پاسخ به: من و بارسا | |||
---|---|---|---|
نویسنده: The Blaugrana Mist دوشنبه، ۳ آبان ۱۳۸۹ (۱۶:۱۸) | |||
بعد از ظهر خنکی بود. من، ویکی، جرارد، آندرس و پدرو به همراه کاپیتان تصمیم گرفتیم بریم بازی رگال بارسلونا با لیکرز رو ببینیم. به لئو هم گفتیم بیا بریم ولی جلسه فیزیوتراپی داشت نتونس بیاد! همه بلیط های بازی فروش رفته بود ولی من که با ریکی روبیو دوست بودم از طریق اون چند تا بلیط ردیف اول تهیه کردم.هممون سوار ماشین جرارد شدیم! ویکی جلو نشست و بقیه مون عقب جا گرقتیم. کاپیتان داشت از اون خاطره ای می گفت که کوبی برایانت اومد و از باشگاه دیدن کرد و کلی هم با رونی رفیق شده بود! من و پدرو هم کلی کاپیتان رو سوال پیچ کردیم(خوب اون موقع تو تیم ب بودیم) دیگه داشتیم می رسیدیم که من گفتم یادم باشه دم در واستون یه پرچم بخرم، این طوری که من فقط لباس رگال بارسا رو پوشیدم یوخده ضایعس! خیابونا یه ذره شلوغ بودن همه واسه تماشای بازی اومده بودن. یه دفعه دیدیم ماشین پرید بالا و دیگه راه نرفت! *** هممون ذل زدیم تو چش جرارد که می رفتی لگن می خریدی بهتر از این بود! بیچاره جرارد همینطوری مونده بود که چی شده! بعد ازینکه کلی تو سر و کله همدیگه زدیم من گردنمو بردم جلو دیدم که زرشک بنزین نداره! خوشبختانه 100 متر جلو تر پمپ بنزین بود، پیاده شدیم 6 تایی ماشین رو هل دادیم! ویکی هم همش غر می زد که یه بازی اومدیم نگاه کنیما! بعد که رسیدیم جرارد دست کرد تو جیبش دید کارت اعتباریشو نیو وورده! دیگه همه در حال انفجار بودیم! من و پدرو(چون سبک بودیم و از همه کوچیک تر) رو فرستادن بریم از بانک پول بگیریم! راه زیادی نبودو درست همونجاییکه بنزین ته کشیده بود. رفتیم داخل بانک(عابربانکشون داخل بانک بود) یه دقیقه بعد چند نفر با ماسک وارد بانک شدن، همشون مسلح بودن! من که داشتم خودمو خیس می کردم ، 4 چنگولی چسبیدم به پدرو اونم تا جایی که می تونس به من نزدیک شد! تا حالا هم چین صحنه هایی رو فقط تو فیلم -هایی که جرارد می خرید می اوورد- دیده بودیم و تصورش خیلی برامون سخت بود که تو همچین موقعیتی قرار بگیریم! اون اقایون محترم (که اصلن بهشون نمی اومد سارق باشن و تابلو بود که فقط واسه تفریح و اینکه دور هم باشن ماسک زده بودن!) رفتن سمت صندوق، یکی از اونها هم مسئول تیر هوایی زدن و ایجاد رعب و وحشت بین ما بود. یه دفعه موبایلم زنگ خورد (زنگشم کنت دل بارسا بود! اولش یه جوریه انگار دارن رژه میرن!) برگشت ومنو نگاه کرد! مگه حالا پیدا می شد که خفش کنم؟ پدرو دست کرد تو جیبم برش داشت و خاموشش کرد! دستوپامونو بست و پرتومون کردن یه گوشه! من دیگه رسما داشتم سکته می زدم! الان بقیه منتظر ما بودن و اصلن نمی دونسن ینجا چه خبره! حالا نوبت پدرو شد گوشی اون زنگ خورد! با همکاریه همدیگه تونستیم از تو جیب شلوارش درش بیاریم! ویکی بود، حتما می خواست ببینه ما کجاییم؟ پدرو اومد جواب بده که اشتباهی دستش رفت رو اسپیکر! همه برگشتن مارو نگاه کردن! صدای ویکی هم که.... اون که دستو پاهامون بسته بود اسلحشو گرفت سمت ما! (سرتاسر صورتم خیس عرق بود! تا حالا تو هیچ بازی اینقدر عرق نکرده بودم! ) اومد مثلن مارو بترسونه که دوستش از پشت دستشو کشید اونم ماشه رو فشار داد! من نفهمیدم چی شد ولی تو یه چشم به هم زدن خودمو پرت کردم جلوی پدرو! تنها چیزی که احساس کردم لرزش خفیفی بود... *** -: بلند شو! بهت می گم پاشو! هوی! وقتی چشامو باز کردم گفتم: پدرو ... پدرو کوش؟ سالمه؟ جرارد محکم کوبوند پس گردنم گفت: ابله! می گم رسیدیم پاشو دیر شد بازی از دست میره ها! ریکی منتظرته! بدو |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول