پاسخ به: صندلی داغ [ دیاآکو |MES.QUE.UN.CLUB ] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: دیاآکو سهشنبه، ۹ شهریور ۱۳۸۹ (۳:۳۲) | |||
نقل قول میشه خاطره ی اون شبتونو برامون تعریف کنین؟چه طوری شد که نترسیدی؟ راستش تقریبا میانه ی تعطیلات عید بود که با پسر عمم که توی شهر قلعه تل زندگی می کنن(نزدیکی های جاذبه ی گردشگری مال آقا 135کیلیومتری اهواز به سمت ایذه)قرار شد با هم به کوه بریم.یکی از بلند ترین کوه های خوزستان نزدیکی خونشونه(با ماشین نیم ساعت).رفتیم با وسایل و ابزار لازم.شب اول به میانه ی کوه رسیده بودیم که گفتیم یک شب استراحت کنیم و بعد ادامه بدیم.پسر عمم یادش اومد که قرص هاش رو نیاورده.خودش بی خیال شد ولی من مجبورش کردم بره پایین و قرصاش رو بیاره من هم صبر می کنم تا اون بیاد(چون بیماری کبد داشت و دوست نداشتم بمونه سر دستم) حتی اگر شده 2 روز صبر می کنم .خلاصه بی چاره پافشاری من رو که دید مجبور شد بره خونه و من هم 24 ساعت رو با 5تا قوطی کنسرو، آب آبشار نزدیکمون، یه چادر و یه کیسه، خواب،5/1 لیتر نفت،یه فندک،یه چاغوی 12کاره و اسلحه ی برنو سپری کردم تا آقا بر گشت ولی خوش بختانه موبایل آنتن می داد و من باش تماس گرفتم و گفتم که باز هم خوراکی همراه خودش بیاره.من از حیوونا نمی ترسیدم چون حد بالاش خرس بود که با اسلحه ای که من داشتم فقط 2تا تیر لازم بود تا از پا در بیاد.از مرده های اون قبرستون هم همینطور چون اعتقاد دارم که زنده ها بیشتر مرده ها خطر ناک اند. ولی حکمت ترس از چراغ خواب رو نمی دونم؟؟؟ |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول