پند آموزگار | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون سهشنبه، ۳۰ فروردین ۱۳۹۰ (۱:۱۳) | |||
پند آموزگار معاويه، پسر ابوسفيان، پس از آنكه در سال 41 هجرى بر تخت سلطنت نشست، تصميم گرفت با سلاح تبليغ و ايجاد شعارهاى مخالف، على عليه السلام را به صورت منفورترين مرد عالم اسلام درآورد. انواع وسائل تبليغى را در اين راه به كار انداخت: از يك طرف با شمشير و سرنيزه جلو نشر فضائل على را گرفت و به احدى فرصت نداد لب به ذكر حديث يا حكايتى در مدح على بن ابى طالب بگشايد؛ از طرف ديگر برخى دنياطلبان را با پولهاى گزاف مزدور كرد تا احاديثى از پيغمبر عليه على عليه السلام جعل كنند. اما اينها براى منظور معاويه كافى نبود. او گفته بود كه من بايد كارى كنم كه كودكان با كينهء على بزرگ شوند و پيران با احساسات ضدعلى بميرند. آخرين فكرى كه به نظرش رسيد اين بود كه در سراسر مملكت پهناور اسلامى لعن و دشنام على را به شكل يك شعار عمومى و مذهبى درآورد. دستور داد همه جا روى منابر در روزهاى جمعه لعن على را ضميمهء خطبه كنند. اين كار رايج و عملى شد. پس از معاويه نيز ساير خلفاى اموى- براى اينكه علويين را تا حد نهايى تحقير و آرزوى خلافت اسلامى را از دل آنها براى هميشه بيرون كنند- اين فكر را دنبال كردند. نسلهايى كه از آن تاريخ به بعد به وجود مىآمدند با اين شعار مأنوس بودند و خود به خود آن را تكرار مىكردند. و اين كار در اذهان مردم بيچارهء ساده لوح اثر بخشيده بود، تا آنجا كه يك روز مردى به عنوان شكايت جلو حَجّاج را گرفت و گفت: «فاميلم مرا از خود راندهاند و نام مرا «على» گذاشتهاند، از تو تقاضاى كمك و تغييرنام دارم. » حجاج نام او را عوض كرد و گفت: «به حكم اينكه وسيلهء خوبى (تنفر از على) براى كمك خواهى انتخاب كردهاى، فلان پست را به عهدهء تو وامى گذارم، برو و آن را تحويل بگير. » تبليغات و شعارها كار خود را كرده بود. اما كى مىدانست يك جريان كوچك، آثار تبليغاتى را كه متجاوز از نيم قرن روى آن كار شده بود از بين خواهد برد و حقيقت از پشت اينهمه پردههاى ضخيم آشكار خواهد شد. عمربن عبد العزيز، كه خود از بنى اميه بود، در ايام كودكى يك روز با ساير كودكان همسال خود مشغول بازى بود و طبق معمول تكيه كلام و ورد زبان اطفال همبازى لعن على بن ابى طالب بود. كودكان در حالى كه سرگرم بازى بودند و مىخنديدند و جست وخيز مىكردند، به هر بهانهء كوچكى لعن على را تكرار مىكردند. عمربن عبد العزيز نيز با آنها هماهنگ و همصدا بود. اتفاقا در همان وقت آموزگار وى كه مردى خداشناس و متدين و بابصيرت بود از كنار آنها گذشت. به گوش خود شنيد كه شاگرد عزيزش على را لعن مىكند. آموزگار چيزى نگفت، از آنجا رد شد و به مسجد رفت. كم كم وقت درس رسيد. عمر به مسجد رفت تا درس خود را فرا گيرد، اما همينكه چشم آموزگار به عمر افتاد از جا حركت كرد و به نماز ايستاد و نماز را خيلى طول داد. عمر احساس كرد نماز بهانه است و واقع امر چيز ديگرى است. از هر جا هست رنجش خاطرى پيدا شده است. آنقدر صبر كرد تا آموزگار از نماز فارغ شد. آموزگار پس از نماز نگاهى خشم آلود به شاگرد خود كرد. عمر گفت: «ممكن است حضرت استاد علت رنجش خود را بيان كنند؟ » . - فرزندم! آيا تو امروز على را لعن مىكردى؟ . - بلى. - از چه وقت بر تو معلوم شده كه خداوند پس از آنكه از اهل بدر راضى شده بر آنها غضب كرده است و آنها مستحق لعن شدهاند؟ . - مگر على از اهل بدر بود؟ . - آيا بدر و مفاخر بدر جز به على به كس ديگرى تعلق دارد؟ - قول مىدهم ديگر اين عمل را تكرار نكنم. - قسم بخور. - قسم مىخورم. اين طفل به عهد و قسم خود وفا كرد. سخن دوستانه و منطقى آموزگار همواره در مد نظرش بود و از آن روز ديگر هرگز لعن على را به زبان نياورد؛ اما در كوچه و بازار و مسجد و منبر همواره لعن على به گوشش مىخورد و مىديد كه ورد زبان همه است. تا اينكه چند سال گذشت و يك روز يك جريان ديگر توجه او را به خود جلب كرد كه فكر او را بكلى عوض كرد: پدرش حاكم مدينه بود. طبق سنت جارى، روزهاى جمعه نماز جمعه خوانده مىشد و پدرش قبل از نماز خطبهء جمعه را ايراد مىكرد، و باز طبق عادتى كه امويها به وجود آورده بودند خطبه را به لعن و سبّ على عليه السلام ختم مىكرد. عمر يك روز متوجه شد كه پدرش هنگام ايراد خطابه، در هر موضوعى كه وارد بحث مىشود داد سخن مىدهد و با كمال فصاحت و بلاغت و رشادت آن را بيان مىكند، اما همينكه به لعن على بن ابى طالب مىرسد، نوعى لكنت زبان و درماندگى در او پديد مىآيد. اين جهت خيلى مايهء تعجب عمر شد؛ با خود حدس زد حتما در عمق روح و قلب پدر چيزهايى است كه آنها را نمىتواند به زبان بياورد؛ آنهاست كه خواهى نخواهى در طرز سخن و بيان او اثر مىگذارد و موجب لكنت زبان او مىشود. يك روز اين موضوع را با پدر در ميان گذاشت. - پدر جان! من نمىدانم چرا تو در خطابه هايت در هر موضوعى كه وارد مىشوى در نهايت فصاحت و بلاغت آن را بيان مىكنى، اما هنگامى كه نوبت لعن اين مرد مىرسد مثل اين است كه قدرت از تو سلب مىشود و زبانت بند مىآيد؟ . - فرزندم! تو متوجه اين مطلب شدهاى؟ . - بلى پدر، اين مطلب در بيان تو كاملا پيداست. - فرزند عزيزم! همين قدر به تو بگويم اگر اين مردم كه پاى منبر ما مىنشينند آنچه پدر تو در فضيلت اين مرد مىداند بدانند، دنبال ما را رها خواهند كرد و به دنبال فرزندان او خواهند رفت. عمر كه سخن آموزگار از ايام كودكى به يادش بود و اين اعتراف را رسما از پدر خود شنيد، تكان سختى به روحيهاش وارد شد و با خداى خود پيمان بست كه اگر روزى قدرت پيدا كند، اين عادت زشت و شوم را- كه يادگار ايام سياه معاويه است - از ميان ببرد. سال 99 هجرى رسيد. از زمانى كه معاويه اين عادت زشت را رايج كرده بود در حدود شصت سال مىگذشت. در آن وقت سليمان بن عبد الملك خلافت مىكرد. سليمان بيمار شد و دانست كه رفتنى است. با اينكه طبق وصيت پدرش عبد الملك، مكلف بود برادرش يزيدبن عبد الملك را به عنوان ولايتعهد تعيين كند، اما سليمان بنا به مصالحى عمربن عبد العزيز را به عنوان خليفهء بعد از خود تعيين كرد. همينكه سليمان مرد و وصيتنامهاش در مسجد قرائت شد، براى همه موجب شگفتى شد. عمربن عبد العزيز در آخر مجلس نشسته بود، وقتى كه ديد به نام او وصيت شده است گفت: «انا للّٰه و انا اليه راجعون. » سپس عدهاى زير بغلهايش را گرفتند و او را بر منبر نشانيدند و مردم هم با رضايت بيعت كردند. جزء اولين كارهايى كه عمربن عبد العزيز كرد اين بود كه لعن على را قدغن كرد. دستور داد در خطبههاى جمعه به جاى لعن على آيهء كريمهء: «ان اللّٰه يأمر بالعدل والاحسان. . . » تلاوت شود. شعرا و گويندگان اين عمل عمر را بسيار ستايش و نام نيك او را جاويد كردند1 ___________________________________________ 1 . شرح ابن ابى الحديد، چاپ بيروت، ج 1/ص 464؛ وكامل ابن اثير، جلد 4/ص 154. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول