نماز عيد | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون پنجشنبه، ۱۸ آذر ۱۳۸۹ (۱۴:۳۸) | |||
نماز عيد مأمون،خليفهء باهوش و باتدبير عباسى،پس از آنكه برادرش محمد امين را شكست داد و از بين برد و تمام منطقهء وسيع خلافت آن روز تحت سيطره و نفوذش واقع شد،هنوز در مرو(كه جزء خراسان آن روز بود)به سر مىبرد كه نامهاى به امام رضا عليه السلام در مدينه نوشت و آن حضرت را به مرو احضار كرد.حضرت رضا عذرهايى آورد و به دلايلى از رفتن به مرو معذرت خواست.مأمون دست بردار نبود. نامههايى پشت سر يكديگر نوشت،تا آنجا كه بر امام روشن شد كه خليفه دست بردار نيست. امام رضا از مدينه حركت كرد و به مرو آمد.مأمون پيشنهاد كرد كه بيا و امر خلافت را به عهده بگير.امام رضا كه ضمير مأمون را از اول خوانده بود و مىدانست كه اين مطلب صد درصد جنبهء سياسى دارد،به هيچ نحو زير بار اين پيشنهاد نرفت. مدت دو ماه اين جريان ادامه پيدا كرد،از يك طرف اصرار و از طرف ديگر امتناع و انكار. آخرالامر مأمون كه ديد اين پيشنهاد پذيرفته نمىشود،موضوع ولايت عهد را پيشنهاد كرد.اين پيشنهاد را امام با اين شرط قبول كرد كه صرفا جنبهء تشريفاتى داشته باشد و امام مسؤوليت هيچ كارى را به عهده نگيرد و در هيچ كارى دخالت نكند.مأمون هم پذيرفت. مأمون از مردم بر اين امر بيعت گرفت.به شهرها بخشنامه كرد و دستور داد به نام امام سكه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند. روز عيدى رسيد(عيد قربان)،مأمون فرستاد پيش امام و خواهش كرد كه:در اين عيد شما برويد و نماز عيد را با مردم بخوانيد،تا براى مردم اطمينان بيشترى در اين كار پيدا شود.امام پيغام داد كه:«پيمان ما بر اين بوده كه در هيچ كار رسمى دخالت نكنم،بنابراين از اين كار معذرت مىخواهم.». مأمون جواب فرستاد:مصلحت در اين است كه شما برويد تا موضوع ولايت عهد كاملا تثبيت شود.آن قدر اصرار و تأكيد كرد كه آخرالامر امام فرمود: «مرا معاف بدارى بهتر است و اگر حتما بايد بروم،من همانطور اين فريضه را ادا خواهم كرد كه رسول خدا و على بن ابى طالب ادا مىكردهاند.». مأمون گفت:«اختيار با خود تو است،هرطور مىخواهى عمل كن.». بامداد روز عيد،سران سپاه و طبقات اعيان و اشراف و ساير مردم،طبق معمول و عادتى كه در زمان خلفا پيدا كرده بودند،لباسهاى فاخر پوشيدند و خود را آراسته بر اسبهاى زين و يراق كرده،پشت در خانهء امام،براى شركت در نماز عيد حاضر شدند. ساير مردم نيز در كوچهها و معابر خود را آماده كردند و منتظر موكب با جلالت مقام ولايت عهد بودند كه در ركابش حركت كرده به مصلّىَٰ بروند.حتى عدهء زيادى مرد و زن در پشت بامها آمده بودند تا عظمت و شوكت موكب امام را از نزديك مشاهده كنند.و همه منتظر بودند كه كى در خانهء امام باز و موكب همايونى ظاهر مىشود. از طرف ديگر حضرت رضا همانطور كه قبلا از مأمون پيمان گرفته بود،با اين شرط حاضر شده بود در نماز عيد شركت كند كه آنطور مراسم را اجرا كند كه رسول خدا و على مرتضى اجرا مىكردند،نه آنطور كه بعدها خلفا عمل كردند.لهذا اول صبح غسل كرد و دستار سپيدى بر سر بست،يك سر دستار را جلو سينه انداخت و يك سر ديگر را ميان دو شانه،پاها را برهنه كرد،دامن جامه را بالا زد،و به كسان خود گفت شما هم اينطور بكنيد.عصايى در دست گرفت كه سر آهنين داشت.به اتفاق كسانش از خانه بيرون آمد و طبق سنت اسلامى در اين روز،با صداى بلند گفت: «اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر». جمعيت با او به گفتن اين ذكر هم آواز شدند و چنان جمعيت با شور و هيجان هماهنگ تكبير گفتند كه گويى از زمين و آسمان و در و ديوار اين جمله به گوش مىرسيد.لحظهاى جلو در خانه توقف كرد و اين ذكر را با صداى بلند گفت: «اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر على ما هدانا،اللَّٰه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام،الحمد للَّٰه على ما اَبلانا». تمام مردم با صداى بلند هماهنگ يكديگر اين جمله را تكرار مىكردند،در حالى كه همه به شدت مىگريستند و اشك مىريختند و احساساتشان به شدت تهييج شده بود.سران سپاه و افسران كه با لباس رسمى آمده بر اسبها سوار بودند و چكمه به پا داشتند،خيال مىكردند مقام ولايت عهد با تشريفات سلطنتى و لباسهاى فاخر و سوار بر اسب بيرون خواهد آمد.همينكه امام را در آن وضع ساده و پياده و توجه به خدا ديدند،آنچنان تحت تأثير احساسات خود قرار گرفتند كه اشك ريزان صدا را به تكبير بلند كردند و با شتاب خود را از مركبها به زير افكندند و بىدرنگ چكمهها را از پا درآوردند.هركس چاقويى مىيافت تا بند چكمهها را پاره كند و براى بازكردن آن معطل نشود،خود را از ديگران خوشبختتر مىدانست. طولى نكشيد كه شهر مرو پر از ضجّه و گريه شد،يكپارچه احساسات و هيجان و شور و نوا شد.امام رضا بعد از هر ده گام كه برمىداشت،مىايستاد و چهار بار تكبير مىگفت و جمعيت با صداى بلند و با گريه و هيجان او را مشايعت مىكردند.جلوه و شكوه معنا و حقيقت چنان احساسات مردم را برانگيخته بود كه جلوهها و شكوههاى مظاهر مادى-كه مردم انتظار آن را مىكشيدند-از خاطرها محو شد. صفوف جمعيت با حرارت و شور به طرف مصلى حركت مىكرد. خبر به مأمون رسيد.نزديكانش به او گفتند اگر چند دقيقهء ديگر اين وضع ادامه پيدا كند و على بن موسى به مصلى برسد،خطر انقلاب هست.مأمون بر خود لرزيد. فورا فرستاد پيش حضرت و تقاضا كرد كه برگرديد،زيرا ممكن است ناراحت بشويد و صدمه بخوريد.امام كفش و جامهء خود را خواست و پوشيد و مراجعت كرد،و فرمود:«من كه اول گفتم از اين كار معذورم بداريد.»1 ________________________________ 1 .بحارالانوار،جلد 21،حالات حضرت رضا،صفحهء 93. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول