پاسخ به: یه جمله بگو نفر بعدی داستان بگه... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: ¤●PagÅn AñgeL●¤ دوشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ (۸:۱۷) | |||
نقل قول MrYaM نوشته:خدایا چرا من....؟؟؟؟؟ یکی بو یکی نبود زیر اسمون شهرمون که خیلی هم کدر بود یه پسری زندگی می کرد. خانواده پسر وضع مالی خوبی نداشتن ولی ولی زندگیه خوب و خانواده ی گرمی داشتند! پدر مادر پسرک خیلی اونو دوست داشتن ولی پسر همیشه توی رویا های بزرگ خودش سیر می کرد پسر کم کم بزرگ شد و به رویا های بزرگش نزدیک تر!پسر خانوادشو ترک کرد تا به دنبال خوشبختی بره اون همه جا به دنبال خوشبختی گشت و اون چیزی که همیشه ارزوشو داشت و در رویا هاش می دید رسید بعد سالها پسر خسته از اون همه ثروت و پولی که جمع کرده به سراغ خانوادش رفت و فهمید پدر مادرش از دنیا رفتن پسر روی زمین زانو زد و گفت خدایا چرا من....¿ خدایا چرا من نباید مثه همه خوشبخت و راضی از زندگیم باشم¿ خدا گفت:یادت نیست همه جا به دنبال خوشبختی گشتی در صورتی که خوشبختی در کنار تو بود¿ |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول