پاسخ به: بال سبز مهدویت ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کاف. میم دوشنبه، ۲۴ تیر ۱۳۹۲ (۰:۱۱) | |||
کاش صاحب برسد ... باذن الله ... حالا تازه رسیده ام به اصل ماجرا. پانزدهمین روز شعبان و انگار خبرهای بزرگی توی عالم دارد اتفاق می افتد. شب، شبِ شادی آل رسول است .... بغضت را بی خیال شو ... شادی کن ... بخند! فرقی که نمی کند ... چه یک سال ... چه ده سال ... چه صد سال ... چه هزار سال ... مهم نیست اگر شمار این سال ها از دستمان دارد در می رود. مهم این است که هر سال، روز میلادت را خوب به خاطر داریم تا برایت از آن جشن های مفصل و آنچنانی بگیریم و کلی کیف کنیم و شاد باشیم و فردا هم دوباره برویم دنبال زندگی مان ... برای ما که به ندیدنت عادت کرده ایم، چه فرقی دارد که امسال، چندمین سال تولد تو باشد؟ ما فقط جشن گرفتن از دستمان بر می آید ... وگرنه، نه به درد یاری ات می خوریم و نه به درد سربازی ات ... دیگر حوصله شعار دادن هم نداریم ... خودمان هم باورمان شده که والمستشهدین بین یدیه را برای ما نگفته اند ... به همین زندگی لجنزارمان عادت کرده ایم و چشم هایمان به همین ظلمت دنیا خو گرفته است ... اصلا می دانی چیست؟ نور زیاد چشم هایمان را می زند ... یک ذره ای اذیتمان می کند، انگار همینطوری راحت تریم، می دانیم توی تاریکی زیستن زیاد خوب نیست، اما حالا که عادت کرده ایم. به خاطر همین هم زیاد مشتاق نور نیستیم ... نه آقای ما، ما کارمان از این حرف ها گذشته است ... ککمان هم نمی گزد که بیست و اندی سال از عمرمان گذشت و هنوز یک نماز جماعت پشت سرت نخوانده ایم و معنای معراج رفتن در نماز را درک نکرده ایم ... خیالمان نیست که قرآنمان را به تفسیر تو نشنیده ایم و از هزاران بطن اش، تنها به جلد طلایی رویش اکتفا کرده ایم ... برایمان مهم نیست که صدای خالق را از زبان تو نشنیده ایم ... اهمیتی ندارد که الله مان را هر روز عمرمان باید به تماشا می نشسته ایم و اکنون وجه الله از دیده هایمان پنهان شده است ... هنوز نفهمیده ایم که نه روزه هایمان بدون تو روزه است و نه دعاهایمان و نه شب های قدرمان و نه حج هایمان و نه کربلا رفتن هایمان ... اصلا اگر بگویی کربلا رفتن، با تو چه حالی دارد؟ همه مان می مانیم که چه بگوییم ....ما از دنیا، همین ظاهرش را دیده ایم و به همین هم قانع شده ایم ... سقف نیازهایمان آنقدر کوتاه است که دارد خفه مان می کند ... همین است که دیگر تشنه زیستن در هوای تو نیستیم ... حالا هی حضرت خالق بیاید و برایمان بگوید که بقیة الله خیر لکم ... هی بگوید که روی این کره خاکی از من، تنها همین آخرین ذخیره مانده است ... بقیةالله خیر لکم ان کنتم مومنین ... مومن اگر هستی، از خدایت تنها "او" باقی مانده ... مومن اگر نیستی، لااقل حرف خدایت را گوش کن، حالا که دارد برایت خیر را معنا می کند ... نه آقای ما، ما معنای خیر را هم درست و حسابی نمی فهمیم ... خیر و سعادت را، اگرچه باید هر روز و هر لحظه عمرمان از کلام شما و از دهان شما می شنیدیم، اما حالا که نیستید، ما هم خیلی دنبالش نمی افتیم و خودمان را به زحمت نمی اندازیم ... ما، فقط یاد داریم هی از کربلای جدتان بگوییم و آه بکشیم و یا لیتنا کنا معک سر بدهیم، اما نمی دانم چرا باورمان نمی شود که همین لحظه های نبودنتان، جدال عظیمی به وسعت کربلا جاری است که مبارز می طلبد ... شنیده ایم که پیامبرمان فرموده بود منتظرین شما همچون مجاهدین جنگ بدرند که در رکاب رسولش شهید شدند ... اما انگار منتظریم که شما بیایید و باز آن روز، روز حسرتمان شود که چرا ما، جا ماندیم از این میدان جهاد و دوباره یا لیتنا کنا معک ... توی میدان جهاد بودن و کنار ایستادن و التماس شهادت کردن، خنده دار نیست؟ ... فرمانده میدان را بی لشکر گذاشتن و آرزوی سربازی کردن چطور؟ ... نمی دانم چه بلایی به سرمان آمده که دلهایمان اینچنین عمرمان را به مسخرگی گرفته است ... انگار ایمان ما، زیر بار نبودنتان، کمر خم کرده است ... یا ابن رسول الله! دوای دل هایی این چنین غفلت زده چیست؟ .... کاش از روی ترحم گذرد بر دل من خود بسازد دل ویرانه و تعمیر کند ... کاش صاحب نفسی همدم این خسته شود که ز گرمی لبش مسأله تغییر کند ... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول