همه پیامها (melodi484)
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
خب ما باید یاد بگیریم در نبود مدیران خودمون سایت رو اداره کنیم... دیر یا زود سعید باید بره سربازی مسلمأ خیلی کم میاد.اینم شد یه تمرین برای اون موقع. |
||
۲۵ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
خب بچه ها حالا در چهار چوب قوانین سایت و با توجه به اینکه نصف اعضا نیستن...چییی کاررر کننیییمممم؟!
|
||
۲۵ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
بچه ها خیلی سابت خلوت شده...خوابم گرفت...!
|
||
۲۴ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: نقد کاربران (محمد اس ام اس) | ||
|
به نظر من واقعأ پسر روشن فکرو واقغ بینیه.الکی مثل بعضیا کرکری نمیخونه! یه خوبیه دیگه ش اینه که تنها کسیه که از پس علیرضا بر میاد... پسر مهربونیه...با جنبه س... بدی هم من تا حالا ازش چیزی ندیدم. |
||
۲۳ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
ای ی بابا من دیر اومدم.ا اقلیما جون داره میاد پیش خودم... حیف شد.کاشکی زودتر میومدم لااقل دعوتش میکردم... خوش به حالش اون که یه شهر دیگه س امام رضا می طلبه من که مشهدم سال به سال نمیرم حرم. امیدوارم زیارتاش قبول باشه. |
||
۲۳ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: برای آشنایی (خودتون رو معرفی کنید!) | ||
|
خوش اومدین ما هم امیدواریم همینطور باشه!
|
||
۲۳ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: نقد کاربران (علیرضا صمیمی) | ||
|
منم ایشون رو کامل نمیشناسم.ولی تا اینجا فعّالیت هاشون مفید بوده .راجع به تند خویی هم من فکر نمیکنم به این بشه گفت تند خویی!
|
||
۲۲ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
مثلا من مامانم توام باب خب؟... بعد مثلا ما خيلي همديگرو دوس داريم خب؟ مثلا دوتا پسر داريم كه خارج درس ميخونن خب؟ دخترم نداريم خب؟ -چرا؟ عروسك كه داريم... - آخه دخترمون گناه داره به دنيا بياد... بعدا ميريم از بهشت مي گيريمش! |
||
۲۰ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
من میخواستم این متن رو از خانوم نظر آهاری تو تاپیک هرچه میخواهد دل... بنویسم دیدم داره توش بحث میشه گفتم اینجا بهتره. -------------------------------------- هر هزار سال يك بار فرشتهها قالي جهان را در هفت آسمان ميتكانند، تا گرد و خاك هزار سالهاش بريزد و هر بار با خود ميگويند: اين نيست قالياي كه قرار بود انسان ببافد، اين فرش فاجعه است ... با زمينه سرخ خون و حاشيههاي كبود معصيت، با طرحهاي گناه و نقش برجستههاي ستم. فرشتهها گريه ميكنند و قالي آدم را ميتكانند و دوباره با اندوه بر زمين پهنش ميكنند. رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش. قالي بزرگي است زندگي كه تو ميبافي و من ميبافم و او ميبافد. همه بافندهايم. ميبافيم و نقش ميزنيم، ميبافيم و رج به رج بالا ميبريم، ميبافيم و ميگستريم. دار اين جهان را خدا برپا كرد. و خدا بود كه فرمود: ببافيد، و آدم نخستين گره را بر پود زندگي زد. و هر كه آمد، گرهاي تازه زد و رنگي ريخت و طرحي بافت. و چنين شد كه قالي آدمي رنگرنگ شد. آميزهاي از زيبا و نازيبا. سايه روشني از گناه و صواب. گره تو هم بر اين قالي خواهد ماند. طرح و نقشت نيز. و هزارها سال بعد، آدميان بر فرشي خواهند زيست كه گوشهاي از آن را تو بافتهاي. كاش گوشهاي را كه سهم توست، زيباتر ببافي. عرفان نظرآهاري |
||
۲۰ تیر ۱۳۸۷
|
|
پاسخ به: برای آشنایی (خودتون رو معرفی کنید!) | ||
|
خوش اومدین.امیدوارم حضور فعاّلی در سایت داشته باشید.
|
||
۲۰ تیر ۱۳۸۷
|