هشام و طاووس يمانى | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون یکشنبه، ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ (۰:۳۲) | |||
هشام و طاووس يمانى هشام بن عبد الملك، خليفه ی اموى، در ايام خلافت خود به قصد حج وارد مكه شد. دستور داد يكى از كسانى كه زمان رسول خدا را درك كرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر كنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤالاتى بكند. به او گفتند از اصحاب رسول خدا كسى باقى نمانده است و همه درگذشته اند. هشام گفت: «پس يكى از تابعين [1]را حاضر كنيد تا از محضرش استفاده كنيم. » طاووس يمانى را حاضر كردند. طاووس وقتى كه وارد شد، كفش خود را جلو روى هشام، روى فرش، از پاى خود درآورد. وقتى هم كه سلام كرد برخلاف معمول كه هركس سلام مى كرد مى گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين، طاووس بهالسلام عليكقناعت كرد و جمله ی «يا اميرالمؤمنين» را به زبان نياورد. بعلاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد و حال آنكه معمولا در حضور خليفه مى ايستادند تا اينكه خود مقام خلافت اجازه ی نشستن بدهد. از همه بالاتر اينكه طاووس به عنوان احوالپرسى گفت: «هشام! حالت چطور است؟ » . رفتار و كردار طاووس، هشام را سخت خشمناك ساخت، رو كرد به او و گفت: «اين چه كارى است كه تو در حضور من كردى؟ » . - چه كردم؟ . - چه كرده اى؟ ! ! چرا كفشهايت را در حضور من درآوردى؟ چرا مرا به عنوان اميرالمؤمنين خطاب نكردى؟ چرا بدون اجازه ی من در حضور من نشستى؟ چرا اين گونه توهين آميز از من احوالپرسى كردى؟ . - اما اينكه كفشها را در حضور تو درآوردم، براى اين بود كه من روزى پنج بار در حضور خداوند عزت درمى آورم و او از اين جهت بر من خشم نمى گيرد. اما اينكه تو را به عنوان امير همه ی مؤمنان نخواندم، چون واقعا تو امير همه ی مؤمنان نيستى، بسيارى از اهل ايمان از امارت و حكومت تو ناراضى اند. اما اينكه تو را به نام خودت خواندم، زيرا خداوند پيغمبران خود را به نام مى خواند و در قرآن از آنها به «يا داود» و «يا يحيى» و «يا عيسى» ياد مى كند و اين كار توهينى به مقام انبيا تلقى نمى شود. برعكس، خداوند ابولهب را با كنيه- نه به نام- ياد كرده است. و اما اينكه گفتى چرا در حضور تو پيش از اجازه نشستم، براى اينكه از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب شنيدم كه فرمود: «اگر مى خواهى مردى از اهل آتش را ببينى، نظر كن به كسى كه خودش نشسته است و مردم در اطراف او ايستاده اند. » . سخن طاووس كه به اينجا رسيد، هشام گفت: «اى طاووس! مرا موعظه كن. » طاووس گفت: «از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب شنيدم كه در جهنم مارها و عقربهايى است بس بزرگ. آن مار و عقربها مأمور گزيدن اميرى هستند كه با مردم به عدالت رفتار نمى كند. » . طاووس اين را گفت و از جا حركت كرد و به سرعت بيرون رفت [2] ____________________________________________ [1] . تابعين به كسانى گويند كه به شرف مصاحبت پيغمبر اكرم نائل نشده اند ولى صحبت اصحاب پيغمبر را درك كرده اند. [2] . سفينة البحار، ماده ی «طوس» . |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول