پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: forca barca چهارشنبه، ۱۷ مهر ۱۳۹۸ (۲۰:۴۷) | |||
میگم این رفاقتم تاوان داره ها امروز از دوستای همکارم اومده بهم میگه ممد میشه امروز برام یه کاری کنی میگم چیکار میگه راستش من از یه خانومه تو فروشگاه خوشم اومده ولی روم نمیشه بهش بگم میشه با تو بیام بریم هم خرید هم اینکه بتونم بهش بگم گفتم دیگه چیکارت کنم بریم ببینیم چیکاره ایم رفتیمو وارد فروشگا شدیم حالا خانومه توی قسمت مرغ و گوشت بسته بندی بود دیگه من شرو کردم نگا کردنو رد شدن این عزیزم رفت که شروع به ساختن داستان عاشقانش کنه ازونجایی که دیگه داشت وقت میگذشت ما هم گفتیم همینطوری چرخ بزنیم میان پرتمون میکنن بیرون شروع کردم برداشتن اول چیزایی که فک میکردم لازم دارم سرو بالا میبردم میدیدم داره باهاش صحبت میکنه گفتم خو عیبی نداره رفیقه اصن هرچی دارمو ندارم ور میدارم از چیزایی که فک میکردم لازم دارم رسیدم به چیزایی که دوس دارم امتحان کنم اونم رد کردم رسیدم به چیزایی که اطرافیام لازم دارن و همچنان در حال صحبت بود دوستم گفتم حاجی دیگه اینا اسم بچه رو انتخاب نکرده باشن روز عقدو مشخص کردن دیگه اخر سر رسیدم به چیزایی که اصن نمیدونستم چی بود و ندیده بودم یهو دوست صدام کرد رفتم سلام کردم یه بسته گوشت چرخ کرده هم اون گذاشت رو وسایل من!!!!! هیچی دیگه گفتم تمومه بریم گفت اره اومدیمو کارت کشیدمو ( در این زمان غم بزرگی قلبمو فرا گرفت همراه با سکته ای ناقص) اومدم بیرون بعد بهش گفتم مبارک باشه داش گفت نوکرتم گفتم خو حله دیگه لازم نیست بیایم اینجا این همه خرتو پرت بخریم خدارو شکر گفت نه بابا بازم باید بیایم!!! گفتم چرا!!!!!!! گفت اخه اولشه فقط واسه جلسه اول خوب بود!!!!! گفتم مگه مذاکرات در سطح بین الملله یعنی چی!! گفت اخه فقط خواستم سر صحبتو باز کنم !!! گفتم خو باز کردی ؟ گفت اره!! گفتم خو حله دیگه باز کردی گفتی من از شما خوشم اومده دیگه !! گفت نه نگفتم !!!( درین لحظه ضربان قلب من به شدت بالا رفت) گفتم پس چی میگفتید با هم اون همه حرف زدی نگفتی این موضوعو !!! گفت نه نمیشه که همین اول ! گفتم والا همین اولم نبودا تا اونجا که من خبر دارم تو هر روز میای اینجا واس دیدن این خانم کلیم خرید میکنی ببین تا کجا پیش رفتی تنهایی نمیشه یار کمکی (من) اوردی!!! گفت خب اون موقع ها نشده بود انقد زیاد باهم حرف بزنیم گفتم خو حالا راجعبه چی حرف میزدید پس گفت گوشت مرغ!! (این دیگه تیری خلاص بر پیکره من بود) گفتم چی!!!! گوشت و مرغ !!!! راجعبه گوشت و مرغ چه حرفی داشتید !!! گفت خب اون توضیح میداد این شقه رونه این سر دسته این گوشت گوسالس و .... گفتم بعد تو باش حرف میزدی هم راجعبه گوشت و مرغ بود!!!! گفت اره دیگه سوال میکردم کدوم بهتره !!!! (تو این لحظه انگار اونای امری بودم بعد دریافت گل ششم از بارسا) گفتم جلسه اولی که میگفتی خوب بود این بود!!! ورشکست شدیم ما که تو بری در مورد گوشت گوسفندی و گوساله حرف بزنی| گفت خب روم نشد!!! گفتم خب حالا برنامه چیه؟ گفت بازم باید بیایم دیگه که بهش بگم!!! گفتم اگه اینطور پیش بره من تواناییشو ندارم داداش باس به اداره بگیم واسه این عشق و عاشقی تو بودجه جداگانه تخصیص بده خلاصه اگه دیدید من دیگه نیومدم سایت بدونید انقد خرید کردیم ازونجا که حتی پول شارژ اینترنتم نداریم ایشالا تا بدبخت نشدیم کاملا، اون خانومه یا بله رو بگه یا با یه نه جماعتی رو از استرس رها کنه ازین ور مادر ما تا گوشت چرخ کرده و جو پرکو دست ما دید داشت شاخ در میورد گفت یا تو سرت به جایی خورده یا نکنه رفتی اینارو گرفتی که بگی دلم زن میخواد حالا باز این فکرا بهتر ازینه که واقیعتو بفهمه اگه بفهمه ما رفتیم اینارو گرفتیم که رفیقمون وقت داشته باشه راجعبه گوشت و مرغ با دختر مورد علاقش حرف بزنه به دوران اوج جوونیش برمیگشتو سیاه و کبودم میکرد |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول