پاسخ به: شعر آیینی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کاف. میم سهشنبه، ۱۸ مهر ۱۳۹۱ (۱۴:۰۳) | |||
شب تولد زمین... شاعر: زهرا دهقان نیری دل به دریای بیکرانهی آبیت سپردن چون تو اَبر، آبشارگونه بر روی گونههای کوه نشستن و ترانهی «تنها برای تو» را سرودن دوست دارم دل به دریای سمائیت بزنم اما این دریا ماهیگیر ندارد و ماهی با رنگ شعله آشناست و قلّابی نیست و صیّاد به قصهاش پیوسته ماهی، ماهیگیر میخواهد، او قلّاب را میشناسد، ولی دریا هم برای درک او تنگ است. عشق ماهی به قلّاب را ندیدهاند! دریا میخندد، دیوانگی به اوج میرسد، ماهی فریاد میزند: میخواهم که ندانم چون زندگی میخواهم، جان دادنِ ماهی، جانْ به دنیا باریدن است. دنیا جان میخواهد و بتها، تَبَر آن بت تبر را میشناسد! عشق بت و تبر! دیدنی است اما باورکردنی، شاید! زمانی تبر مُرید ابراهیم بود و امروز بت، مرید تبر است و دیگر ابراهیم… نمیدانم آن بت میخواهد خود را بشکند بدون ابراهیم، فریادی به بلندای تاریخ سر میدهد: آی ابراهیم تبرت را میخواهم گِلِ تشنهام گُلِ محبتِ کوزهگر را آرزوست، تبرت را از قصه برون آر و بشکن مرا و دوباره به خاکم رسان تا شاید، کوزهگری از من ظرف آبی بنا کند، و شاید دخترکی مرا بر دوش خود بنشاند تا که از فرش به عرشم رساند. و ماهی همچنان در به درِ قلّاب بود و قلّاب به جای ماهی لنگه کفش جامانده از کودک محروم از پا را صید میکرد، زمان تنگ بود و دقایق لااُبالی میگذشتند و دنیا پر بود از تکاپویی برای رسیدن به عبث، و تبر زینت موزه بود و ابراهیم دیگر نبود، اما قصهاش، شبها کودکان را به خوابِ خوش فرو میبرد و روزها گرمای محافل بود و ابراهیم نبود و انسان از پشت شیشه، ریشهی خود را لمس میکرد! میگویند: اگر ابراهیم بیاید میتواند بُت را به تبر بسپارد و اگر کوزهگر بیاید میتواند از خاک بتان، کوزهها بنا کند و دخترکانِ منتظر را به آنها بسپارد، اگر ماهیگیر بیاید قلّاب را به ماهی هدیه میدهد، شبِ تولدِ زمین و موزهها برای همیشه بسته خواهند شد و انسان ریشهاش را در آغوش خواهد کشید، «اگر او بیاید» اما امروز یک ماهی را دیدم که خود را به قلّاب هدیه میکرد، و تبری گمنام که ابراهیموار بُتانِ ابراهیمنما را به دست فراموشی میسپرد و بُتانِ دربند را به آغوش خاک، و دستی را که به جای گُل، ریشه هدیه میداد امروز گاهی کوزه به کار نمیآید و خاک را میروبند و دست از گِل میشویند اما دوستیِ بت و تبر دیدنی است و عشقِ ماهی و قلّاب شنیدنی و هدیه دادن ریشه، باور کردنی اما جهان ابراهیم میخواهد، تا شمع تولد زمین را با دستان خود روشن کند تا دیگر شکی باقی نماند تا همه ببینند که شعلهای در سینهی خود دارند، و عشق واژهای غریب نباشد و دیگر قلبی پشت زندان سپید نلرزد شب تولد زمین، تولد عشق است که نه قصه است و نه رؤیا، که باورکردنی است. اما از میان این همه، یک تبر و یک بت و یک ماهی و قلّاب یاران اویند! همانهایی که دنیا عجیبشان دانست همانهایی که دنیا باورشان نداشت مشاهده لینک |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول