پاسخ به: زنگ انشا! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: الناز چهارشنبه، ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ (۱۳:۵۴) | |||
انشای شماره 6: نخندینا خب خب خانوم دختر پسر قاطیه تو کلاس؟ خب بریم سر اصل مطلب تو یه اتاق بزرگ کنار پنجره بزرگی که ازش نسیم کوهستانی میاد نشته بود...باد توی صورتم میخورد...یه رمان دستم بود و داشتم میخوندمش...که یکی در زد... در رو باز کردم دیدم خواهرمه ..گفت بیا دم در یکی کارت داره ...رفتم کنار اون در چوبی بزرگ که روش رو پیچکا پوشونده بودن دیدم صمیمی ترین دوستمه میگه بیا بریم بگردیم.. با هم رفتیم.... از بین درختایی که دستاشونو به هم گره زده بودن رد شدیم ...رفتیم و رفتیم...دیدن سبزی برگا ما رو بهوجد میاورد.. بدون توجه به مسیری که طی کرده بودیم رفتیم و رفتیم... به یه رودخونه ی آروم رسیدیم که از زلالی آبش سنگای زیرش مشخص بودن...نگاهی به اطراف انداختم یه پل چوبی دیدم داشتم به دوستم میگفتم بیا از اونجا بریم که یهو هولم داد تو آبیهو یخ زدم آبش فوقالعاده خنک بود...بعد کشیدمش تو آب و با هم آب بازی کردیم بعد از رودخونه گذشتیم و رفتیم...یهو خودمونو تو یه جنگل بزرگ دیدیم و تازه به خودمون اومدیم که ره رو گم کردیم... بعد رفتیم جلو با نگرانی.... دیدیم به خونمون رسیدیم ...فهمیدیم کل راهو دور خودمون چرخیدیم اون تابستون رویایی ترین تابستون عمرم بودیعنی میتونست باشههمیشه دوست داشتم تو یه همین جایی زندگی کنم واین واسم رویاست شاید اگه بهم یه فرصت بدن که تابستونمو اونطور که میخوام بسازم یه همچین جایی رو انتخاب کنم پایان... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول