به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

فصل 1.5 هادی (1)
نویسنده: یا لثارات الحسن
جمعه، ۵ شهریور ۱۳۹۵ (۲۲:۲۸)

فصل 1.5 هادی (1)


«هادی من خیلی استرس دارم». برای چندمین بار بود که emma راجبه دل شوره و استرس شدیدش بهم میگفت. حتی روزی که خواستیم بلیط برگشتمون رو بگیریم هم گفت که بذارش برای یه موقع دیگه و زمانش و عوض کن. استرس و دل شوره عجیبی که من دلیلشو نمی فهمیدم.
-«نگران نباش عزیزم. مطمئن باش چیزی نمیشه. چرا الکی دل شوره داری؟». و من هم برای بار چندم بود که سعی می کردم آرومش کنم. فقط امیدوار بودم اینهمه دل شوره اش بیهوده باشه و اتفاق خاصی نیافته.

چمدون ها رو برای بار آخر چک کردیم. از دوست صمیمیم، سهیل، که گذاشته بود اون چند مدت پیشش بمونیم تشکر کردم و با ناراحتی ازش خداحافظی کردم. دم در تاکسی منتظرمون بود. چمدون ها رو توی صندوق عقب گذاشتیم و سوار شدیم. توی راه باز هم emma اصرار می کرد که نریم و دل شوره خیلی عجیب و بدی داره؛ ولی خب به نظرم دل شوره اش بی مورد بود! سعی کردم آرومش کنم تا اینکه به فرودگاه رسیدیم.

وارد فرودگاه شدیم. توی تابلویی که جزییات پروازها رو نوشته بود ساعت دقیق پروازمون رو دوباره چک کردم. پرواز 555 ZX تا حدود یک ساعت دیگه تیک آف می کرد. توی صورت emma یه نگرانی عجیبی بود. دستاش رو گرفتم، خیلی سرد بود: «دستات چقدر سردن!». با نگاه عجیب و پر از دلهره توی چشمام نگاه کرد و گفت: «واقعا حس خوبی ندارم هادی!». خیلی نگران شده بودم. برای اولین بار دل شوره عجیب emma به منم منتقل شده بود. اما سعی کردم بد به دلم راه ندم و با یکم قربون صدقه رفتن emma رو هم آروم کنم.

از بلندگو شنیده شد که: «مسافرین پرواز 555 ZX به مقصد لس آنجلس به ورودی 5 مراجعه کنند». دستم و تو دستای emma و حلقه کردم و سعی کردم به خودم نزدیکش کنم تا دلشوره اش کمتر بشه. بعد از بازرسی های معمولی وارد اتوبوسی شدیم که مسافر ها رو به هواپیما می برد.

از اتوبوس پیاده شدیم، همه صف کشیده بودن تا سوار هواپیما بشن. اما برای آخرین بار در گوشم آروم گفت: «هادی باور کن اصلا حس خوبی ندارم. بیا جون من برگردیم». دیگه واقعا نمیدونستم چی بگم بهش! دل شوره اش دیگه واقعا داشت به یه معضل تبدیل می شد. آروم دهنمو نزدیک به گوشش کردم و گفتم: «نترس عزیزم هیچ چی نمیشه». و یه بوسه به گونه هاش کردم و با هم وارد هواپیما شدیم.

صندلی ما از همون صندلی های اول بود. سریع جامون رو پیدا کردیم و کنار هم نشستیم. یه پیرمرد با کت و شلوار کروات هم اومد کنار من نشست. من که هنوز استرس عجیب emma توی ذهنم بود سعی کردم باهاش حرف بزنم و آرومش کنم تا هواپیما به طور کامل از زمین بلند بشه شاید یکم آرومتر شد. همینطور که مشغول حرف زدن باهاش شدم حتی خودمم نفهمیدم که کی مهماندار ها توضیحات و دادن و اصلا کی از زمین بلند شدیم. یکم از حرف زدمون گذشته بود که از نگاه و چهره اش فهمیدم آرومتر شده. بهش گفتم که یکم بخوابه تا ذهنش آزاد بشه. چشمای قشنگشو بست و خیلی زود به خواب رفت...

چند ساعتی گذشته بود و مشغول خوندن مجله بودم که هواپیما یه تکون خیلی عجیبی خورد. سرمهماندار و چندتا مهماندارها با عجله و ترس خاصی به سمت کابین خلبان رفتند...من که همون صندلی های اولی نشسته بودم خیلی راحت می فهمیدم که اوضاع خوب نیست و اتفاق بدی داره میافته...صدای خلبان از بلندگو پخش شد: «مسافرین عزیز متاسفانه دچار مشکل فنی شدیم. موتور سمت راست هواپیما از کار افتاده است . درصورت بکار نیافتادن موتور مجبور هستیم در اولین فرودگاهی که پیش رو داریم فرود بیاییم. لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید و در حفظ آرامش به مهماندار ها کمک کنید. مطمئن باشید هیچ خطر شما را تهدید نخواهد کرد». با شنیدم این حرف های خلبان بود که دنیا انگار روی سرم خراب شد! به خودم گفتم؛ پس درست میگفت emma. کاش نمی اومدیم. اه. تف به این شانس گند و مزخرف ما. آخه این چه زندگیه!

تو حالت اضطراب و استرس عجیبی بودم. تمام بدنم به لرزه افتاده بودم و امیدهام از بین رفته بود. نمیدونستم واقعا چیکار باید بکنم. اصلا مگه می تونستم کاری بکنم. حتی نمیدونستم emma رو از خواب بیدار کنم یا نه! اما حتی همین هم دست من نبود. تمام مسافرای هواپیما دچار استرس و اضطراب عجیبی شده بودن. یکی از مهمان ها هم رفته بود و داشت دعا می خوند! هر کسی به هر نحوی که میتونست داشت خودشو آروم می کرد و یه جورایی آخرین لحظات عمرشو سپری می کرد. تو همین هرج و مرج و سر و صدای عجیب مسافرا بود که emma از خواب پرید. با استرسی بی اندازه و چشم هایی که داشت بهم میگفت؛ میدونستم آخرش یه اتفاقی میافته، عاجزانه و با ترس خاصی ازم پرسید :«هادی چی شده؟» نمیدونستم چی باید بهش بگم. سرمو پایین انداختم. سکوت من برای emma حتی کرکننده تر از هیاهو و شلوغی عجیب مسافرا بود. با دستاش سرمو بالا گرفت و گفت: «هادی جون من بگو چی شده؟». چاره ای نبود. باید بهش میگفتم عاقبت عجیب و دردناکی که در انتظار هردوی ما بود. با صدای خفیف و نازکی گفتم : «وضعیت خوبی نداریم. شاید هواپیما سقوط کنه». به محض خارج شدن کلمه سقوط از دهنم انگار که دیگه روح از بدنش جدا بشه، سرش رو پایین انداخت و هیچی نگفت. با ناراحتی شدید بهش گفتم: «ببخش منو عزیزم. واقعا نمیدونستم اینطوری میشه. کاش به حرفت گوش می دادم و وارد این هواپیما کوفتی نمی شدیم». زد زیر گریه. اشک از چشماش جاری شد و ناگهان پرید توی بغلم. بهش گفتم: «چیکار میکنی زشته!». گفت: «حالا که قراره بمیرم بذار حداقل تو بغل تو باشم». انبوهی از ناراحتی و ناامیدی تو وجودم رخنه کرد.

تو همین حس و حال تمام آرزو ها و نقشه هایی که برای آینده مون کشیده بودم از جلوی چشمام رد شدن. تمام اون برنامه هایی که حالا دیگه هیچکدومشون قرار نبود تحقق پیدا کنن. من و emma با کلی آدم دیگه توی هواپیما فقط زمان کمی تا مرگمون باقی مونده بود. صدای خلبان به گوش رسید که می گفت که شرایط اضطراری تر شده و موتور سمت چپ هم از کار افتاده، اما توی همون نزدیکی ها یه جزیره دیده و سعی داره اونجا فرود بیاد. بارقه ای از امید تو دل همه پیدا شد. ناراحت از سرنوشت نامعلوممون بودیم، اما شاد از اینکه شاید این لحظات آخرین ثانیه های عمرمون نباشه. رو کردم به emma و با شور عجیبی گفتم: «شنیدی چی گفت عزیزم!؟!؟! جزیره! قرار نیست همه چی به اینجا ختم بشه!». اون هم برق امیدی توی چشماش جرقه زد.

ثانیه های عجیبی رو داشتیم پشت سر می گذاشتیم. ثانیه هایی که درکش برای هر کسی غیرممکن ه. اینکه مرگ رو اینجوری تو یک قدمی خودت ببینی اما هنوز هم امیدی برای ادامه دادن داشته باشی. Emma رو کرد به من و گفت: «هادی من میترسم. بذار کمربندمو باز کنم و راحت بیام تو رو بغل کنم». سرم رو به نشانه رضایت تکون دادم. کمربندشو باز کرد و دست هاش رو دور من حلقه کرد. خیلی محکم و سفت گرفته بودم.

اما در یک لحظه به ناگاه هواپیما به شدت روی زمین کشیده شد و برخورد سخت و محکمی کرد. سرعت بی اندازه زیاد هواپیما باعث شد هواپیما به دو نیم بشه. همین سرعت زیاد و فشارهوای عجیبی که ایجاد شده بود emma رو از من جدا کرد. مثل پر باد شدید اونو از من جدا کرد و به سمت عقب هواپیما، که دیگه حالا مجرایی بود برای مرگ، برد. همه چیز خیلی سریع و آنی گذشت. اصلا نفهمیدم چی شد. در لحظه emma منو در آغوش کشیده بود و یک لحظه بعد، دیگه emma ایی در کار نبود. هاج و واج داشتم نگاه می کردم. اصلا نمی فهمم چی شده بود! بعد از چند ثانیه بود که به خودم اومدم و فهمیدم، که emma رفته...

اشک بی امان از چشمام جاری می شد. دنیا ارزش مندترین آدم زندگیم رو در کسری از ثانیه ازم گرفته بود. گریه می کردم و دیگه حال خودمو نمی فهمیدم. اونقدر گریه کردم که ناگهان از حال رفتم و...
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۲۷,۳۲۱ بازدید
۴ روز قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۹,۶۷۷ بازدید
۴ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۸۹,۳۲۰ بازدید
۵ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۶,۷۰۹ بازدید
۶ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۰۰۱ بازدید
۶ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۹۴ بازدید
۷ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۳,۶۴۷ بازدید
۸ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۳۷۵ بازدید
۱۴ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۸۸۳ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۲,۳۰۳ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۵۷۶ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۰۸۸ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۴۳ کاربر آنلاین است. (۱۳۹ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۴۳

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!