به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: داستانک!
نویسنده: beautiful queen
چهارشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ (۱۹:۳۱)
ترس
قسمت اول


من یه دختر شاد و شیطون بودم.
کودک وجودم توی همون ۲،۳سالگی مونده بود،با اینکه ۲۶سالم شده بود،اما هنوز عاشق از درخت بالارفتن بودم.عاشق این بودم روی جدول خیابونا ساعت ها راه برم.عاشق این بودم که با بچه ها آب بازی کنم و دنبالشون بدوم. عاشق خندیدن بودم.
مسخره بازی و کودکی کردن شده بود یه قسمتی از وجودم که حتی خانم بزرگ درونمم نمیتونست جلوش رو بگیره.😊
هیچ وقت خرافات و سحر و طلسم و... رو هم باور نداشتم. میگفتم اگه زیر بلیط خدا باشم کسی یا چیزی نمیتونه بهم آسیب بزنه.
عاشق خدا بودم. نه مثل شهدا، مثل خودم،در حد خودم. واقعا دلم میخواست یه روزی شهید بشم.اما خب من کجا اونا کجا...
توی تمام دعاهام هیچ وقت برای خودم چیزی نمیخواستم.هیچ وقت.تنها کسی که براش دعا میکردم،بابای مهربونم امام زمان بود.
طور عجیبی صاحب الزمان رو دوست داشتم و سعی میکردم دختر خوبی باشم براش.اما خب هیچ وقت نبودم. حداقل از نظر خودم.
۴سالی میشد که خواستگار میومد و میرفت و من به هر بهونه ای ردشون میکردم.یکی حرف مرجع تقلید رو قبول نداشت،یکی نمازش تق و لق بود،یکی قلیون میکشید و...
دیگه از هرچی خواستگار و جلسه خواستگاری بود حالم بهم میخورد.
میگفتم،آخه مادرِ من، اونی که من میخوام نیست. من آدم پولدار نمیخوام،من فقط دولا و راست شدن جلوی خدا رو نمیخوام،من فقط یکی میخوام ایمانش واقعی باشه، که اگه بعد از زندگی یه روزی اختلاف افتاد بینمون و حرفامون دو راه مختلف میرفت، بگیم،بیا ببینیم خدا چی میگه و چی میخواد؟؟؟ همون رو بریم. حتی اگه طرف آه هم در بساط نداشته باشه ولی مومن باشه قبولش میکنم.
از هر کسی هم که میومد تنها سوالی که میپرسیدم،این بود که ایمان یعنی چی؟ نه میپرسیدم خونه داری؟نه میپرسیدم ماشین داری؟
فقط برام مومن واقعی بودنش مهم بود.نه اینکه خودم خیلی عالی باشم،نه،فقط چون باور داشتم کسی که از خدا میترسه، نمیذاره بنده خدا دلش بشکنه،دنبال یه چنین آدمی بودم.دنبال مردی که حتی اگه زمانی دوستم نداشت،بخاطر خدا اذیتم نکنه.
با خودم میگفتم خدا اینطور گفته بخوایم ... منم به خیال خودم میخواستم بنده خدا باشم...
برای همین تنها خط قرمزم حرف خدا بود.
باهمه عشقی که به خدا و صاحب الزمان داشتم،اما، توی زندگی از چندتا چیز حسابی وحشت داشتم،یکیش این بود که یکی از عزیزام مریضی لا علاج بگیره. هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم باشم و آب شدن کسی رو که دوستش دارم ببینم. برای همین همیشه دعام این بود که خدا عُمر من رو زودتر از بقیه بگیره.
یکی دیگش هم این بود که با کسی ازدواج کنم که اهل خدا نباشه. دروغ بگه، بی نماز باشه،کلا حرف خدا براش مهم نباشه.
آخریش هم خیانت بود.همیشه وقتی داستان زن هایی که بهشون خیانت شده بود رو میشنیدم،میترسیدم با خودم میگفتم شاید زنه هم کم گذاشته برای زندگیش که اینطور شده.

روزها همینطوری میگذشت.
دیگه خسته شده بودم از اومدن خواستگار و اصرار اون ها و غرغر خانواده که چرا همه رو رد میکنی. شاید عجیب باشه ولی،بعضی وقت ها توی یه روز دوتا خواستگار میومد و هفته ای نبود که کسی زنگ نزنه برای خواستگاری.
تا اون سال شب های قدر
برای اولین بار از خدا خواستم یکی قسمتم کنه .
تا شاید از این وضعیت خلاص بشم.

دو روز بعد،روز ۲۱ام ماه رمضان، پسر یکی از آشناهای دورمون،اومد خواستگاری،وضع مالیشون عالی بود. وقتی رفتیم باهم حرف زدیم،به دلم نشست.
بنظر مومن میومد . میخواست صبح روز بعد بره سربازی.کچل بود تو جلسه خواستگاری.

اونا که رفتن، قرار بود یک ساعت بعدش یه خواستگار دیگه بیاد. من با خودم گفتم خب من که قبلی رو بالاخره پسندیدم،دومی رو برای اینکه زود برن دست به سرشون میکنم.
غافل از خیلی چیزا...
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۳ پاسخ
۸,۴۱۰,۲۶۳ بازدید
۳۷ دقیقه قبل
pedram
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۲,۵۷۷ بازدید
۱۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۳,۵۳۷ بازدید
۱ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۲۵ بازدید
۱ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۸۰ بازدید
۱ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۳۷۵ بازدید
۲ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۸۶۱ بازدید
۹ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۸,۱۹۷ بازدید
۱۳ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۸,۸۴۷ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۸,۵۴۱ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۲۴ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۸۰۷ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۸۹ کاربر آنلاین است. (۱۳۷ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۸۹

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!