پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: یا لثارات الحسن چهارشنبه، ۵ آذر ۱۳۹۹ (۱:۵۰) | |||
نقل قول beautiful queen نوشته:دست¬هایش را به هم مالید، نگاهی به کف دستانش کرد، گویا طرح طناب¬ها را کف دستانش حک کرده بودند. جایش بدطورذق ذق میکرد،در فکرش چرخید، اگر این کوه¬های سفید از برف نبودند ، نانش را از کجا باید در می آورد. چشم گرداند به چکمه هایش، پارسال برادرش این چکمه ها را برایش خریده بود، امسال اما تنها باید به کولبری میرفت. بغض چنگ انداخت و همچو تیغ راه گلویش را بست. هوای سرد کوهستان را حریصانه بلعید، شاید آرام کند ، زخم این یک سال را یکی به در میزند، انگار سر آورده ، -امان بده، آمدم چشمان وحشت زده پشت در گواه از به حقیقت پیوستنِ ترس¬هایش بود. -چی شده اوس ممد؟ - عادل... عادل... - عادل چی لامصب؟ - عادل رو... - یا حسین ... دوان دوان به دنبال اوس¬ممد دوید، دو نفر جسد خونی عادل را میکشیدند... سرش را تکان داد، گویا میخواست خاطره آن روز را به بیرون پرتاب کند. دوباره هوا را حریصانه بلعید. شاید اگر بجای کولبری، کاری را که ازشان خواسته بودند انجام میدادند، عادل الان زنده بود.مرز شِرک و ایمان چقدر باریک بود، به باریکی رگ های دریده عادل... دوباره طناب ها را به دست گرفت، یا علی بلندی گفت خواست بار را به دوش بیاندازد، چشمش به لاله ای افتاد که در آن سیاه زمستان سر از برف بیرون آورده بود. کسی در سرش فریاد زد، عادل سرسخت¬تر از آن بود که با حرف وهابی¬ها دینش را بفروشد... به لاله ی سرخ کنار پایش نگاه کرد، عادل کنارش بود... این رو اصغر فرهادی نوشته؟ چی شد الان؟ |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول