فصل 1.9 انیس (1) | |||
---|---|---|---|
نویسنده: یا لثارات الحسن یکشنبه، ۷ شهریور ۱۳۹۵ (۲۰:۴۸) | |||
فصل 1.9 انیس (1)مامان بابا و داداشمو بغل کردم و برای آخرین بار گفتم خداحافظ مامانم بغض کرده بود و با صدای لرزون بهم گفت مواظب خودت باش گفتم چشم و سرمو برگردوندم نمیخواستم اشکامو که کم کم داشتن سرازیر میشدن ببینن! خوشم نمیومد کسی گریمو ببینه حتی خانوادم. راه افتادم برم و چمدونامو تحویل بدم. تو سالن انتظار نشسته بودم و منتظر اعلام پرواز بودم.هواپیما تاخیر داشت و من هم که شب نخوابیده بودم و خسته بودم کلافه شده بودم.فکر کردم این همه ساعت تنها تو هواپیما قراره چیکار کنم ناخودآگاه سرمو برگردوندم و مسافرا رو بررسی کردم به امید اینکه آشنایی ببینم اما کسی نبود دوباره سرمو انداختم پایین و فک کردم گاهی الکی امیدوار به اتفاقای خوب و نشدنیم! ۱۲ ساعت تک و تنها تو هواپیما به سمت آمریکا!! داشتم از خانوادم جدا میشدم برم برا تحصیل و واقعا دلم گرفته! تنها تو یه کشور بیگانه ... زیاد آدم معاشرتی نبودم و با تنهایی مشکلی نداشتم ولی اینبار دلم گرفته بود از اینکه تا مدت ها بعد نمیتونم خانوادمو ببینم... سعی کردم فکرمو منحرف کنم، وقت احساساتی شدن نبود هندزفریمو درآوردم و شروع کردم به آهنگ گوش دادن و فکر کردم آهنگام دیگه قدیمی و تکراری شدن و باید دوباره یه تعداد دانلود کنم! یه چند دقیقه که گذشت صدایی از بلندگوها بلند شد :«مسافرین پرواز 555 ZX به مقصد لس آنجلس به ورودی 5 مراجعه کنند.» بلند شدم تا تو صف جلوی ورودی 5 وایستم. صندلیم قسمت عقب هواپیما بود بالآخره پیداش کردم، از کیفم کتابمو برداشتم و کیفمو گذاشتم کمد بالای صندلیم و سر جام نشستم. کنارم یه دختر دیگه بود که به نظر میومد ۲۴-۲۵ ساله باشه البته من هیچوقت تو تخمین سن خوب نبودم .... کمربندمو بستم و مشغول کتاب خوندنم شدم مهمان دار هم داشت موارد اضطراری رو میگفت بعد اینکه حرفای مهمان دار تموم شد هواپیما هم سرعت گرفت و از زمین بلند شد. حدود ۴ ساعت گذشته بود و من کم کم داشت خوابم میگرفت از خوابیدن تو هواپیما متنفر بودم هیچوقت راحت نبود و وقتی بیدار میشدم اونقدر کوفته بودم که میگفتم کاش اصلا نمیخوابیدم ولی شب نخوابیده بودم و حالا چشمام سنگینی میکردن چاره ای نبود نمیتونستم مقاومت کنم... از مهماندار یه بالش خواستمو گذاشتم زیر سرم و یواش یواش خوابم گرفت. تکون های شدید و صداهای اطراف باعث شدن که بیدار بشم یه چند ثانیه وقت برد تا یادم بیفته تو هواپیمام. به اطراف نگاه کردم ترس رو میشد تو چهره ی همه دید فهمیدم که حتما مشکلی برا هواپیما بوجود اومده از پنجره بیرون رو نگاه کردم و دیدم که تا چشم کار میکنه آبه! به نظر ۲-۳ ساعتی خوابیده بودم و حالا رو اقیانوس آرام بودیم. از دختر کناریم پرسیدم:ببخشید چه اتفاقی افتاده؟ - هر دو موتور هواپیما از کار افتادن و داریم سقوط میکنیم. سقوط... من هیچوقت از خود مرگ نترسیده بودم اما هیچوقت هم مرگ اینچنینی رو تصور نکرده بودم! غرق شدن... ترسناک بود اینکه هی بخوای نفس بکشی اما نتونی اطرافت آب باشه و کم کم خفه بشی آره این نوع مردن ترسناک بود. خفه شدن و آتیش گرفتن دو نوع روش مردنی بود که ترسناک بودن. فک کردم به فرض غرق نشیم و تو آب بپریم چی میشه! یاد فیلمایی افتادم که کوسه ها میومدن اطراف بازمانده ها میگشتن! فک کردم مثلا ممکنه کوسه پام رو بکنه و من بخاطر خون ریزی بمیرم ... یا اینکه تیکه تیکه جدا کنه و بار دوم یهو نصف بدنم رو ببره و من بمیرم ... با این تصورات یکم لرزیدم ... فک کردم خدایا اینطور مردنا خیلی وحشتناکن! از خود مردن نمیترسم اما آروم مردن خیلی بهتر از این وضعیتیه که ما ممکنه توش بیفتیم... سعی کردم دیگه به مردن فک نکنم و عوضش هر کاری که تا حالا کرده بودم یادم اومد اشتباهام... گفتم خدایا ببخش منو درسته اشتباه خیلی کردم اما خب ببخش! تصور کردم میشه یهو بصورت معجزه وار نجات پیدا کنیم ؟ هواپیما درست بشه و ما صحیح و سالم برسیم آمریکا؟ یکی ورد وینگاردیوم لویوسا رو بخونه و هواپیما پرواز کنه ؟ از این فکر خندم گرفت. دوباره امید به اتفاق خوب و نشدنی... بیخیال این فکر شدم و تشهد هام رو خوندم همین موقع بود که یکی از مسافرا از بلندگو شروع به صحبت کرد و ازمون خواست همراهش دعای فرج رو بخونیم. چشمامو بستم و همراهی کردم. دعا تموم شد و هواپیما با سرعت زیادی پایین میرفت که خلبان اعلام کرد یه جزیره پیش رومونه و سعی میکنن روش فرود بیایم! جزیره!!! تو فکرم گفتم خب خدایا تا اینجا که معجزه کردی و جزیره پیش رومون پیدا شد نجاتمون بده! هواپیما خیلی شدید زمین خورد و با تکون های شدید ادامه پیدا کرد من همچنان چشمامو بسته بودم و هیچی نمیدیدم. یه چیز محکمی به سرم خورد و بیهوش شدم... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول