پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: اذین یکشنبه، ۱۴ خرداد ۱۳۹۱ (۲۰:۰۴) | |||
نقل قول هوا ی آلودهروزی روزگاری در دهکده ای دور افتاده مردمانی شاد و خرم میزیستند. انها هیچ چیز از غم و ناراحتی نمیدانستند; تا زمانی که یکی از اهالی ان شهر به سفر رفته و جسمی بزرگ و سنگین با خود برای مردمان شهر هدیه اورد. جمعیت با کنجکاوی دور مرد حلقه زدند و با تعجب از او پرسیدند : این شی بزرگ چیست؟ مرد گفت: اتومبیل! از این پس شما برای ملاقات همدیگر لازم نیست مسافت طولانی بپیمایید... مردم باز با شگفتی از او پرسیدند: چگونه؟؟؟؟ -به راحتی! سپس به پسرک کوچکی که کنار اتومبیل ایستاده بود گفت: سوار شو. و خودش نیز سوار شد...مرد اتومبیل را با جسمی میخ مانند روشن کرد. مردم از صدای غرش ان ترسیده و هریک یک قدم عقب رفتند. مرد خود نیز کمی نگران بود ولی برای حفظ ابرویش اتومبیل را به حرکت در اورد,ولی پس از اینکه حرکت کرد دودی سیاه رنگ از لوله ی عقب ان بیرون امد و باعث سرفه ی اهالی دهکده شد. مرد از ان شی عجیب پیاده شد و همانطور که سعی میکرد نگرانی و ترس خود را پنهان کند از جمعیت پرسید: خوب نظرتان چیست؟ کسی حرفی نزد! ناگهان مردی از میان مردم بیرون امد و گفت: ان شی که میگویی اسمش اتومبیل است باعث بیماری همسرم و دیگر مردم دهکده و الودگی هوا میشود! پس بهتر است هرچه زودتر این جسم اهنی بزرگ را از محل زندگی ما خارج کنی! مرد که از خجالت سرش را پایین انداخته بود از حلقه ی مردم خاج شده و اتومبیل را از دهکده خارج کرد... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول