاعرانه
|
||
برنده ی همیشگی، به عشق تو من زنده ام... به افتخار عشق تو همیشه بازنده منم... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
ممنون عزیزم چشات ناز و شاعرانه می بینه...
|
||
پشت دریاها شهری است قایقی باید ساخت... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
وای عجب شعری بود بقیه استعدادها خودشونو نشون بدن امیر خان تو رو سپردن به من که استعدادت رو کشف کنم خودتو نشون بده |
||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
اتل متل يه بابا كه اسم او احمده نمره جانبازيهاش هفتاد و پنج درصده اونكه دلاوريهاش تو جبهه غوغا كرده حالا بياين ببينين كلكسيون درده اونكه تو ميدون مين هزار تا معبر زده حالا توي رختخواب افتاده حالش بده بابام يادگاري از خون و جنگ و آتيشه با ياد اون موقعا ذره ذره آب ميشه آهاي آهاي گوش كنين درد دل بابارو ميخواد بگه چه جوري كشتند بچههارو «هيچ ميدوني يعني چي زخميهارو بياري يكي يكي روبازو تو آمبولانس بذاري درست جلوي چشمات يه خورده او نطرفتر با شليك مستقيم ماشين بشه خاكستر» گفتن اين خاطره بدجوري ميسوزوندش با بغض و ناله ميگفت كاشكي كه پر نبودش آي قصه قصه قصه نون و پنير و پسته هيچ تا حالا شنيدي تانكها بشن قنّاصه؟ ميدوني بعضي وقتا تانكا قناصه بودن تا سري رو ميديدن اون سرو ميپروندن سه راه شهادت كجاست؟ ميدوني دوشكا چيه؟ ميدوني تانك يعني چي؟ يا آرپيجي زن كيه؟ آرپيجي زن بلند شد «ومارميت» رو خوند تانك اونو زودتر زدش يه جفت پوتين ازش موند يه بچه بسيجي اونور ميدون مين زير شينهاي تانك لِه شده بود رو زمين خودم تو ديدهباني با دوربين قرارگاه رفيقمو ميديدم تو گودي قتلهگاه آرپيجي تو سرش خورد سرش كه از تن پريد خودم ديدم چند قدم بدون سر ميدويد هيچ ميدوني يه گردان كه اسمش الحديده هنوزم كه هنوزه گم شده ناپديده اتل متل توتوله چشم تو چشم گلوله اگر پاهات نلرزيد نترسيدي قبوله ديدم كه يك بسيجي نلرزيد اصلاً پاهاش جلو گلوله وايستاد زُل زده بود تو چشاش گلوله هم اومدو از دو چشم مردونه گذشت و يك بوسه زد بوسهاي عاشقونه عاشقي يعني اينكه چشمهايي كه تا ديروز هزار تا مشتري داشت چندش مياره امروز اما غمي نداره چون عاشق خداشه بجاي مردم خدا مشتري چشماشه يه شب كنار سنگر زير سقف آسمون مياي پيش رفيقت تو اون گلوله بارون با اينكه زخمي شده برات خالي ميبنده ميگه من كه چيزيم نيست درد ميكشه ميخنده چفيه رو ور ميداري زخم اونو ميبندي با چشماي پر از اشك تو هم به اون ميخندي انگاري كه ميدوني ديگه داره ميپّره دلت ميگه كه گلچين داره اونو ميبره زُل ميزني تو چشماش با سوز و آه و با شرم بهش ميگي داداش جون فدات بشم دمت گرم ميزني زير گريه اونم تو آغوشته تو حلقه دستاته سرش روي دوشته چون اجل معلق يه دفعه يك خمپاره هزار تا بذر تركش توي تنش ميكاره يهو جلو چشماتو شره خون مي گيره برادر صيغهايت توبغلت ميميره هيچ ميدوني چه جوري يواش يواش و كمكم راوي يك خبرشي يك خبر پراز غم به همسفر رفقيت كه صاحب پسر شد بري بگي كه بچه يتيم و بيپدر شد اول ميگي نترسين پاهاش گلوله خورده افتاده بيمارستان زخمي شده، نمرده زُل ميزنه تو چشمات قلبتو ميسوزونه يتيمي بچه شو از تو چشات ميخونه درست سال شصت و دو لحظة تحويل سال رفته بوديم تو سنگر رفته بوديم عشق و حال تو اون شلوغ پلوغي همه چشارو بستم دستهاتوي دست هم دورسفره نشستيم مقلب القوب رو با همديگر ميخونديم زوركي نقل ونبات تو كام هم چپونديم همديگر و بوسيديم قربون هم ميرفتيم بعدش برا همديگر جشن پتو گرفتيم علي بود و عقيلي من بودم و مرتضي سيد بود و اباالفضل اميرحسين و رضا حالا ازاون بچه ها فقط مرتضي مونده همونكه گازخردل صورتشو سوزونده آهاي آهاي بچه ها مگه قرار نذاشتيم هميشه با هم باشيم نداشتيما، نداشتيم بياين برا مرتضي كه شيميايي شده جشن پتو بگيريم خيلي هوايي شده ميسوزه و ميخنده خيلي خيلي آرومه به من ميگه داداش جون كار منو تمومه مرتضي منم ببر يا نرو، پيشم بمون ميزنه تو صورتش داد ميزنم مامان جون مامان مياد ودست بابا جون و ميگره بابام با اين خاطرات روزي يه بار ميميره فقط خاطره نيست كه قلب اونو سوزونده مصلحت بعضيها پشت اونو شكونده برا بعضي آدما بندههاي آب و نون قبول كنين به خدا بابام شده نردبون |
||
پشت دریاها شهری است قایقی باید ساخت... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
Princess Of The Night خیلی گشتم این کامل ترین چیزی بود که پیدا کردم: مشاهده لینک حالا بازم میگردم... |
||
پشت دریاها شهری است قایقی باید ساخت... |
|||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
مهمان_
|
|
||
۳ آذر ۱۳۸۵
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |