پاسخ به: خاطره نویسی! [روزهای مدسه...] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: محــمــد چهارشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۹۳ (۲۳:۳۹) | |||
خاطره شماره 6 موضوع : شورای مدرسه آبان 88 بود و قرار بود تو مدرسه انتخابات شورا برگزار بشه. سال قلبش هم که کلاس اول بودم تو انتخابات شرکت کرده بودم و سوم شده بودم و مسئول کمسیون فرهنگی شورای دانش آموزی بودم. بخاطر برنامه ها اردویی، دعا های صبحگاهی و جشن هایی که سال قبل برگزار می کردم و باعث تعطیلی کلاس ها میشدم حسابی تو مدرسه معروف شده بودم. اینم بگم که تو مدرسه ما شورا واقعا تصمیم گیرنده بود. فضای انتخابات ریاست جمهوری 88 روی فضای مدرسه حاکم بود. منم که تو انتخابات 88 تو ستاد یکی از کاندیدا ها بودم و تقریبا کل مدرسه از دیدگاه سیاسی ما آگاه بودن. آقا طبق معمول با جنگ رسانه ای و شلوغ بازی رفتیم دفتر معاونت پرورشی و ثبت نام رو انجام دادیم. یه ستاد انتخاباتی هم فرداش راه اندازی کردیم و مرکز ستادمون هم نمازخونه مدرسه بود. جوونی بود و هزار و یک شرارت، خر کله ما رو گاز گرفت صبح شنبه با پیراهن و شال سبز رفتیم مدرسه. از قبلش هم هماهنگ بود بچه ها همه دستبند سبز گزاشتن دستشون و صبح یه سری شعار دادیم که بعلت ف ی ل ت ر ی ن گ بعضی از کلمات از گفتن شعار ها معذوریم. آقا این اقدامات رو اونقدر سریع انجام دادیم که مدیر و معاون فرصت فکر کردن نداشتن و یک روز کامل ما با شلوغ کردن و اختشاش پرداختیم. صبح یکشنبه که رفتم مدرسه دیدم یا قمر بنی هاشم، جلوی در کیف بچه ها رو میگردن هر کسی خودکار سبز هم داشته باشه میفرستنش بالا دفتر معاون من که رسیدم دیدم ای دل غافل، دست ما رو گرفتن بردن اتاق مشاور که تو اتاق مدیر مدرسه و معاون هاش و مسئول بسیج و مشاور و معاون پرورشی و معلم قرآن و معلم ورزش و همه و همه نشستن و من رو گذاشتن روبروشون. آقا سرتونو درد نیارم، آخر این جلسه بیست و چند نفره این بود که من رو از انتخابات شورا محروم کردن و مسئولیت بولتن دانش آموزی و رادیو صبحگاهی رو که جفتش رو خودم افتتاح کرده بودم از دستم گرفتن. و کلی تعهد کتبی و شفاهی ازم گرفتن که خانواده و والدینم رو نیارن مدرسه. گذشت و پنجشنبه صبح انتخابات برگزار شد و قرار بود از بین 17 نفر کاندیدا 13 نفر انتخاب شن که 7 نفر اصلی و 4 نفر هم علی البدل باشن. آقا ما صبح شنبه دوباره رفتیم مدرسه سرکلاس نشستیم دیدم وسط کلاس دوباره معاون اومد جلو در گفت بارانی بیاد دفتر مدیر کارش داریم. ما هم گفتیم خدا رحم کنه. الانه که از آموزش پرورش اومده باشن ما رو ببرن. رفتم دفتر مدیر نشستم دیدم کلی تحویل گرفت و شروع کرد که آره تو از خانواده معزم شهدایی و پدرت از جانبازان این شهره، داییت فرمانده ما بود تو جنگ، عموت فلان و ... همینجور که توضیح میداد آمار رای هایی که شمرده بودن رو بهم داد دیدم ای دل غافل از 500 رای ماخوذه 230 رای باطله دارن. (حدودیه اعداد) بعدش وانمود کرد که گوشیش زنگ خورده و رفت بیرون و معاونش اومد با من صحبت کرد (حالا ما خودمون ختم این فیلم هاییم.) حاجی حسین زاده که معاون ما بود بسیار پیرمرد خوب و دوست داشتنی ای بود. در نقش اینکه مثلا طرف منه اومد یواش بهم گفت این آزای باطله اونایی که با اینکه میدونستن اسم تو خط خورده و به اصطلاح رد صلاحیت شدی اما باز به تو رای دادن، حالا اگر تو هم یه تعهد کتبی به من بدی من با مدیر صحبت می کنم که رای ها رو باطل نکنه. (حالا با این تعداد رای ما میشدیم نفر اول شورا و رئیس اولین جلسه شورا میشدیم.) هیچی دیگه، ما قید آرمان های خودمون رو زدیم و دکمه غلط کردم رو فشردیم و بعنوان نفر اول وارد شورای مدرسه شدیم. جهت تقدیر از همه دوستان هم در دوران ریاست برشورا پدر مدیر مدرسه رو درآوردیم و تمام مطالبات دانش آموزا رو گرفتیم. اون سال تو شورای دانش آموزی استان هم رفتم اما برای شورای دانش آموزی کشور نتونستم رای بیارم. این آخرین باری بود که تو فضای انتخابات دانش آموزی شرکت کردم و دو سال بعد دبیرستان مدیریت ستاد انتخابات مدرسه رو برعهده داشتم. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول