تالار گفتمان

پاسخ به: صندلی داغ [ خانم معنوی \| مدير ارشد ]
نویسنده: The Kingslayer یکشنبه، ۱۲ شهریور ۱۳۹۱ (۱۹:۲۱)
نقل قول سلام سلام نقل قول 13- بنظرتون سيزده عد نحسيه؟! چرا همه همینو می پرسن دارم به نحوستش شک می کنم. نقل قول نه حتی به نظرم یه انرژی خاصی هم داره. حس خوبی به من می ده. نقل قول مگه ميشه؟!يعني ديگران مهمتر از خودتونن؟!مثلا (خيلي قبل تر) تو مدرسه يكي نمرش از شما بالاتر ميشد يا نمره ي پائين ميگرفتيد ناراحت نميشيد؟!اين همه دليل واسه ناراحت شدن هست. نه اتفاقا کاملا برعکس! به جز باورهام و یک نفر کلا هیچ چیزی برام از خودم مهم تر نیست؛ من خدای خودخواهیم. همم نه زیاد از نمره ناراحت نمی شدم؛ چون من با درس نخوندنم جزو تاپ ترین ها بودم٬ وقتی می دیدم یکی خودشو می کشه و مثلا یه نمره از من بیشتر می شه٬ نه تنها ناراحت نمی شدم٬ خوشحال هم می شدم. ولی از بی عدالتی ناراحت می شدم؛ خیلی چیزا بودن که اذیتم می کردن. مثلا این که کسی منو نمی فهمید٬ مامان و بابام خیلی وقتا ناراحتم می کردن (الانم گاهی ناراحتم می کنن٬ اما بیشتر عصبانیم می کنن ) حتی یادم نمی ره روزی که من داشتم کارتون فوتبالیستا می دیدم تو مهد (چون مامان بابام شاغل بودن٬‌ من کلاس اول هم بعد از مدرسه می رفتم مهد٬ اونجا کارتون می دیدم و بازی می کردم)‌ انقدر محوش شده بودم که نشنیده بودم بچه ها بردن پارک٬ یادمه اون روز خیلی ناراحت شدم. ولی خب فکر نمی کردم منظورتون اون موقع ها باشه. خیلی قبل تر٬ خیلی راحت تر ناراحت می شدم؛ حتی تا ۲-۳ سال پیش٬ اما الان انقدر محکمم که خیلی به ندرت چیزی ناراحتم می کنه. نقل قول تو اين مورد باهم تفاهم داريم .تقلب هم ميكرديد؟؟! من تا کلاس پنجم تقلب نکرده بودم. به طرز سرمام آوری پر انرژی و پر شر و شور بودم؛ همیشه سوال می پرسیدم٬ همیشه چون حوصله م سر می رفت٬ موقع گوش دادن به درس٬ نقاشی می کشیدم یا بازی می کردم (که معلما رو عصبانی می کرد چون فکر می کردن به درس گوش نمی دم! الان خودم شاگرداییم که اینجوری هستن رو خیلی خوب درک می کنم)٬ ولی خب کار بدی نمی کردم. خیلی قوانین خاصی داشتم برای خودم؛ انقدر که کار بدی هم می کردم٬ خودمو لو می دادم. ولی خب از راهنمایی و دبیرستان٬ کم کم تقلب هم کردم. ولی بازم سر درسایی که دوسشون داشتم٬ تقلب نمی کردم. نقل قول بيشتر سر چه امتحانايي تقلب ميكردين؟! درسای حفظی! هیچ وقت یاد نگرفتم درسای حفظی رو بخونم. نقل قول 14- بيشتر كتاب فارسي ميخونيد يا انگليسي؟! فرقی نمی کنه زیاد؛ (دلم نمی خواد کسی فکر کنه دارم فخر فروشی می کنم) اما انگلیسی الان خیلی برام ملموسه؛ تقریبا native like هستم. دوست دارم کتاب رو به زبون خودش بخونم؛ فیلم رو هم به زبون خودش ببینم. حتی شازده کوچولو رو با اینکه فرانسه م قوی نیست٬ فرانسه شو بیشتر دوست داشتم. ترجمه هر چه قدرم خوب باشه٬ برای من یه حس بیگانه داره. نقل قول 15- آدم ترسويي هستيد؟!مثلا تو شهربازي ، نميترسيديد سوار چرخ و فلك بشيد خراب شه بيافتيد؟! نمی ترسم؛ ولی خب اینو احساس می کنم. خودم به خودم بیشتر هیجان می دم. جاتون خالی چند شب پیش شهربازی رشت بودیم٬ تو یه لحظه خالی از احساس می شدم؛ ولی باز جیغ می زدم که به خودم هیجان بدم. ولی خب اون حس ترسیدن ذاتی رو که همه آدما دارن٬ یه پله هم رد کنی اون حس میاد سراغت. :$: نقل قول 16-تاحالاباكسي دعوا كرديد؟! دعوای فیزیکی؟‌ بله؛ با خواهرم همو به قصد کشت می زنیم (نه به شوخی؛ دعوای کاملا جدی) دعوای لفظی هم بله پیش اومده٬ اما معمولا ترجیح می دم چیزی نگم و فقط طرف رو از زندگیم حذف کنم. مادرم همیشه می گه کلمات من خیلی نیش دارن؛ نیازی به دعوا نیست حرفم رو می زنم و می رم تا طرف بمونه با تنهایی خودش. نقل قول 17-بچه ها رو دوست داريد؟!رابطتون باهاشون چجوريه؟! کلا notion بچه خوبه؛ اما بعضیاشون خیلی رو اعصابمن. من یه سری از شاگردام گروه سنی ۱۱-۱۲ سالن؛ رابطه م باهاشون خوبه. بچه پر انرژی رو دوست دارم؛ ولی بچه بی ادب رو اصلا! جوری سر جاش می شونمش که دیگه دهن باز نکنه ولی در کل چون روحیه م بچگونه و playful ه رابطه م خوبه باهاشون. پ.ن: فکر می کنم یه علت این playful بودن و کودکانه بود من٬ اینه که همیشه از هم کلاسیام کوچیک تر بودم (چون یه سال زود رفتم مدرسه) و چون ۷ سال تنها بچه خونواده بودم؛ برای همین همیشه این حس بچگی رو دارم. حتی در برابر خواهر کوچیکم٬ به لحاظ رفتار من کوچیکترم. نقل قول 18-اسم دوستاي دوران مدرسه تونو يادتونه؟!دلتون واسه اون موقعه ها تنگ نشده؟!! یه جوری می گید انگار سال های خیلی دوره من همش ۲۲ سالمه بله یادمه. دوست کلاس دومم ستاره رو به وضوح یادمه٬ حتی چهره ش و دندونای افتادش و چشماش روشنش. گاهی دلم تنگ می شه برای اون روزا٬ ولی من تقریبا همیشه درک نمی شدم؛ زیاد دلم برای دوران قبل از زمانی که تنها کسی که منو درک می کرد و می کنه وارد زندگیم شد٬ تنگ نمی شه. نقل قول آخرين روز مدرسه (سوم دبيرستان يا پيش دانشگاهي فرقي نميكنه) چه حسي داشتيد؟گريه كردين؟ پیش دانشگاهی رو یادم نیست؛ چون همش عذاب بود! فقط می خواستم زودتر تموم شه! اصلا با روحیاتم نمی ساخت! بعد از سال ها رفته بودم مدرسه دولتی٬ اونم مدرسه دولتی که فقط پیش بود! ۴۰۰ تا دانش آموز فقط با تب کنکور! فقط خوشحال بودم که زودتر تموم شده. ولی روز آخر دبیرستان یادمه؛ اردو بودیم. دلم نمی خواست برگردیم؛ با کسی که اون زمان فکر می کردم از بهترین دوستان تمام دورانمه خداحافظی تلخی کردم. گریه نکردم؛ اما بدجوری بغض کردم. می دونستم همه چیز تموم شده؛ نه چون مدرسه تموم شده بود. می دونستم از خیلی قبل ترش تموم شده و مدرسه تنها بهونه نگه داشتنش بود. بعدش تا چند سال همین جوری on و off بودیم و با هم حرف می زدیم٬ اما خب درست فهمیده بودم که تموم شده. دلم برای هیچ کدوم اون آدما تنگ نمی شه؛ شاید برای بعضی لحظات دلم تنگ بشه یا بعضی خاطره ها؛ اما حاضرم قسم بخورم ذره ای دلم برای اون آدما تنگ نشده. نقل قول 19-چه كارتوني رو بيشتر از همه دوست داشتيد؟!كاراكتر مورد علاقه تون كي بود؟! کارتونای زیادی رو دوست داشتم؛ خیلی سخته انتخابش فوتبالیستا تارو رو دوس داشتم چون فکر می کردم دختره وقتی فهمیدم پسره خیلی خورد تو ذوقم دیجیمون (کلاس پنجم بودم. مت رو دوست داشتم و تی کی ) کوچیک تر که بودم خونه مادربزرگه (وای نوک سیا و مخمل ) یه کارتون دیگه می داد در مورد شوالیه های میزگرد؛ به طرز وحشتناکی دوسش داشتم. شخصیتایی که بیشتر شبیه خودم بودن رو معمولا دوس داشتم نقل قول 20-به نت اعتياد دارين؟ روزي چند ساعت پاي نت ميشينيد؟چند ساعتشو تو سايت ميگذرونيد؟! اعتیاد ندارم؛ از نت خیلی استفاده می کنم نه برای اعتیاد چون همه کارم رو اینجا انجام می دم. بیشتر روز رو پای نت هستم؛ منتها در حال فیلم دیدم و صحبت کردن با آقای مدیر و مطلب خوندن؛ فیس بوک هم زیاد هستم. سایت خیلی زیاد سر می زنم؛ گاهی ساعت ها توی سایتم. همیشه گفتم اینکه ارسال نمی کنم گاهی٬ به این معنی نیست که سر نمی زنم. همین الان از ساعت ۲ به طور Nonstop اینجام؛ شاید یه سر تا یخچال رفته باشم مثلا. نقل قول 21-تاحالا براتون پيش اومده احساس كنيد مغزتون خسته ست؟!از همه چي خسته شديد؟! بله. ذهن من خیلی درگیره؛ خیلی هم مکاره گاهی خودم رو گول می زنه. گاهی دلم می خواد فقط خفه شه خیلی با خودم و درون خودم زیاد حرف می زنم. از همه چی که نه؛ ولی خب شده دلم بخواد تو یه لحظه فقط همه چیز محو بشه برای یه مدت. نقل قول 22- از نظر خودتون چجور آدمي هستيد؟! one of a kind. یکی هستم از نوع خودم و همیشه خودم هستم و تو دنیای خودم زندگی می کنم. پر شور و عاشق٬ خودخواه در برابر غالب مردم٬ وحشی و سمی٬ خود رای٬‌ با تخیلی وحشتناک٬ شوخ طبع٬ مصمم٬ با اراده٬ با تحمل کم اما صبری جزیل از دید ظاهری پر از تضادها و پر از رنگ٬ اما خالص؛ وفادار تنها به باورهام و قلبم و بی وفا به تمام رهگذرها. هم های و هوی دارم٬ هم سر به توی. ترسناکم و خیلی سخت پیدا می شه کسی که تحملم کنه و خیلی هم کم پیدا می شه کسی که من تحملش کنم. یه جورایی مثل یه پومای وحشی می مونم که درونش یه پیشی خیلی آروم و playful ه. نقل قول 23- از سارومان نميترسيد؟! حالا چرا سارومان؟! نه چرا بترسم؟ چون سارومان وفاداره؛ وفاداری برای من خیلی مهمه. برای همین هم شیفته بلاتریکس هم بودم. آدم محکم و وفادار از احترام شدیدی برخورده از جانب من. نقل قول 24- بچه بودين دوست داشتين چيكاره بشين؟!برآورده شد؟! فضانورد. یه کم که گذشت دلم می خواست مهندس هوا فضا بشم؛ فرصتش رو هم داشتم٬ اما وقتی پیش اومد فرصتش که من شیفته ادبیات شده بودم و دلم نمی خواست از دستش بدم. یه مدتی هم دوست داشتم معلم بشم که الان یه جورایی معلم هستم. نقل قول 25- آدمي هستيد كه به چيزايي كه داره راضيه ، يا دوست داره چيزاي جديد رو تجربه كنه؟حتي به قيمت از دست دادن بعضي چيزايي كه الان دارين؟! هر دو. اصلیات زندگیم رو حاضر نیستم به هیچ قیمتی از دست بدم؛ نه چون نمی خوام ریسک کنم ها٬ چون می دونم ازشون بهتر وجود نداره و چون شیفته شونم. مثل باورهام٬ نامزدم و دنیای خودم. اما در کل ریسک پذیر هستم؛ راضی کردنم خیلی سخته٬ خیلی!‌ (که خود این یه دلیل دیگه س بر خارق العاده بودن اون اصولی که گفتم) شیفته ی اینم که بزرگ بشم و پیشرفت کنم. از ساکن موندن و جا موندن می ترسم. یه مثال ساده: اگه قانع بودم٬ الان امسال قبول نمی شدم و تمام سرکوفت ها رو با یه دانشگاه آزاد رفتن پشت سر می ذاشتم؛ اما با این که نزدیکش رفتم٬ نتونستم این کارو با خودم بکنم. نقل قول ديگه سوالي ندارم ، دانشگاه قبول شدنتون مبارك . مرسی ^_^