به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

فصل 1.3 امیر (1)
نویسنده: یا لثارات الحسن
جمعه، ۵ شهریور ۱۳۹۵ (۲۲:۲۴)

فصل 1.3 امیر (1)


«ببین عزیز من، شما ترکیب درست رو بلد نبودی که اینطور شده... هه هه هه...» مرد دوم که خیلی عصبانی به نظر می اومد، با چنان خشمی به مرد اول نگاه کرد که خنده تو دهنش خشک شد.

من که مطابق معمول، وقتی حوصله سر و کله زدن با آیپدم رو نداشتم، به دقت به تمام اطرافم نگاه می کردم، با هیجان، به برادرم و خانمش که کنارم حرکت می کردن و سرشون به گوشی هاشون بود گفتم: «اِ... اونجا رو! دکتر کهنمویی نیست؟!» سجاد با تعجب همراه با خوشحالی گفت: «اِ آره خودشه ایول» و هانیه گفت: «تو این سالن فقط برا پرواز ۵۵۵ نشستن دیگه؟ پس دکتر هم با این پرواز میاد؟!» سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: «حتما دیگه». از اونجا که هر دوشون می دونستن هیچ علاقه ای ندارم با هیچ کسی عکسی بگیرم یا به کسی حضوری ابراز احساسات کنم، از چنین پیشنهادهایی به طور خودجوش منصرف شدن.

چند لحظه بعد سجاد گفت: «اونی که دکتر داره باش حرف می زنه رو نگا کن. شبیه مایکل نیست؟» هانیه پرسید: «مایکل تو سوپرنچرال؟» اما قیافه طرف انقدر شبیه شخصیت مایکل GTA بود که من خیلی سریع شناختمش! در حالی که حسابی تعجب کرده بودم گفتم: «جدیا، انگار خودشه واقعا!» هنوز با تعجب به اون سمت نگاه می کردم که صدای بلندگو در اومد. در حالی که بلند شدیم به سمت گیت بریم، هنوز داشتم فکر می کردم چقدر محتمله دکتر کهنمویی و مایکل تو این سفر با ما باشن؟!

خلاصه بعد از دنگ و فنگای کاغذ بازی، رفتیم توی هواپیما و نشستیم. هانیه گفت: «کاش مامان و سینا هم بودن». در حالی که از پنجره بیرونو نگاه می کردم - امکان نداشت بذارم اونا کنار پنجره بشینن - جواب دادم: «آره. اما خب سینا که طبق معمول کار داشت و مامانم که تنهاش نمی ذاشت. اتفاقا عمو خیلی اصرار کرد با خودمون ببریمش، اما خب حریفش نشدم».

هوایپما کم کم پر می شد و حالم داشت از دیدن آدمای عقده ای که نیومده فکر می کردن تو خاک آمریکان به هم می خورد. زیر لب گفتم: «ماگلز» و آیپدو باز کردم تا سری به سایت بزنم اما قبل باز کردن قفل آیپد، یه صدایی حواسمو به خودش جلب کرد: «سلام امیر خان». سرم بالا آوردم دیدم حسینه، از بچه های سایت. گفتم: «اِ سلام. تو کجا اینجا کجا؟» با سجاد و هانیه سلام و علیکی کرد و گفت برا بیزینس داره میره آمریکا. بش گفتم: «فعلا برو بشین تا رسیدیم یه PES بزنیم و باز ببافمت». خنده ای کرد و رفت. عجیب تو دنیای واقعی با شخصیت مجازیش فرق داشت.

سرگرم سر و کله زدن با بچه های اخبار بودم و اصلا نفهمیدم کی بلند شدیم. انقدر فکر و ذکرم درگیر کارای سایت بود که هیچ توجهیم به حرفای مهماندارا نداشتم، تا اینکه دیدم یه نفر داره داد و بیداد می کنه. سرمو بالا آوردم و نگاهی به اطراف انداختم. جو متشنج و مضطرب به نظر می اومد. سجاد و هانیه هم با قیافه رنگ پریده به اون سمت نگاه می کردن. با صدای فامیل دور پرسیدم: «چی شده؟» اما هیچ کدوم واکنشی ندادن. گوشمو تیز کردم دیدم ظاهرا مشکلی به وجود اومده. خلبان دوباره با بلندگو داشت صحبت می کرد و از مسافرا می خواست آروم باشن.

از پنجره بیرونو نگاه کردم. از موتور سمت راست دود بلند می شد. یه لحظه حس کردم بدنم یخ شده. همیشه ادعا می کردم از این دنیا متنفرم. راستم می گفتم. هیچ کس اندازه من بی تعلق به این دنیا نبود. اما مرگ... حالا که باش مواجه شده بودم خیلی فرق داشت با اون چیزی که همیشه بهش فکر کرده بودم. همیشه از ترس متنفر بودم اما می دونستم که حالا واقعا ترسیدم. از این دنیا متنفر بودم اما آماده مردنم نبودم. خیلی کارا بود که انجام نداده بودم، هم توی این دنیا، و هم مهمتر برای اون طرفم. می دونستم اگه تو این حال بمیرم، اون دنیا چندان بهم خوش نخواهد گذشت.

یه نگاه به آسمون کردم و باز با خدا حرف زدم. مثل تمام سالهای پیش که همیشه باش ساعتها حرف می زدم. «خدایا، می دونم چند هزار بار بهت قول دادم اگه کاری برام بکنی آدم خوبی میشم و می دونم هیچ بار بهش عمل نکردم. می دونم چقدر بهم امید داشتی و ناامیدت کردم. می دونم چند بار فرصت دوباره بهم دادی و خرابش کردم. به بدی چیزی که هستم معترفم، اما ته دلم می دونم هنوزم بهم امید داری. زندگی خوبی نکردم، اما همیشه دوست داشتم خوب بمیرم. نه اینجا، تو ناکجا. نه وقتی حتی تو با اکراه بهم نگاه می کنی. دوست دارم وقتی بمیرم که بهم لبخند بزنی. خسته شدی از این وعده های تو خالی، خودمم خسته شدم. اما صادقانه ترسیدم. آماده مرگ نیستم. هنوز انقدر برات مهمم که یه فرصت دیگه بهم بدی؟ شاید آدم شدم...»

آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم ترسم رو کسی نفهمه. راستش خیلی امیدوار نبودم دعایی ازم مستجاب بشه. اما همیشه قوی بودم، خیلی قوی. نمی خواستم کسی ببینه با ترس می میرم. لااقل دوست داشتم با غرور بمیرم. زیر لب شروع کردم به استغفار کردن اما ته دلم می دونستم وقتی مرگت قطعی بشه دیگه توبه ت پذیرفته نیست... صدایی تو درونم می گفت دیگه دیره...

چیزی توی این دنیا نداشتم که براش دلتنگ بشم. فقط یاد مادرم افتادم که با شنیدن خبر مرگ ما ۳ تا چطور نابود میشه. نمی تونستم حتی اینو تصور کنم. می دونستم چی به سرش بیاد. این حقش نبود. کاش طور دیگه ای می شد که لااقل اون اذیت نمی شد. این فکر حتی برام از مرگ خودم دردناک تر بود. واقعا بود...

این بار اما انگار دلم به آسمون وصل شد. خلبان تو بلندگو گفت که داره سعی می کنه توی جزیره کوچیک وسط اقیانوس بشینه. یاد لاست افتادم. چقدر دوست داشتم توی اون جزیره باشم. بی اختیار خنده م گرفت. با خودم عهد کردم اگر زنده رسیدیم اونجا، موهامو از ته بزنم و تیپ جان لاک وردارم. این خصلت خودمو دوست داشتم که حتی تو اون شرایطم می تونستم لااقل برا یه لحظه رویاپرداز باشم. اما ته دلم می دونستم آخر داستانای دنیا این شکلی نیست. نمی خواستم ناامید باشم، امید تنها دارایی زندگیم بود، اما این دنیا رو هم خوب می شناختم. هیچ لاستی در کار نیست. هیچ جزیره اسرارآمیزی در کار نیست. هیچ معجزه ای در کار نیست. همه چیز فیزیک بی رحم برخورد چند تن آهن با زمین سفت و سنگی کف جزیره س. برخورد و ضربه و اصطکاک و انفجار...

من همیشه توی همه چیز بهترین بودم. برای همه اینها هم عاشق خودم بودم. همیشه خودمو می دیدم که در راه عقیدم شهید شدم و در بهترین جاها دفن. اما منِ واقعی این بود: خوب زندگی نکردم و لایقش نبودم که خوب بمیرم. لااقل خودم اعتراف می کردم که سزاوار تحقق رویاهام نیستم. اعتراضی نبود، فریادی نبود. تسلیم این تقدیر تلخ شدم. از خدا خواستم یه بار دیگه لطفی فراتر از لیاقتم بهم داشته باشه. چشمامو بستم و دعایی که هر وقت می ترسیدم زمزمه می کردم دوباره از ذهنم گذشت: یا نور المستوحشین فی الظلم...
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۲۶,۷۵۶ بازدید
۴ روز قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۹,۶۵۹ بازدید
۴ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۸۸,۸۲۲ بازدید
۵ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۶,۶۲۳ بازدید
۶ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۰۰۰ بازدید
۶ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۹۳ بازدید
۶ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۳,۶۰۴ بازدید
۷ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۳۶۱ بازدید
۱۴ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۸۷۴ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۲,۲۵۵ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۵۶۸ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۰۸۵ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۵۷ کاربر آنلاین است. (۹۶ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۵۷

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!