پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: عادل سلطان غم چهارشنبه، ۲۲ مهر ۱۳۸۸ (۱۲:۴۵) | |||
زندگی، بازی خداست با یه عروسک گلی زیر گنبد کبود، جز من و خدا کسی نبود، روزگار رو به راه بود، هیچ چیز، نه سفید بود، نه سیاه بود، با وجود این، مثل اینکه یه چیزی اشتباه بود. زیر گنبد کبود ، بازی خدا، نیمه کاره مونده بود، واژه ای نبود و هیچ کس، شعری از خدا نخوانده بود. تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد، توی گوش من یواش گفت، تو دعای کوچک منی، بعد هم مرا مستجاب کرد! پرده ها کنار رفت خود به خود، با شروع بازی خدا، عشق افتتاح شد. سالهاست، اسم بازی من و خدا زندگیست، هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست، بازی ای که ساده است و سخت، مثل بازی بهار با درخت، با خدا طرف شدن کار مشکلی است. زندگی، بازی خداست با یه عروسک گلی!! خویشتن درباره ی خویشتن خویش اندیشیدن، وحشتناک است. اما این تنها راه صمیمانه ی کار است: اندیشیدن درباره ی خویشتن خویشم بدانگونه که هستم، اندیشیدن به جنبه های زشتم، اندیشیدن به جنبه های زیبایم. و در شگفت شدن از آنها! چه آغازی می تواند محکم تر و استوار تر از این باشد؟ از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز کنم، جز از خویشتن خویشم؟! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول