به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

فصل 1.2 زهرا (1)
نویسنده: یا لثارات الحسن
جمعه، ۵ شهریور ۱۳۹۵ (۲۲:۲۲)

فصل 1.2 زهرا (1)


خلبان توی بلندگو اعلام کرد: مسافرین عزیز متاسفانه دچار مشکل فنی شدیم. موتور سمت راست هواپیما از کار افتاده است . درصورت بکار نیافتادن موتور مجبور هستیم در اولین فرودگاهی که پیش رو داریم فرود بیاییم. لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید و در حفظ آرامش به مهماندار ها کمک کنید. مطمئن باشید هیچ خطر شما را تهدید نخواهد کرد.

مردی از وسط جمعیت داد زد: این چه وضعشه آخه؟ مملکته داریم؟ یبار خواستیم سفر خارجه بریم. مگه گاریه که میگید پنچر شده و شروع کرد به ناسزا گفتن به نظام و مملکت و هرکسی که در کره ی زمین بود!

از هیچکس دیگه ای صدا در نمی آمد. استرس رو توی نگاه همشون می شد خوند. انگار همه از ترس مسخ شده بودند. ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد و به یک سمت کج شد. همه شروع کردند به جیغ و داد کردن. نگاهی به ناهید و نیلوفر انداختم که از ترس مثل گچ سفید شده بودند و دست هاشون رو روی چشم هاشون گذاشته بودند.به سیدارتا که اونطرف دخترا نشسته بود دقیق شدم. اونم حسابی ترسیده بود. نگاهم رو برگردوندم سمت حمید. زیر لب چیزی میخوند!

دخترا رو با یه دستم بغل کردم و دستم رو گذاشتم توی دست سیدارتا و گفتم: عزیزای من نگران نباشید. چیزی نشده که خدا مواظبمونه. نیلوفر که فقط 3 سالش بود گفت: مامان ، قول میدی؟ توی دلم گفتم: خدایا من از جانب تو قول میدم. شرمنده ام نکن. گفتم: قول میدم عزیزم، مامانا هیچ وقت زیر قولشون نمیزنن. اشکاش رو پاک کرد و گفت باشه مامانی.

نگران ناهید بودم که هیچی نمیگفت. خیلی دختر تو داری بود. با اینکه فقط 8 سالش بود، ولی خیلی بیشتر از سنش میفهمید. دستش رو محکم گرفتم و آروم در گوشش گفتم: ناهید، تو دیگه بزرگ شدی. اگه خدایی نکرده اتفاقی برای من و بابا افتاد تو باید از خواهرت مواظبت کنی.

با خودم گفتم کاش سیدارتا رو با خودم نیاورده بودم. هرچند به خواهرم احساس دین میکردم و قبل مرگش بهش قول داده بودم برا دخترش مادری کنم. ولی سیدارتا دوست نداشت با ما بیاد. بزور راضیش کرده بودم. حالم اصلا خوب نبود. اگه اتفاقی براش میافتاد اون دنیا جواب خواهرم رو چطور میدادم.!!!

دوباره صدای خلبان توی هواپیما پیچید: مسافرین محترم. متاسفانه به علت اینکه بالای اقیانوس پرواز میکنیم تا کنون مکانی برای فرود پیدا نکرده ایم. نگران امنیت خود و خانواده تان نباشید. ما درحال تماس گرفتن با برج مراقبت هستیم. همچنان خواهشمندیم آرامش خودتون رو حفظ کنید. با تشکر.

با خودم گفتم: آرامش؟ همه دارن سکته میکنن اونوقت از آرامش حرف میزنن. آخه بالای اقیانوس هند چطور میخوان جا برای فرود پیدا کنند؟ در همین فکر ها بودم که هواپیما دوباره تکان شدیدی خورد. و صدای خلبان که توی هواپیما پیچید: متاسفانه موتور دوم هواپیما هم از کار افتاده. در بهترین حالت قادریم 150 کیلومتر هوایی را طی کنیم. ولی متاسفانه هیچ فرودگاهی در این مسافت وجود نداره. امیدوارم بتونیم در یک جای مناسب فرود بیایم.

حرف های خلبان که تموم شد، همه شروع کردند به فریاد زدن، توی فکر بودم که ای کاش بهمون نگفته بود اوضاع رو . حداقل با آرامش می مردیم. که ناهید صدام کرد: مامان. مگه همیشه نمیگفتی هروقت اتفاقی برامون میافته، امام زمان رو صدا بزنیم؟مگه نمیگفتی بیشتر از همه قدرت داره. مهربونه، هرکاری رو میتونه انجام بده. یعنی الان هم اگه صداش بزنیم کمکمون میکنه؟

یهو انگار به خودم اومدم. از خودم خجالت کشیدم. ناهید راست میگفت من انگار فقط بلد بودم به بقیه از این حرفا بزنم. اما الان فراموش کرده بودم که یکی هست که میتونه کمکمون کنه. نگاهی به حمید انداختم که هنوز با چشمای بسته زیر لب چیزی می خوند.
درگوشش گفتم: حمید چی میخونی؟

- دعای استغاثه
- وااااااای چرا خودم یادم نبود؟؟؟ واقعا که . تو نباید به من هم بگی که بخونم؟ نمی بینی هممون چقدر به آرامش نیاز داریم ؟

خندید و گفت: خب حالا دعوا نداریم که. الان بخون خانم. دعای استغاثه به امام زمان در وقت گرفتاری رو به من و دخترا هم یاد داده بود. تعجب میکردم چرا خودم حواسم نبود که بخونم. گفتم: حمید یه فکری . بیا به بقیه هم بگیم که دعای فرج بخونن. شاید توی کار ماهم یه فرجی شد. خدارو چه دیدی؟

نگاه متعجبی بهم کرد و گفت: آخه یه نگاه به دور و برت بنداز. اینایی که هنوز هواپیما بلند نشده بی حجاب شدن بنظرت میان دعای فرج بخونن؟ اصلا اومدیم و خوندن. اگه نشد؟ اگه همه مردیم؟اصلا شاید خیلی ها مسلمون نباشن.

گفتم: اولا که وقتی همه گیر میافتن آخر سر دست به دامن خدا میشن. بعدشم، همون غیر مسلمون و بی دین هم وقتی بیچاره میشه ترجیح میده به یه چیزی چنگ بزنه که حداقل آروم بشه . در ضمن اگه نشد حداقل آخرین چیزی که قبل مرگ روی زبونمون بوده، دعا برای امام زمانه.اینم که بد نیست. اگه نشه حتما یه حکمتی توش بوده. به قول خودت پیمونه عمر هرکسی یه اندازه ایه.اصلا خودت مگه باور نداری امام زمان رو؟

با خوشحالی گفت: چرا باور دارم. این رو گفت و بلند شد. دستش رو به صندلی ها گرفته بود و جلو میرفت تا رسید به سرمهماندار.باهاش شروع کرد به حرف زدن. من فقط قیافه متفکر مهماندار رو میدیدم. سرش رو به علامت نفی تکان داد. اما انگار حمید ول کن نبود .هنوز داشت باهاش حرف میزد.بالاخره با حمید رفتن پشت پرده ای که نصب بود.

سیدارتا پرسید: خاله عمو حمید کجا رفت؟ گفتم : الان میاد خاله نگران نباش.
چند دقیقه ای گذشت. که یهو صدای حمید توی هواپیما پیچید: سلام به همه ی هم وطن¬های عزیز. من هم مانند شما یک مسافر عادی هستم. میخوام یک خواهش کنم از همه. دارای هر دین و اعتقادی که هستید،ازتون میخواهم بیاید با هم دعا بخونیم. اونم نه برای خودمون. بلکه برای کسی که میتونه در لحظه همه چیز رو تغییر بده. و همه ی ماها رو از هر دین و مذهبی که باشیم دوست داره.

نمیخوام نصیحت و موعضه راه بندازم. وقت اینکارا نیست. فقط میخوام خواهش کنم که یک بار، فقط یک بار اختلافاتمون رو کنار بگذاریم و دعای فرج بخونیم. شاید توی کار ما هم فرجی شد. اگر بلد نیستید من میخونم شما تکرار کنید. حتی اگر فکر میکنید کار بیهوده ایه و یا حتی دینتون اسلام نیست و این چیزهارو قبول ندارید، بازهم برامون ضرری نداره. به هرحال همه ممکنه بمیریم.حالا چه اینطور چه به صورت دیگه.اگر موافقید همه با هم یک صلوات بفرستید.

سیدارتا که بعد از مرگ پدر مادرش به شدت با همه چیز لج کرده بود گفت خاله تورو خدا اینجا هم عمو حمید ول کن نیست؟ گفتم : عزیزه دلم تو این شرایط اینکار نه تنها ضرر نداره، بلکه باعث میشه همه یک مقدار آروم بشن. صبر داشته باش.

به طرز عجیبی همه ساکت بودند. افرادی که تا یک لحظه پیش داد و فریاد راه انداخته بودند، الان ساکت بودند. که يکدفعه همان مرد معترض فرياد زد:ولمون کنييد باباااا. شما آخوندا اينجاهم ولمون نميکنيد.انگار نه انگار همه داريم ميميريم. يه غلطي کنييييد بجا اين اراجييف...

یک دفعه یه پسر بچه ی 16-17 ساله بلند گفت: شما کار بهتري بلدي؟ بگو انجام بديم!
به نظر من این کاری که این آقاهه گفت حداقل ضرری نداره. و بلند صلوات فرستاد. همه انگار منتظر این جمله بودند. یکباره صدای صلوات فضای هواپیما رو پر کرد. خنده ام گرفته بود. یاد مسافرت با اتوبوس افتاده بودم. دوباره صدای حمید توی هواپیما پیچید: ممنوون از همه ی شما. پس حالا که موافقید با من بخونید.

الهي عظم البلا و برح الخفا...

همیشه وقتی توی خونه ، دور هم جمعمون می¬کرد تا باهم دعا بخونیم، محو صداش می¬شدم. طوری میخوند که انگار میشد صدای خدا رو از توی صداش بشنوی. بی اختیار شروع کردم به گریه. همه گریه میکردن و با صدای بلند با حمید دعا می خوندند.

وسطاي دعا،نگاهي به اون آقاي معترض انداختم،حتي اون هم آروم داشت زمزمه ميکرد.
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. به نظرم اومد که داریم ارتفاع کم میکنیم.وحشت همه وجودم رو گرفته بود. ترس از مرگ، ترس از اینکه اون لحظه حمید کنارم نبود... دستهام رو گذاشتم توی دست های ناهید و نیلوفر. اونا هم داشتن با پدرشون زمزمه میکردن.

دعا رو به آخر بود. و ما به سرعت به سمت پایین میرفتیم. نمیتونستم دیگه بیرون رو نگاه کنم. فقط منتظر سقوطمون توی اقیانوس بودم.با اینکه همیشه عاشق هیجان بودم. ولی هیجان اینطور مردن یکم زیاد بود برام.

دعا تموم شد. صدای خلبان بود که توی هواپیما میپیچید: مسافرین محترم متاسفانه باید بگم به سرعت داریم ارتفاع کم میکنیم. دیگه حرفی نزد. فقط کم مونده بود بگه انا لله و انا الیه راجعون. همه ضجه میزدن. حمید با بیشترین سرعت ممکن خودش رو به ما رسوند.

چشم هاش خیس بودن ولی لباش میخندید.به دخترا گفت: برا مامان بابا دعا کنیدا.
دوباره صدای خلبان توی هواپیما پیچید، به حمید گفتم احتمالا خلبان میخواد قبل سقوط سکته بده هممون رو.

- مسافرین عزیز باید بگم که، یک جزیره در مقابلمونه. من و کمک خلبان سعی میکنیم هواپیما رو روی اون فرود بیاریم.خواهش میکنم، سرهاتون رو روی پاهاتون بگذارید و دست هاتون رو روی سرتون بگیرید.احتمال فرود خیلی کمه . چون متاسفانه چرخ ها هم باز نمیشن.و فضای جزیره هم پوشیده از درخت است. حتی در صورت فرود، بخاطر اصطکاک زیاد با زمین احتمال 90 درصد ممکن است هر قسمتی از هواپیما آتیش بگیره.

خندیدم و به حمید گفتم، بنده خدا راست میگفت اون آقاهه. گاری سوار میشدیم بهتر بود. این خلبانم نشد یه خبر خوب بده از اول پرواز تا الان. نمیتونستم جلو فکرای مسخره ای رو که توی سرم میومدن رو بگیرم.نمیدونم چرا خنده ام گرفته بود.
سرهای همه رو پاهاشون بود. که ناگهان شدیدترین لرزه ای که ممکن بود به هواپیما افتاد.

شیشه های هواپیما سیاه شدند.و هواپیما هنوز با سرعت و تکان زیادی به سمت جلو پیش میرفت. جرات نداشتم اطرافمم رو نگاه کنم. هر لحظه منتظر بودم کل هواپیما بره رو هوا. وحشت محض حکم فرما بود. سایه مرگ رو همه حس میکردند. دقیقه هایی که میگذشت برای همه به اندازه چند سال طول کشید.اما با کمال تعجب، بالاخره هواپیما با تکان و صدای مهیبی ایستاد.

نمیدونم چند کیلومتر هواپیما روی زمین جزیره کشیده شده بود.فقط میدونم که زنده بودیم. با دلهره ناهید و نیلوفر و سیدارتا رو نگاه کردم.خدارو شکر هرسه تاشون خوب بودن. چشم برگردوندم سمت حمید. از سرش خون میومد.پاشدم با ترس گفتم حمید. خوبی؟ باز خندید و گفت: خوبم بابا چیزیم نشده سرم خورد به پشتی صندلی جلویی.

یه دفعه ناهید گفت: مامان، امام زمان نجاتمون داد؟؟!! درست میگفت، انگار معجزه شده بود. فرود اومده بودیم و هواپیما هم آتش نگرفته بود.

من پرستار بودم . حمید هم مبلغ دینی بود و برای کار حمید توی مسیر رفتن به استرالیا بودیم . قرار بود اونجا کار تبلیغاتی انجام بده. بلند شدم و شروع کردم به چرخیدن توی هواپیما. که اگر برای کسی اتفاقی افتاده کمکش کنم. جالب اين بود که هيچ کسي مشکل جدي پيدا نکرده بود. بعضيا خراش هاي سطحي روي دست و صورتشون بوجود اومده بود ولي حال هيچکسي خراب نبود.همه باور داشتن که یه معجزه و شاید همون دعا برای امام زمان نجاتمون داده بود.

همه کم کم از روی صندلی هاشون بلند میشدن. خیلی ها هنوز توی شک زنده بودنشون بودند و خیره خیره اطراف رو نگاه میکردند. برگشتم پیش حمید و بچه ها.حمید هم بلند شده بود تا ببینه اطرافش چه خبره. من که رسیدم گفت: زهرا جان اینجا بمون لطفا. من باید برم یه تعداد مرد جمع کنم و راه خروج از هواپیما رو باز کنیم. احتمالا راه خروج بسته شده.

کم کم یه چند نفری رو با خودش همراه کرد. سمت در خروجی هواپیما رفته بودند و با کپسول آتش خاموش کن به در حمله ور شده بودند. بلکه بتونن در رو باز کنند.نیم ساعتی طول کشید تا موفق شدند. به سختی از هواپیما پیاده شدیم.

تاحالا چنین طبیعتی ندیده بودم. هیچ کسی هم نمیدونست کجاییم. نقشه ها رو بررسی میکردند. اما چنین جزیره ای توی هیچ نقشه ای وجود نداشت.
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۲۵,۱۳۳ بازدید
۳ روز قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۹,۶۲۶ بازدید
۴ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۸۶,۶۳۹ بازدید
۵ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۶,۴۱۵ بازدید
۵ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۹۹ بازدید
۵ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۹۳ بازدید
۶ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۳,۴۸۵ بازدید
۷ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۳۳۵ بازدید
۱۴ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۸۲۸ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۲,۱۲۶ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۵۵۶ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۰۵۲ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۱۳ کاربر آنلاین است. (۱۲۰ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۱۳

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!