پاسخ به: داستانک! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: beautiful queen دوشنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ (۲۳:۲۰) | |||
نقل قول علی ولی الله نوشته:- آناکین... آناکین... آناکین سرش را بلند کرد و پدمه را دید که با سرعت و اضطراب به سراغ او میآمد. - چی شده؟ پدمه در حالی که در بازوهای نگران آناکین نفس نفس میزد، گفت: «اتفاق بدی افتاده... باید بری... مستر یودا منتظرته...» آناکین همچنان نگران او بود. - برو... من خوبم... چند دقیقه بعد، آناکین به اتاق مخصوص مستر جدایها رسیده بود. - جنگ ستارگان؟! مستر یودا که چشمانش را بسته بود، با حرکت سر حرف او را تایید کرد. - ارتش چوسان قدیم به ما حمله کرده. مستر ش.م بیشتر برات توضیح میده. باید هرچه سریعتر آماده شی. نگاه آناکین روی شتر مرغ پیری که کنار یودا ایستاده بود ثابت ماند. او یکی از قدیمیترین دوستان یودا و یک مستر جدای شناخته شده بود. آناکین کلاه شنل را روی سرش انداخت و رفت تا برای این نبرد جدید آماده شود... مگه قرار نیست داستان باشه؟ داستان سر و ته باید داشته باشه؟ یا لازم نیس؟ آخه این انگار برش یه فیلمه بیشتر |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول