پاسخ به: شعر | |||
---|---|---|---|
نویسنده: miss psychologist شنبه، ۱۷ مهر ۱۳۸۹ (۲۰:۱۴) | |||
وای باران باران ... شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست اسمان سر بی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ میپرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابم که در ان دولت خاموشی هاست من شکوفایی گل های امیدم را در رویا ها میبینم و ندایی که به من میگوید گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است... در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دست های تو توانایی ان را دارد که مرا زندگانی بخشد چشم های تو به من ارامش میبخشد و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست میتوانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من انچه را میبخشی... گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟ ان زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی روی خندان تو را کاشکی میدیدم شانه بالا زدنت را بی قید... و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد -افسوس کاشکی میدیدم من به خود میگویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد با من اکنون چه نشستن ها خاموشی هاست با تو اکنون چه فراموشی هاست چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد من اگر ما نشوم تنهایم تو اگر ما نشوی خویشتنی ... استاد حمید مصدق |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول