پاسخ به: من و بارسا | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون جمعه، ۷ آبان ۱۳۸۹ (۱۴:۵۷) | |||
مسابقه شروع شد... یه نگاه به بالای سرمون کردم با خودم گفتم اینا چیَن دیگه. یهو انگار گنده اونا سوالمو شنیده باشه گفت یارای تعویضی ما هستن منم با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی برا اینکه اون متوجه ترسم نشه بش گفتم برو خجالت بکش شما با این هیکل یار تعویضی هم میخواید. یارو هم بش بر خورد میخواست بیاد برا دعوا که یهو کاپیتان اومد جلو نزاشت دعوامون بشه(خدا پدر مادرشو بیامرزه) به اون یارو هم با خشانت گفت دعواها باشه برا تو زمین.(خداییش چه ابهتی داشت) بالاخره بازی شروع شد و هر کی رفت سر جای خودش منم رفتم سر پست خودم تو دفاع چپ وایسادم. بازی رو اونا شروع کردن و همون گندشون توپو برداشت صاف اومد طرف من (میخواست تلافی کنه) که یهو دیدم یکی مثل میگ میگ اومد توپشو قاپید دقت که کردم دیدم لیونل بوده و چون خیلی ریزه میزه بوده یارو ندیدش. منم یه نفس راحت کشیدم شروع کردم به دویدن لب خط. بازیکنای اونا انگار هیچ اتفاقی نیفتاده راحت وایساده بودن سر جاشونو تکون هم نمیخوردن. من همین طور که داشتم میدویدم یهو دیدم لیونل توپو انداخت برا من منم زدم تو عرض، توپو خودمو از لایی های یکیشون رد کردم و یه پاس در عرض انداختم برا آندرس اونم با تمام قدرتش شوتید ولی در کمال نا باوری دیدیم که توپ خورد به دروازه بان اونا و افتاد جلو پاش اونم از همون دروازه یه شوت زد که صاف داشت میرفت طرف دروازه ما و اگه کاپیتان و جرارد و سرجیو و ویکی باهم جلو توپو نمیگرفتن صد در صد گل میشد. یه نیم ساعتی با همین شرایط بازی کردیم و ما هرچی میزدیم نمیرفت تو گل اونا. دیگه بریده بودیم. من که دیگه نای بازی کردن نداشتم ولی بازم هی از سمت چپ نفوذ میکردم. تو یکی از نفوذام دوباره زدم تو عرض دیدم دنی وایساده پشت محوطه جریمه اون غول بیابونیا دستشو گرفته بالا منتظر پاسه. منم توپو انداختم براش اونم با تمام جونی که براش مونده بود شوت زد. با خودم گفتم بابا اینم مثل بقیه میگیره که یهو دیدم یکی داره میدوه سمت توپ و داد میزنه. آره خود کاپیتان بود و توپی رو که دنی با تمام قدرت شوتیده بود با هد زد و از مسیر منحرفش کرد. باورم نمیشد بالاخره توپمون رفت تو گل. بچه ها نمیتونستن چه کار بکنن. همه داشتیم میدویدیم سمت کاپیتانی که با سر شکسته داشت خوشحالی میکرد. شوت دنی انقدر محکم بوده که سر کاپیتان شکسته بود ولی خم به ابرو نمیاورد. همه انقدر خوشحال شده بودن که متوجه غیبت دنی نشده بودن یهو من داد زدم پس دنی کوش. به دور و برمون که نگاه کردیم دیدیم دنی بیهوش افتاده پشت محوطه جریمه تموم نیروشو گزاشته بود برا شوت و بعد از شوت بیهوش شده بود. وقتی همه رسیدیم بالا سر دنی یه صدایی اومد که میگفت: بهتون تبریک میگم شما تونستید بازی رو ببرید حالا دستاتونو بدید به هم تا از اینجا برید. ما هم دستامونو دادیم به هم که یهو من از خواب پریدم و دیدم دنی (که هم اتاقیم بود) بالا سرم وایساده. گفت داشتی کابوس میدیدی؟؟؟ نگران نباش طبیعیه منم شب قبل از الکلاسیکوی اولم کابوس میدیدم حالا چی میدیدی؟؟؟ منم تمام ماجرا رو براش توضیح دادم... فرداش که رفتیم تو زمین از سمت یه نفوذ کردم و توپو دادم به دنی اونم یه شوت زد که صاف داشت میرفت سمت کاسیاس که یهو کاپیتان مسیرشو عوض کرد و توپ گل شد. یه نگاه کردم به دنی و براش یه چشمک زدم اونم یه نگاه کرد به من و هر دوتامون بلند زدیم زیر خنده. بقیه همین جوری مات و مبهوت ما رو نگاه میکردن، نمیدونستن ماجرا چیه... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول