به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: اتاق فکر طراحی داستان گروهی
نویسنده: Now O Never
جمعه، ۱۹ شهریور ۱۳۹۵ (۲۰:۴۶)

رامبد پرده 3


مشغول دور زدن در اطراف خودم بود و انگار برنامه خاصی در اون لحظه نداشتم. فقط به اطراف نگاه می کردم که ناگهان چشمم به فردی افتاد که صدمه دیده بود و روی زمین افتاده بود. سعی کردم بهش کمک کنم و هرچی بلدم به کار بگیرم، تا خواستم شروع کنم، صدای فردی که یزدان خودشو معرفی کرده بود از اون سمت اومد.

- آهااااااای، آهای پسر بیا اینجا یکی اینجا گیر کرده.

- چی شده؟

در همین لحظه صدای ناله دختری رو شنیدم که اونجا بود و انگار پاش گیر کرده بود. سمتش رفتم. یزدان هم نزدیک دختر شد و از من پرسید: «اسمت چیه؟»

- رامبد

- خب، رامبد؛ زیر بقلشو بگیر و بلندش کن، ولی خیلی آروم. فکر کنم دستش هم شکسته باشه. منم پاشو بلند می کنم.

با شمارش یزدان، به صورت هماهنگ دختر بیچاره رو بلند کردم و از هواپیما که تقریبا به آهن پاره تبدیل شده بود، بیرون بردیم و روی زمین گذاشتیم. احساس خوبی بهم دست داد، اینکه تونستم کمکی هر چند کوچک به یک انسان بکنم. پس از تشکرهای مرسوم دختر، با خوشحالی از یزدان پرسیدم: «تا به حال چند بار مردم رو نجات دادید؟». جوابی نشنیدم. به نظر می رسید صدامو نشنیده باشه و تنها به افکار خودش مشغول بود. مدام زیر لب از کیفی می گفت که چرمی بود. واقعا چه چیز مهمی می تونست داخل اون کیف باشه که اینقدر فکر یک آدم رو مشغول به خودش کرده؟

تو همین حال و هوا بودم که دیدم یزدان از من دور شده و من هم اصلا متوجه نشدم. به اطراف نگاهی کردم و پیرمردی رو دیدم که به طرز وحشتناکی زخمی شده بود و داشت ناله می کرد. انگار نفس های آخرش رو می کشید. به سرعت خودمو جمع کردم و بالای سرش رفتم. نفسش داشت کم کم قطع می شد و صدای ناله اش هم محو شده بود. خیلی نگران شدم. شروع به فشار دادن سینه پیرمرد کردم و در همین حین یزدان رو صدا کردم. داشت بالا سر مردم راه می رفت و وضعیت اونها رو چک می کرد.

با شنیدن صدای من، یزدان هم به سمت پیرمرد اومد و وقتی علت رو پرسید، بدون هیچ مقدمه ای گفتم: «ایست قلبی».

کنار پیرمرد نشست و تنفس دهان به دهان رو شروع کرد. تو دلم خدا خدا می کردم این بار هم موفق بشه تا اینکه سرش رو بلند کرد و با نا امیدی گفت: «دیگه اذیتش نکن، مرده». با این حرف آب سردی رو روی من ریخت، اما نا امید نشدم و به ضربات متعدد بر روی سینه پیرمرد بخت برگشته ادامه دادم تا اینکه به زور بلندم کرد و تنها گفت: «مرده». از این حرف های کوتاه و نا امید کننده تو زندگی ام بیزار بودم و اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشتم. خیلی ناراحت شدم و بغض کرده بودم. یزدان که اوضاع نابسامان روحی من رو دیده بود، برای اینکه شرایط رو تغییر بده گفت: «ببین کیا حالشون خوبه و میتونن کمک کنن و کیا به کمک احتیاج دارن. منم سعی می کنم جنازه هارو جمع و جور کنم».

سرم رو به نشانه افسوس تکون دادم و دور شدم. در راه افراد زیادی به چشمم می خوردند و من هنوز در فکر اون پیرمرد بود. به این فکر می کردم که خانواده او منتظر برگشتنش هستند و شاید هم براش جشن تولد گرفته بودند!

تو همین حال و هوا بودم که مردی قد بلند با هیکلی تقریبا درشت رو در گوشه ای دیدم که نشسته بود و داشت به آسمون نگاه می کرد و زیر لب چیز هایی می گفت. به نظر میومد داره دعا می خونه. نزدیکش شدم. با دیدن من سعی کرد از جاش بلند بشه، ولی من مانع شدم. خودش رو فرخ معرفی کرد. گرم صحبت شده بودیم و برای چند لحظه به هیچ چیز فکر نمی کردم. افکارمون شبیه هم بود و از صحبت با او لذت می بردم. به نظر می اومد حضور او در اون لحظه مثل بمب انرژی برای من بود. پس از مدتی صحبت، با او خداحافظی کردم و یاد یزدان و مصدوم ها افتادم. همون طور که میان مردم راه می رفتم، ته دلم خدا رو شکر می کردم؛ این، کار عادی من محسوب می شد. خدا رو شکر می کردم، به این خاطر که همیشه و در همه لحظه ها هوامو داره.
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۷
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۱۰
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۷ پاسخ
۸,۴۶۹,۷۲۱ بازدید
۴ روز قبل
armanshah
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۶ پاسخ
۵۵۱,۸۱۵ بازدید
۱۰ روز قبل
مهدی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۵ پاسخ
۱۱,۷۲۶,۷۳۸ بازدید
۱۱ روز قبل
Galaxy Alpha
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۵۴,۷۲۶ بازدید
۲۱ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۱۵۳ بازدید
۲۱ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۱۶۷ بازدید
۲۱ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۷,۱۲۴ بازدید
۲۲ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۴۰,۱۴۴ بازدید
۲۹ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۵۱,۱۵۶ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۲۳,۱۸۱ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۷,۱۲۲ بازدید
۷ ماه قبل
jalebamooz
حاضرین در سایت
۲۵۵ کاربر آنلاین است. (۱۳۷ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۵۵

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!