به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: داستانک!
نویسنده: beautiful queen
جمعه، ۲۵ بهمن ۱۳۹۸ (۱۱:۴۷)
ترس
قسمت سوم

کم کم بد اخلاقیاش شروع شد. اولش میگفت من ندارم عروسی بگیرم برات.
منم گفتم اشکال نداره یه مهمونی ساده میگیریم. و فقط فامیل درجه یک رو دعوت میکنیم.ولی باز هم غرغر میکرد. سعی میکردم درکش کنم، اما هرچقدر من کوتاه میومدم، باز مادرش کمتر درک میکرد.
مادرش زیر بار مهمون کم نمیرفت میگفت من ۳۰۰نفر دعوتی دارم ، به این فکر نمیکرد که یکی دیگه مجبوره پول عروسی رو بده.
من اونقدر زیر گوش مامان بابام خوندم تا فقط و فقط فامیل درجه یک رو دعوت کردن،یعنی خاله هام،دایی هام،عمه هام و عموهام. که خیلی از اونا هم چون شهرستان بودن،نتونستن بیان و هدیه عروسی رو فرستادن برامون .دوست نداشتم بهش فشار بیاد.ولی با همه ی اینا دعواهاش بخاطر عروسی سر من بود.
با اینکه میدید مهمونای ما کلا ۷۰الی۸۰ نفر هستن.

به هزارتا در زدم تا خرج عروسی رو کم کنم
اونقدر خرج عروسی رو کم کردم و از هرچی که خیلی از دخترا آرزوشونه زدم که کل خرج عروسی، با پول تالار ۷ الی۸ تومن شد.
البته اگه خدا کمک نمیکرد هرگز اینطور نمیشد. توی اون روزا بیشتر از هر وقتی دست خدا رو توی جفت و جور کردن کارای عروسیم میدیدم،از جور شدن لباس عروسم که ۲۰۰تومن شد،تا آتلیه و باغ که کلا ۱ میلیون شد.آرایشگاه هم ازمون پولی نگرفت!!!. فقط هزینه تالار بود که حدود ۶الی۷تومن میشد .
همون موقع دختر خاله هام لباس عروس۳میلیونی و۵, میلیونی کرایه کردن، آتلیه های ۱۰میلیونی رفتن. یا پسر عموی خودش که ۲سال قبل ما اردواج کرده بود،۱۶میلیون فقط آتلیه اش شده بود.
اما واقعا مهم بود اینا؟ نه. واقعا برام مهم نبود. الان که به اون وقت ها فکر میکنم،اگه باز هم برگردم به عقب همین کارا رو میکنم.
چون ارزش نداره برای یک شب اندازه یک عمر هزینه بتراشه آدم.
و فقط دلم میخواست خدا ازم راضی باشه و با خرج و اصراف بیش از حد دل صاحب الزمان رو نرنجونم.

یک ماه به عروسیمون بود.

همه کارا رو کرده بودیم. مهران،به اصرار من آزمایش داده بود،چون شبا نفس تنگی میگرفت و بی جهت خارش داشت تنش.
جواب آزمایش رو که بردیم دکتر گفت سرطانِ
لنفومِ.
توی مطب یهو یخ کردم.صدای دکتر رو انگار از یه فاصله دور میشنیدم که میگفت آخر همین هفته باید بیای برا شیمی درمانی و بعدشم پیوند مغز استخوان.

_ولی ما ماه دیگه عروسیمونه...
_نمیتونید عروسی بگیرید. سرطانت پیشرفت کرده...

دلم میخواست دکتر رو خفه کنم. چرا اینطور حرف میزد؟نمیفهمید من هزارتا آرزو دارم؟ نمیفهمید سرطان یعنی چی؟
هرچند که بنده خدا گناهی نداشت. باید حقیقت رو میگفت...
از مطب که اومدیم بیرون،گفتم مهران بیا چندتا دکتر دیگه هم بریم. چرت میگه این دکتره
بهترین متخصص ها رو وقت گرفتم و رفتیم. جواب همه یکی بود.
خدایا چرا از اون چیزی که وحشت داشتم سرم اومده بود. کسی که عزیزترین، تو دنیا شده بود برام، مریضی لاعلاجی گرفته بود که دوتا از دوستای جوونم بخاطر همون مریضی چندماه قبلش فوت کرده بودن.
سرطان لنفوم. حتی اسمشم لرزه می انداخت به وجودم.
داغون بودم،ولی باید جلوی پدر مادرا و مهران خودم رو محکم نشون میدادم. مهران نباید روحیه اش رو میباخت.
هنوز به خانواده هامون نگفته بودیم.
اما چون وقتی تا روز عروسیمون نمونده بود. قرار شد بگیم که میخوایم تالار رو کنسل کنیم و مهران، درمان رو شروع کنه، ولی از طرفی ، چون دوتا از دوستای نزدیکم،با وجود شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان سر سال نشده از دنیا رفته بودن، میترسیدم مهران هم شیمی درمانی کنه و خدایی نکرده...
یه روز که رفته بودیم شهدای گمنام حکیمیه، گفتم: مهران بیا بریم امام رضا
اگه خدا بخواد شفات میده.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۳ پاسخ
۸,۴۱۱,۰۷۳ بازدید
۲ ساعت قبل
pedram
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۳,۳۱۳ بازدید
۲۰ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۳,۷۰۳ بازدید
۱ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۲۸ بازدید
۱ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۸۲ بازدید
۲ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۴۰۱ بازدید
۳ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۸۸۰ بازدید
۹ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۸,۲۲۲ بازدید
۱۳ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۸,۸۹۰ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۸,۵۹۷ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۲۶ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۸۲۶ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۹۰ کاربر آنلاین است. (۱۳۰ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۹۰

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!