پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: احسان چهارشنبه، ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸ (۱۲:۱۲) | |||
چه دختر زیبایی!! دو پيرمرد با شخصيت در يك خيابان آرام در پاريس زندگي مي كردند. آنها دوست و همسايه بودند، و اغلب در روزهايي كه هوا خوب بود براي پياده روي به خيابان ميرفتند. شنبه ي گذشته براي پياده روي به كنار رودخانه رفتند. خورشيد مي درخشيد، هوا گرم بود، تعداد زيادي گل در اطراف روييده بود، و قايق هايي كه در آب بودند. دو مرد با خوشحالي يك ساعت و نيم قدم زدند، و در آن هنگام يكي از آنها به ديگري گفت، چه دختر زيبايي. اون يكي گفت: دختر زيبا كجاست كه مي توني ببينيش؟ من نمي تونم ببينمش. فقط دو تا مرد جوان را دارم مي بينم كه روبري ما در حال قدم زدن هستند. مرد اولي به آرومي گفت: دختر داره پشت ما راه مياد!! دوستش گفت: پس چگونه ميتوني اونو ببيني؟ مرد اولي لبخند زد و گفت: من اونو (دخترو) نمي تونم ببينم، اما چشماي آن دو مرد جوان رو كه مي تونم ببينم!! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول