در حال دیدن این عنوان: |
۳ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
با عرض پوزش از اینکه خارج بحث بود |
||
|
|||
۷ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: elguaje7
پیام:
۲,۳۴۸
عضویت از: ۱ آبان ۱۳۸۹
طرفدار:
- داوید ویا، ژاوی، پویول - یوهان کرایف، رونالدینیو - استقلال - اسپانیا، آرژانتین، ایتالیا - پپ گواردیولا - امیر قلعه نویی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول جشن چهارمین قهرمانی لیگ قهرمانان اروپاهمیشه از آدمایی که از بند پ و رابطه و ضابطه و ... استفاده میکردن، متنفر بودم! اصلا به اینجور افراد با به یه دید دیگه نیگا میکنم. هر کاری میکنم هم نمیتونم با این موضوع کنار بیام! احساس میکنم تمام مشکلات و نارسایی ها از همین مسئله ناشی میشه... اما حالا از طریق همین بند، یه موقعیت کاری فوق العاده برام پیش اومده!!! در حال حاضر دچار خوددرگیری حاد شدم! جنگ شیطون فرشته! سر دوراهی موندم! گیج گیج شدم! نمیدونم چیکار باید بکنم! |
||
۷ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Negro
نام تیم: المپیک لیون
پیام:
۲,۵۴۹
عضویت از: ۱۷ فروردین ۱۳۹۰
از: زاهدان
طرفدار:
- حاج اقا جرارد پیکه - پیکه اسطوره نیست؟ - پیروزی - اسپانیا - جرارد پیکه ایرانی نیست ؟ - پیکه وقتی مربی شه - جرارد پیکه مربی نیست؟ گروه:
- کاربران عضو |
ببخشید اینجا ژیام میدم میدونم هم جاش نیست ولی یکی که لیگ مجازی بازی میکنه لطف کنه بهم ژیام شخصی بده ممنون من ویندوزم رو عوض کردم جای ژ و پ عوض شده ببخشید چند روز دیگه به این روش عادت میکنم اگر کسی هم روشی بلده به من ژیام شخصی بده. (برای جا به جا کردن این د. حرف خبیث ) ممنون |
||
۷ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: elguaje7
پیام:
۲,۳۴۸
عضویت از: ۱ آبان ۱۳۸۹
طرفدار:
- داوید ویا، ژاوی، پویول - یوهان کرایف، رونالدینیو - استقلال - اسپانیا، آرژانتین، ایتالیا - پپ گواردیولا - امیر قلعه نویی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول محمد رضا بارانی نوشته:با عرض پوزش از اینکه خارج بحث بود ببخشید این تاپیک رؤیایی کی باز میشه؟؟؟ آخه وقتی آدم خییییییییلی خوشحاله، بجز جیغ زدن چه کار دیگه ای میتونه بکنه؟؟؟ |
||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
بله قفل تاپیک باز کردم بابت اشتباه پوزش می طلبم |
||
|
|||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
مردی که با گوشهایش میبیند! دانیل کیش Daniel Kish، در شیرخوارگی بینایی خود را از دست داد، او در نتیجه ابتلا به یک تومور مغزی به نام رتینوبلاستوما در سه ماهگی از دید یک چشم و در ۱۳ ماهگی از دید چشم دیگر محروم شد و به گفته خودش هیچ حافظه بینایی ندارد. اما او بیشتر اوقات بدون نیاز به عصای ویژه نابینایان، حرکت میکند و کارهایش را انجام میدهد. او حتی میتواند با دوچرخهاش به تنهایی و بدون راهنمایی، حرکت کند و به تنهایی در کوهستان اردو بزند. به گزارش 3 نسل به نقل از وبلاگ دکتر علیرضا مجیدی، دانیل همه اینها را به یاری توانایی و استعدادی ویژهای به نام موقعیتیابی از طریق بازتاب صدا یا اکولوکیشن انجام میدهد. اکولوکیشن استعداد ویژهای است که برخی از نابیناها دارند. دانیل میتواند با دهانش صدای کلیک خاصی تولید کند و مثل دولفینها بازتاب این صدا را بشنود و ردیابی کند. دانیل زمانی که دو ساله بود، شروع به این کار کرد. البته خیلی از کودکان نابینای دیگر هم این کار را میکنند، اما به خاطر منع شدن و تصور اینکه ممکن است از آنها جلوه بدی در اجتماع به عنوان یک آدم ناتوان ایجاد شود، توسط اطرافیان از این کار منع میشوند. کیش برای درآوردن صدای کلیک، زبانش را سریع و محکم به سقف دهانش میزند، با این کار یک خلأ موقتی ایجاد میکند و همین خلأ صدای کلیک ویژه را تولید میکند. انسانها به خاطر داشتن دو گوش، توانایی ردیابی محل صدا را دارند. از آنجا که امواج صوتی به یکی از گوشهای زودتر از گوش دیگر میرسد، مغز از روی همین تفاوت زمانی متوجه جهت زمانی میشود. در حقیقت همان طور که ما به یاری دو چشم خود، دید سه بعدی داریم، یک شنوایی سهبعدی هم داریم. کیش، البته، به صورت مؤثر و به جا و بر حسب نیاز از کلیکهایش استفاده میکند. وقتی او بیرون است، صدای کلیکهای بلندتری درمیآورد. به این ترتیب میتواند یک ساختمان را از ۳۰۰ متری، یک درخت را از ده متری و یک آدم را از از دو متری تشخیص بدهد. او میتواند اشیایی با اندازه ۱۴ سانتیمتر را تمیز بدهد و حتی بین وسایل نقلیه مختلف، تفاوت قائل شود. یک پژوهشگر با MRI تحقیقاتی روی مغز دانیل انجام داده است و متوجه شده است که هنگامی که مغز او مشغول موقعیتیابی از طریق بازتاب صدا است، قشر پس پسری مغز او فعال میشود. جالب است که همین قسمت مغز، وظیفه پردازش دادههای بینایی را دارد. مغز عملکرد عجیبی دارد، وقتی این قسمت مغز از دادههایش محروم شود، یک عملکرد ثانویه پیدا میکند و میتواند دادههای شنوایی را پردازش کند و یک تصویر ذهنی از موقعیت اشیای اطراف ایجاد کند. |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: xavisam
پیام:
۳,۲۵۴
عضویت از: ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
از: Mashad
طرفدار:
- xavi - spain - pep گروه:
- کاربران عضو |
خانواده ای عجیب که 4 دست و پا راه میروندعجیب تصاویر زیر مربوط به ۵ عضو (۴ خواهر و یك برادر) یك خانواده كرد تركیه ای می باشد كه از بدو تولد بر روی ۴ دست و پا راه میروند! سن این ۵ نفر ۱۸ تا ۳۴ سال می باشد. برخی از دانشمندان نارسایی مغزی را دلیل ۴ دست و پا راه رفتن این خانواده می دانند. بنا بر نظر برخی از محققان این رفتار بیشتر به یك تكامل معكوس می ماند تا یك نارسایی مغزی. آنها امید وارند كه از این طریق بتوانند نكات مبهم تكامل انسانی را دریابند. |
||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
عطیه خلیفه به بهلول روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد، تا آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید. بهلول پول را گرفت و پس از چندی به خود خلیفه بازگرداند. هارون از علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد: من هرچه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیرتر کسی را نیافتم. این بود که پول را به خود تو پس دادم، چون می بینم مامورین و گماشتگان تو در دکان ها ایستاده و به زور مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند. از این جهت دیدم احتیاج تو از همه بیشتر است، برای همین پول را به خودت بازگرداندم! راز پیروزی اسکندر بر ایران می گویند اسکندر پس از حمله به ایران در اداره کشور درمانده و مستأصل بود. او از خود و مشاورانش می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند». اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ می دهد: «نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچ گاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ می کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد. ****************************** دکتر مصدق در لاهه می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد. جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست. کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا می کرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت: "شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟ نه جناب رییس، خوب می دانیم جایمان کدام است. اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند بر جای دیگران نشستن یعنی چه؟ او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان." سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت. با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد. ****************************** حکایت زن و خدا روزی روزگاری، زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست! چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد. زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباسهای مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود. زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست. ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد. زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد. خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد. پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه داشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست. شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است؟ آنگاه خداوند پاسخ گفت: "من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی." __________ ادامه دارد...... |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
حکایت زن و خدا روزی روزگاری، زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست! چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد. زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباسهای مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود. زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست. ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد. زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد. خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد. پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه داشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست. شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است؟ آنگاه خداوند پاسخ گفت: "من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی." حکایتی از کریم خان زند مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا كریمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: "چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو كجا بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود. مرد می گوید: "من خوابیده بودم، چون فكر می كردم تو بیداری!" خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..." |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول مسعود نوشته:فکر کن یادت میاد فيس بوك درسته؟؟؟؟؟ هيچكدوم از بچه هاي ديگه نيستن؟؟ |
||
۸ خرداد ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |