پاسخ به: شعر | |||
---|---|---|---|
نویسنده: Inner Fighter جمعه، ۲۸ اسفند ۱۳۸۸ (۲۳:۵۷) | |||
خداوندا........... خداوندا...!!! پریشانم...!!! چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی... خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر برپوشی... غرورت را برای تکه نانی... به زیر پای نامردان بیاندازی... و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته، به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی... نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر... عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی... نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی... ز حال بندگانت با خبر گردی... پشیمان میشوی از قصه خلقت... از این بودن، از این بدعت... خداوندا تو مسئولی..!!! خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...!!! "دکتر علی شریعتی" |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول