پاسخ به: ز گهواره تا گور... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: zahrabarca چهارشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ (۱۷:۵۸) | |||
یادمه 4 سال پیش وقتی واسه اولین بار رفتم دانشگاه اصلا خوشحال نبودم چون نه رشته برق دوست داشتم نه این دانشگاه همون دانشگاه رویا هام بود اما هیچکی منو درک نمی کرد همه می گفتن خیلی ناشکری بهترین رشته اونم دانشگاه سراسری تازه تو خود تهران قبول شدی خلاصه 1 ماهه اول تحملش خیلی سخت بود کم کم که دوستای صمیمی پیدا کردم اوضاع قابل تحمل تر شد به خودم گفتم هر جور هست باید این 4 سالو تحمل کنم اما اصلا راحت نبود من که همیشه عاشق درس خوندن بودم دیگه انگیزمو از دست داده بودم اما بیش تر سختیم سال اول بود بعد از اون دیگه درسامو بهتر می خوندم تا به دیروز رسیدم .دیروز همون روزی بود که 4 سال منتظرش بودم آخرین روزی که دانشگاه می رفتم نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت اما حس عجیبی داشتم با دوستام خاطراتمونو مرور می کردیم چه روزای خوبی با هم داشتیم حالا احساس می کنم دلم واسه بعضی چیزاش تنگ می شه واسه خنده هایی که موقع انجام آزمایشا از ندونسته هامون می کردیم یاد استرس های قبل از امتحانات یاد استادای خوبی که داشتیم یاد استادای خشنی که هر وقت باشون کلاس داشتیم انگار وارد تونل وحشت می شدیم یاد کپی کردنه تمرینا از رو دست هم و مهم تر از همه دوستای محشری که داشتم که هیچ وقت فراموششون نمی کنم تازه کلی برنامه واسه آیندمون ریختیم....خلاصه دانشگاه هم با همه روزای تلخ و شیرینش تموم شد.حالا فکر می کنم وارد مرحله جدیدی از زندگی می شم.تازه واسه ارشد هم می خوام کلا رشتمو عوض کنم و انشالا رشته ژنتیک شرکت کنم. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول