پاسخ به: شعر | |||
---|---|---|---|
نویسنده: † † † † sidarta † † † † شنبه، ۱۸ دی ۱۳۹۵ (۲۳:۳۵) | |||
خوشا روزی که من پنج ساله بودم درون کوچه ها آواره بودم چرا مادر مرا بیست ساله کردی میان پادگان آواره کردی دم دروازه شهر که رسیدم صدای طبل و شیپور را شنیدم به خود گفتم که این طبل نظام است دو سال شخصی گری بر من حرام است گروهبانان مرا بیچاره کردند لباس شخصیم را پاره کردند به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آشخوری کردند تنم را لباس آشخوری رنگ زمین است برادر غم مخور دنیا همین است نگو خدمت بگو زندان هارون که دل را در جوانی می کند خون نگو خدمت بگو سرچشمه غم نگهبانی زیاد مرخصی کم مسلسل لوله خودکار دارد گهی تک تیر گهی رگبار دارد کلاغ پر می روم کاسه به دندان برای خوردن یک لقمه نان بمیرد آن که سربازی بنا کرد تمام دختران را چشم به راه کرد از آن روزی که سربازی بنا شد ستم بر ما نشد بر دختران شد گمان کردم که سربازی دو سال است ندانستم که عمر یک جوان است |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول