پاسخ به: شعر | |||
---|---|---|---|
نویسنده: سجاد جمعه، ۵ آذر ۱۳۹۵ (۱۴:۱۶) | |||
خانه دلتنگ غروبی خفه بود مثل امروز، که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ! و شب از شب پُر شد. من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید: زود برخواهد گشت. ابری آهسته به چشمم لغزید، و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست اینهمه درد، در کمین دل آن کودک خرد؟ آری، آن روز چو میرفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمیدانستم معنی هرگز را، تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژهی شوم، خو نکردهاست دلم با تو هنوز، من پس از اینهمه سال، چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم، آه. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول