فصل 1.6 صادق (1) | |||
---|---|---|---|
نویسنده: یا لثارات الحسن جمعه، ۵ شهریور ۱۳۹۵ (۲۲:۳۰) | |||
فصل 1.6 صادق (1)در حال خوندن روزنامه بودم. روزنامه ای که هیچ فایده ای برام نداشت و صرفا برای تلف کردن وقت میخوندم. از مرد کناریم پرسیدم: «نمیدونید چرا اعلام نمیکنن؟» مرد خوش رویی بود. مردی 40-50 ساله و خوش تیپ. جواب داد: «ظاهرا که تاخیر داره» تشکر کردم و به روزنامه خوندن ادامه دادم. در حال خوندن روزنامه بودم که زن کنار دستم که با خانواده اش اونجا بود گفت :«اِ... اونجا رو! دکتر کهنمویی نیست؟!»سرم رو برگردوندم و دیدم که آره. مثل این که خودشه. از دکتر کهنمویی خوشم میومد. بدون هیچ دلیلی برام شخصیت جذابی بود. روزنامه رو تا کردم و گذاشتم رو صندلی و رفتم به سمت کافی شاپ که یه قهوه بخورم. در حال قدم زدن بودم که دیدم یه جوون با موهای نسبتا بلند و شلوارک مثل فرفره از کنارم رد شد. نگاهم به سمتش رفت که یهو دیدم خورد به یه مرد موجّه و باشخصیت. راهمو گرفتم و رفتم به سمت کافی شاپ. تا رسیدم به کافی شاپ شنیدم که پرواز ما رو اعلام کردن."مسافرین پرواز 555 ZX به مقصد لس آنجلس به ورودی 5 مراجعه کنند" در زندگیم هیچ وقت اینقدر برای یه پرواز استرس نداشتم. نمیدونم چرا ولی یه احساس متفاوت داشتم. احساسی که برام تازگی داشت. معمولا وقتی همچین احساسی دارم انجام اون کار رو متوقف میکردم؛ اما این بار فرق میکرد. من باید دخترم رو میدیدیم. دخترم که بعد از جدا شدنم از مادرش، با اون رفته بود آمریکا و از من جدا شده بود و بعد دو سال حالا وقت کردم که ببینمش. روی صندلی نشستم. چشم هام رو بستم. مثل هر باری که سوار هواپیما شده بودم. هر بار که سوار هواپیما میشم، چشم هام رو میبندم و به یه چیز فکر میکنم. آیا آماده مردن هستم؟ برعکس هربار این بار جواب منفی بود. من باید قبل مرگ یه کار مهم انجام میدادم: دیدن دخترم. توجّهی به حرف های همیشگی مهماندار نداشتم. میخواستم بخوابم و موقع فرود بیدار شم. هندزفری رو توی گوش هام گذاشتم و خوابیدم. با تکون شدید هواپیما بیدار شدم. تو شوک بودم که دیدم همه به هم ریخته اند.از بغل دستیم پرسیدم:«خانوم چه خبر شده؟» خانمی بود با چهره زیبا که روسریش هم برداشته بود و ترس به شدت تو چهره اش مشخّص بود. جواب داد:«خودم هم نمیدونم». هواپیما همچنان در حال تکون خوردن بود. به یکباره صدای خلبان اومد: «مسافرین عزیز متاسفانه دچار مشکل فنی شدیم. موتور سمت راست هواپیما از کار افتاده است . درصورت بکار نیافتادن موتور مجبور هستیم در اولین فرودگاهی که پیش رو داریم فرود بیاییم. لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید و در حفظ آرامش به مهماندار ها کمک کنید. مطمئن باشید هیچ خطری شما را تهدید نخواهد کرد.» من هم ترسیدم. فقط میخواستم دخترم رو ببینم. صداها رو نمیشنیدم. تکون شدید هواپیما باعث میشد نتونم روی چیزی تمرکز کنم. دوباره صدای خلبان بلند شد. فرودگاهی وجود نداشت. چشم هام رو بستم و آروم تو دلم گفتم: خدا کنه لاشه هواپیما پیدا بشه. زن بغل دستیم با دست به من زد و گفت«آقا.» سرم رو برگردوندم و گفتم :«بله؟» -من نمیخوام بمیرم. -بیاید امیدوار باشیم که هیچکس نمیره. و مکالمه تموم شد. انگار که هردومون نمیخواستیم با هم حرف بزنیم. یکدفعه دیدم که یه نفر داره دعا میخونه. نه میدونستم چه دعاییه و نه میخواستم بدونم چه دعاییه. صدای زیبایی داشت به گوش میرسید. ولی برای من مهم نبود. حداقل اون لحظه نبود. من آدم بی خدایی نبودم ولی در اون لحظه فکر میکردم دعا خوندن آخرین چیزیه که بخوام انجام بدم. فقط به خودمو دخترم فکر میکردم. دختر عزیزم؛ آخرین چیزی که داشتم. هواپیما در حال سقوط بود. خلبان گفت که جزیره ای پیدا کرده که سعی میکنه هواپیما رو اونجا فرود بیاره. هواپیما از وسط جدا شده بود و تمام افرادی که صندلی های عقب نبودن زنده موندن. چیزی در حدود 100 نفر. چند نفر داشتن سعی میکردن که در هواپیما رو باز کنن. چند نفر از جمله خانم کنار دستیم از هوش رفته بودند و من فقط داشتم به دخترم فکر میکردم. لعنتی. چقدر نزدیک بودم به دیدنش. در حالی که همه رو بیدار کرده بودم و میبردمشون به سمت پلّکان هواپیما تو این فکر بودم که این هایی که باهاشون هستم چه جور آدم هایین؟ با چند نفرشون به مشکل میخورم؟ چند نفرشون آدمای خوبین؟ میخواستم به عنوان آخرین نفر پایین برم که با خودم گفتم برم داخل کابین و ببینم حال خلبان چطوریه؟ در کابین رو با کپسول کنار در باز کردم. رفتم داخل کابین و دیدم هم خلبان و هم کمک افتادن زمین. نبضشون رو گرفتم و دیدم هردوشون مُردَن. چه بدشانسی ای. حضور خلبان خیلی میتونست بهمون کمک کنه. رفتم کنار جنازه خلبان و گفتم:« ممنون که جونمون رو نجات دادی». |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول