پاسخ به: ضرب المثل ، حکایات و سخنان قصار | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کمیل جمعه، ۱ مهر ۱۳۹۰ (۱:۲۷) | |||
و اينطور بود کهپسرک عاشق درخت بود... خيلي زياد. و درخت خو شحال بوداما زمانگذشت... و پسر بزرگ تر شدو درخت بيشتر اوقات تنها بودو بعد يک روزپسر به سراغ درخت اومددرخت گفت:بيا پسر جان.بيا و از تنه من بالا برو و رويشاخه هام تاب بازي کن و از سيبهاي من بخور و زير سايه من استراحت کن و خوشحالباش. پسر گفت: من ديگه براي از درخت بالا رفتن و بازي کردن زيادي بزرگم. من ميخوام که بتونم چيزاي تازه بخرم و تفريح کنم.من به پول احتياج دارم.تو مي توني به منپول بدي؟؟درخت گفت:من فقط سيب دارم و برگ.اما بيا و سيبهاي منو بچين و اونها روتوي شهر بفروش.اينطوري ميتوني پول داشته باشي.اونوقت تو خوشحال ميشي. پس پسر ازدرخت بالا رفت و سيبهاشو چيد و با خودش بردو درخت خوشحال بود... ...اماپسر براي مدتي طولاني به سراغ درخت نرفت. و درخت غمگين بودو بعد يکروز... پسر برگشتو درخت از شادي لرزيد و گفت:بيا پسر .بيا و از تنه من بالابرو و روي شاخه هام تاب بازي کن و خوشحال باش. پسر جواب داد:من گرفتار تر از اونهستم که از تنه درختان بالا برم.من به يه خونه احتياج دارم تا گرم نگهم داره.بهعلاوه من مي خوام که زن و فرزند داشته باشم پس به يک خونه احتياج دارم. درختگفت:من خونه اي ندارم که به تو بدم.جنگل خونه منه.اما تو مي توني که شاخه هاي منوببري و باهاشون براي خودت خونه بسازي. اونوقت تو خوشحال خواهي بود. و به اينترتيب پسر تمام شاخه هاي در خت رو بريدو با خودش برد تا خونه بسازه. و درختخوشحال بود... اما پسر براي مدتي خيلي طولاني به سراغ درخت نيامد. وقتي کهبرگشت درخت اونقدر خوشحال شد که به سختي مي تونست حرفي بزنه. پس به ارومي زمزمهکرد:بيا پسر.بيا و بازي کن. پسر گفت:من پير تر از اوني هستم که بخوام بازيکنم.من يه قايق مي خوام که منو ببره به جاهاي دور.دور از اينجا.تو مي توني به من يهقايق بدي؟؟درخت گفت:تنه من رو ببر و باهاش براي خودت قايق بساز.اونوقت تو ميتوني به دور دست سفر کني...و خوشحال باشي. و به اين ترتيب پسر تنه درخت رو بريدو باهاش يه قايق ساخت و رفت به يه جاي دور. ودرخت خوشحال بود... اما حقيقتشزيادم خوشحال نبود... ...بعد از مدتي خيلي خيلي طولاني پسر دوبارهبرگشت. درخت گفت:منو ببخش پسر جان. من هيچ چيزي برام باقي نمونده که به توبدم. سيبهام چيده شده اند. پسر گفت:من براي سيب خوردن دندوني ندارم. درختگفت:شاخه هاي من بريده شده اند.تو نمي توني روشون تاب بازي کني. -من براي تاببازي کردن زيادي پيرم -تنه من بريده شده و تو نمي توني ازش بالا بري... -منخسته تر از اوني هستم که از تنه درخت بالا برم. درخت با غصه گفت:منو ببخش.اي کاشمي تونستم به تو چيزي بدم اما چيزي برام باقي نمونده.من فقط يه کنده ءپيرم.منوببخش... - من ديگه به چيز زيادي احتياج ندارم.فقط يه جاي خلوت مي خوام که بشينمواستراحت کنم.من خيلي خسته هستمدرخت در حالي که تنه خودش رو راست مي کردگفت:خوب...يه کنده درخت پيربراي نشستن و استراحت کردن بد نيست.بيا پسر.بيا و بشين واستراحت کن. و پسر روي کنده درخت نشست... و درخت خوشحال بود. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول