به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
این عنوان قفل شده است!
     
حتى برده فروش
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
حتى برده فروش

ماجراى علاقه مندى و عشق سوزان مردى كه كارش فروختن روغن زيتون بود نسبت به رسول اكرم، معروف خاص و عام بود. همه مى دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست مى دارد و اگر يك روز آن حضرت را نبيند بيتاب مى شود. او به دنبال هر كارى كه بيرون مى رفت، اول راه خود را به طرف مسجد (يا خانه ی رسول خدا يا هر نقطه ی ديگرى كه پيغمبر در آنجا بود) كج مى كرد و به هر بهانه بود خود را به پيغمبر مى رساند و از ديدن پيغمبر توشه برمى گرفت و نيرو مى يافت، سپس به دنبال كار خود مى رفت.

گاهى كه مردم دور پيغمبر بودند و او پشت سر جمعيت قرار مى گرفت و پيغمبر ديده نمى شد، از پشت سر جمعيت گردن مى كشيد تا شايد يك بار هم شده چشمش به جمال پيغمبر اكرم بيفتد.

يك روز پيغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعى مى كند پيغمبر را ببيند. پيغمبر هم متقابلا خود را كشيد تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببيند. آن مرد در آن روز پس از ديدن پيغمبر دنبال كار خود رفت اما طولى نكشيد كه برگشت.

همينكه چشم رسول خدا براى دومين بار در آن روز به او افتاد، با اشاره ی دست او را نزديك طلبيد. آمد جلو پيغمبر اكرم و نشست. پيغمبر فرمود:

«امروزِ تو با روزهاى ديگر فرق داشت. روزهاى ديگر يك بار مى آمدى و بعد دنبال كارت مى رفتى، اما امروز پس از آنكه رفتى، دومرتبه برگشتى، چرا؟ » .

گفت:

«يا رسول اللّٰه! حقيقت اين است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم. » .

پيغمبر اكرم درباره ی او دعاى خير كرد. او آن روز به خانه ی خود رفت اما ديگر ديده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثرى نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: «مدتى است او را نمى بينيم. » رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبرى بگيرد و ببيند چه بر سرش آمده. به اتفاق گروهى از اصحاب و يارانش به طرف «سوق الزيت» (يعنى بازارى كه در آنجا روغن زيتون مى فروختند) راه افتاد. همينكه به دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسى نيست. از همسايگان احوال او را پرسيد، گفتند: «يا رسول اللّٰه! چند روز است كه وفات كرده است. » .

همانها گفتند: «يا رسول اللّٰه! او بسيار مرد امين و راستگويى بود، اما يك خصلت بد در او بود. » .

- چه خصلت بدى؟ .

- از بعضى كارهاى زشت پرهيز نداشت، مثلا دنبال زنان را مى گرفت.

- خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زياد دوست مى داشت كه اگر برده فروش هم مى بود خداوند او را مى آمرزيد [1]
__________________________________
[1] . روضه ی كافى، صفحه ی 77.






۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
خيارفروش
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
خيارفروش

در قرن دوم هجرى، مسأله ی سه طلاقه كردن زن در يك مجلس و يك نوبت، مورد بحث و گفتگوى صاحبنظران بود. بسيارى از علما و فقهاى آن عصر معتقد بودند كه سه طلاق در يك نوبت- بدون اينكه رجوعى در ميان آنها فاصله شود- درست است. اما علما و فقهاى شيعه به پيروى از امامان عاليقدر خود اينچنين طلاقى را باطل و بى اثر مى دانستند. فقهاى شيعه مى گفتند سه طلاق كردن زن در صورتى درست است كه در سه نوبت صورت گيرد، به اين معنى كه مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع كند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع كند، آنگاه براى سومين نوبت طلاق دهد. در اين هنگام است كه حق رجوع در عده از مرد سلب مى شود. بعد از عده نيز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنكه تشريفات «محلل» صورت گيرد، يعنى آن زن با مرد ديگرى ازدواج كند و با يكديگر آميزش كنند، بعد ميانشان به طلاق يا وفات جدايى بيفتد.

مردى در كوفه زن خود را در يك نوبت سه طلاقه كرد و بعد، از عمل خود پشيمان شد، زيرا به زن خود علاقه مند بود و فقط يك كدورت و شكرآب جزئى سبب شده بود كه تصميم جدايى بگيرد. زن نيز به شوهر خود علاقه داشت. از اين رو هر دو نفر به فكر چاره جويى افتادند.

اين مسأله را از علماى شيعه استفتاء كردند. همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در يك نوبت واقع شده باطل و بى اثر است و بدين علت شما هم اكنون زن و شوهر قانونى و شرعى يكديگر هستيد. اما از طرف ديگر عامه ی مردم به پيروى از ساير علما و فقها مى گفتند آن طلاق صحيح است و آنها را از معاشرت يكديگر برحذر مى داشتند.

مشكله ی عجيبى پيش آمده بود؛ پاى حلال و حرام در امر زناشويى در ميان بود.

زن و شوهر هر دو مايل بودند كه مثل سابق به زندگى خود ادامه دهند، اما نگران بودند كه نكند طلاق صحيح باشد و آميزش آنها از اين به بعد حرام، و فرزندان آينده ی آنها نامشروع باشند.

مرد تصميم گرفت به فتواى علماى شيعه عمل كند و طلاق واقع شده را «كأن لم يكن» فرض كند. زن گفت تا خودت شخصا از امام صادق اين مسأله را نپرسى و جواب نگيرى دل من آرام نمى گيرد.

امام صادق عليه السلام در آن وقت در شهر قديمى حيره (نزديك كوفه) به سر مى برد. مدتى بود كه سفّاح، خليفه ی عباسى، آن حضرت را از مدينه احضار و در آنجا او را به حال توقيف و تحت نظر نگاه داشته بود و كسى نمى توانست با امام رفت و آمد كند يا هم سخن بشود.

آن مرد هر نقشه اى كشيد كه خود را به امام برساند موفق نشد. يك روز كه در نزديكى توقيفگاه امام ايستاده بود و در انديشه ی پيدا كردن راهى براى راه يافتن به خانه ی امام بود، ناگهان چشمش به مردى دهاتى از مردم اطراف كوفه افتاد كه طبقى خيار روى سر گذاشته بود و فرياد مى كشيد:

«آى خيار! آى خيار! » .

با ديدن آن مرد دهاتى، فكرى مثل برق در دماغ وى پيدا شد. رفت جلو و به او گفت:

«همه ی اين خيارها را يكجا به چند مى فروشى؟ » .

- به يك درهم.

- بگير اين هم يك درهم.

آنگاه از آن مرد دهاتى خواهش كرد چند دقيقه روپوش خود را به او بدهد بپوشد و قول داد به زودى به او برگرداند.

مرد دهاتى قبول كرد. او روپوش دهاتى را پوشيد و نگاهى به سراپاى خود انداخت، درست يك دهاتى تمام عيار شده بود. طبق خيار را روى سر گذاشت و فرياد «آى خيار! آى خيار! » را بلند كرد، اما مسير خود را در جهت مطلوب يعنى از جلو خانه ی امام صادق قرار داد.

همينكه به مقابل خانه ی امام رسيد، غلامى بيرون آمد و گفت: آهاى خيارفروش بيا اينجا.

با كمال سهولت و بدون اينكه مأمورين مراقب متوجه شوند، خود را به امام رساند. امام به او فرمود:

«مرحبا خوب نقشه اى به كار بردى! حالا بگو چه مى خواهى بپرسى؟ » .

- يابن رسول اللّٰه! من زن خود را در يك نوبت سه طلاقه كرده ام. با اينكه از هر كس از علماى شيعه پرسيده ام همه گفته اند اين چنين طلاقى باطل و بى اثر است، باز قلب زنم آرام نمى گيرد، مى گويد تا خودت از امام سؤال نكنى و جواب نگيرى من قبول نمى كنم. از اين رو با اين نيرنگ خودم را به شما رساندم تا جواب اين مسأله را بگيرم.

- برو مطمئن باش كه آن طلاق باطل بوده است. شما زن و شوهر قانونى و شرعى يكديگر هستيد [1]
______________________________________________
[1] . بحارالانوار، جلد 11، چاپ كمپانى، صفحه ی 154.






۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
گواهى ام علاء
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
گواهى ام علاء

مسلمانان در مدينه مجموعا دو گروه بودند: گروه ساكنين اصلى، و گروه كسانى كه به مناسبت هجرت رسول اكرم به مدينه، از خارج به مدينه آمده بودند. آنها كه از خارج آمده بودند «مهاجرين» ، و ساكنين اصلى «انصار» خوانده مى شدند. مهاجرين چون از وطن و خانه و مال و ثروت و احيانا از زن و فرزند دست شسته و عاشقانى پاكباخته بودند، سروسامان و زندگى و خانمانى از خود نداشتند. از اين رو انصار با نهايت جوانمردى، برادران دينى خود را در خانه هاى خود پذيرايى مى كردند.

حساب مهمان و ميزبان در كار نبود، حساب يگانگى و يكرنگى بود. آنها را شريك مال و زندگى خود محسوب مى كردند و احيانا آنها را بر خويشتن مقدم مى داشتند [1] عثمان بن مظعون يكى از مهاجرين بود كه از مكه آمده بود و در خانه ی يكى از انصار مى زيست. عثمان در آن خانه مريض شد. افراد خانه، مخصوصا «ام علاء انصارى» كه از زنان باايمان بود و از كسانى بود كه از ابتدا با رسول خدا بيعت كرده بود، صميمانه از او پرستارى مى كردند. اما بيمارى اش روز به روز شديدتر شد و عاقبت به همان بيمارى از دنيا رفت.
افراد خانه كاملا به قدرت ايمان و پايه ی عمل عثمان بن مظعون پى برده و دانسته بودند كه او به راستى يك مسلمان واقعى بود. ميزان علاقه و محبت رسول اكرم را نسبت به او نيز به دست آورده بودند. براى هر فرد عادى كافى بود كه به موجب اين دو سند، شهادت بدهند كه عثمان اهل بهشت است.

در حالى كه مشغول تهيه ی مقدمات دفن بودند رسول اكرم وارد شد. ام علاء همان وقت رو كرد به جنازه ی عثمان و گفت:

«رحمت خدا شامل حال تو باداى عثمان! من اكنون شهادت مى دهم كه خداوند تو را به جوار رحمت خود برد. » .

تا اين كلمه از دهان ام علاء خارج شد، رسول اكرم فرمود:

«تو از كجا فهميدى كه خداوند عثمان را در جوار رحمت خود برد؟ ! » .

- يا رسول اللّٰه! من همين طورى گفتم وگرنه من چه مى دانم.

- عثمان رفت به دنيايى كه در آنجا همه ی پرده ها از جلو چشم برداشته مى شود. و البته من درباره ی او اميد خير و سعادت دارم. اما به تو بگويم، من كه پيغمبرم درباره ی خودم يا درباره ی يكى از شما اينچنين اظهارنظر قطعى نمى كنم.

ام علاء از آن پس درباره ی احدى اينچنين اظهارنظر نكرد. درباره ی هركس كه مى مرد، اگر از او مى پرسيدند، مى گفت:

«فقط خداوند مى داند كه او فعلا در چه حالى است. » .

پس از مدتى كه از مردن عثمان گذشت، ام علاء او را در خواب ديد در حالى كه نهرى از آب جارى به او تعلق داشت. خواب خود را براى رسول اكرم نقل كرد.

رسول اكرم فرمود:

«آن نهر، عمل اوست كه همچنان جريان دارد. » [2]
___________________________________________
[1] . ويؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة: قرآن كريم، سوره ی حشر، آيه ی 9.
[2] . صحيح بخارى، ج 9/ص 48؛ واسدالغابه، ج 5/ص 604.







۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
اذان نيمه شب
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
اذان نيمه شب

در دوره ی خلافت امویان، تنها نژادى كه بر سراسر كشور پهناور اسلامى آن روز حكومت مى كرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود. اما در زمان خلفاى عباسى، ایرانیان تدریجاً قدرتها را قبضه كردند و پستها و منصبها را دراختیار خود گرفتند.

خلفاى عباسى با آنكه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشى نداشتند.

سیاست آنها بر این بود كه اعراب را كنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند. حتى از اشاعه ی زبان عربى در بعضى از بلاد ایران جلوگیرى مى كردند. این سیاست تا زمان مأمون ادامه داشت [1]
پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست. مأمون و معتصم از دو مادر بودند: مادر مأمون ایرانى بود و مادر معتصم از نژاد ترك. به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان- كه پستهاى عمده را در دست داشتند- نبود.

ایرانیان مایل بودند عباس پسر مأمون را به خلافت برسانند. معتصم این مطلب را درك كرده بود و همواره بیم آن داشت كه برادرزاده اش عباس بن مأمون به كمك ایرانیان قیام كند و كار را یكسره نماید. از این رو به فكر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را كه طرفدار عباس بودند بگیرد. عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد. براى جلوگیرى از نفوذ ایرانیان، نقشه كشید پاى قدرت دیگرى را در كارها باز كند كه جانشین ایرانیان گردد. براى این منظور گروه زیادى از مردم تركستان و ماوراء النهر را كه هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مركز خلافت كوچ داد و كارها را به آنان سپرد. طولى نكشید كه تركها زمام كارها را دردست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونى یافت.

معتصم از آن نظر كه به تركها نسبت به خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را براى آنان بازتر مى كرد. از این رو در مدت كمى اینان یكه تاز میدان حكومت اسلامى شدند. تركها همه مسلمان بودند و زبان عربى آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند، اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه ی تمدن اسلامى تا قدرت یافتنشان فاصله ی زیادى نبود، به معارف و آداب و تمدن اسلامى آشنایى زیادى نداشتند و خلق و خوى اسلامى نیافته بودند؛ برخلاف ایرانیان كه هم سابقه ی تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامى را آموخته بودند و خلق و خوى اسلامى داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامى به شمار مى رفتند.

در مدتى كه ایرانیان زمام امور را در دست داشتند، عامه ی مسلمین راضى بودند. اما تركها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار كردند كه عامه ی مردم را ناراضى و خشمگین ساختند.

سربازان ترك هنگامى كه بر اسبهاى خود سوار مى شدند و در خیابانها و كوچه هاى بغداد به جولان مى پرداختند، ملاحظه نمى كردند كه انسانى هم در جلو راه آنها هست. از این رو بسیار اتفاق مى افتاد كه زنان و كودكان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پاى اسبهاى آنها لگدمال مى شدند.

مردم آنچنان به ستوه آمدند كه از معتصم تقاضا كردند پایتخت را از بغداد به جاى دیگر منتقل كند. مردم در تقاضاى خود یادآورى كردند كه اگر مركز را منتقل نكند با او خواهند جنگید. معتصم گفت: «با چه نیرویى مى توانند با من بجنگند؟ ! من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم! » .

گفتند:

«با تیرهاى شب؛ یعنى با نفرینهاى نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد. » .

معتصم پس از این گفتگو با تقاضاى مردم موافقت كرد و مركز را از بغداد به سامرا منتقل كرد.

پس از معتصم، در دوره ی واثق و متوكل و منتصر و چند خلیفه ی دیگر نیز تركها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده ی آنها بود. بعضى از خلفاى عباسى درصدد كوتاه كردن دست تركها برآمدند اما شكست خوردند. یكى از خلفاى عباسى كه به كارها سر و صورتى داد و تا حدى از نفوذ تركها كاست «المعتضد» بود.

در زمان معتضد، بازرگان پیرى از یكى از سران سپاه مبلغ زیادى طلبكار بود و به هیچ وجه نمى توانست وصول كند، ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود، اما هر وقت به دربار مى آمد دستش به دامان خلیفه نمى رسید، زیرا دربانان و مستخدمین دربارى به او راه نمى دادند.

بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شد و راه چاره اى به نظرش نرسید، تا اینكه شخصى او را به یك نفر خیاط در «سه شنبه بازار» راهنمایى كرد و گفت این خیاط مى تواند گره از كار تو باز كند. بازرگان پیر نزد خیاط رفت. خیاط نیز به آن مرد سپاهى دستور داد كه دین خود را بپردازد و او هم بدون معطلى پرداخت.

این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتى فرو برد. با اصرار زیاد از خیاط پرسید: «چطور است كه اینها كه به احدى اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مى كنند؟ » .

خیاط گفت: «من داستانى دارم كه باید براى تو حكایت كنم: روزى از خیابان عبور مى كردم؛ زنى زیبا نیز همان وقت از خیابان مى گذشت. اتفاقا یكى از افسران ترك در حالى كه مست باده بود از خانه ی خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا مى كرد. تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل كرد و به طرف خانه ی خود كشید. فریاد استغاثه ی زن بیچاره بلند شد، داد مى كشید:

ایهاالناس به فریادم برسید، من اینكاره نیستم، آبرو دارم، شوهرم قسم خورده اگر یك شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب مى شوم. اما هیچ كس از ترس جرأت نمى كرد جلو بیاید.

من جلو رفتم و با نرمى و التماس از آن افسر خواهش كردم كه این زن را رها كند، اما او با چماقى كه در دست داشت محكم به سرم كوبید كه سرم شكست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عده اى را جمع كردم و اجتماعا به در خانه ی آن افسر رفتیم و آزادى زن را تقاضا كردیم. ناگهان خودش با گروهى از خدمتكاران و نوكران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ی ما را كتك زدند.

جمعیت متفرق شدند، من هم به خانه ی خود رفتم، اما لحظه اى از فكر زن بیچاره بیرون نمى رفتم. با خود مى اندیشیدم كه اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگى اش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه ی خود راه نخواهد داشت. تا نیمه شب بیدار نشستم و فكر كردم. ناگهان نقشه اى در ذهنم مجسم شد؛ با خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست، اگر الآن آواز اذان را بشنود خیال مى كند صبح است و زن را رها خواهد كرد و زن قبل از آنكه شب به آخر برسد مى تواند به خانه ی خود برگردد.

فوراً رفتم به مسجد و از بالاى مناره فریاد اذان را بلند كردم. ضمنا مراقب كوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد مى شود یا نه. ناگهان دیدم فوج سربازهاى سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه مى پرسیدند این كسى كه در این وقت شب اذان گفت كیست؟ من ضمن اینكه سخت وحشت كردم، خودم را معرفى كردم و گفتم من بودم كه اذان گفتم. گفتند زود بیا پایین كه خلیفه تو را خواسته است. مرا نزد خلیفه بردند.

دیدم خلیفه نشسته منتظر من است. از من پرسید چرا این وقت شب اذان گفتى؟ جریان را از اول تا آخر برایش نقل كردم. همان جا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر كنند. آنها را حاضر كردند. پس از بازپرسى مختصرى دستور قتل آن افسر را داد. آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأكید كرد كه شوهر او را مؤاخذه نكند و از او به خوبى نگهدارى كند، زیرا نزد خلیفه مسلم شده كه زن بى تقصیر بوده است.

آنگاه معتضد به من دستور داد هر موقع به چنین مظالمى برخوردى همین برنامه ی ابتكارى را اجرا كن، من رسیدگى مى كنم. این خبر در میان مردم منتشر شد. از آن به بعد اینها از من كاملا حساب مى برند. این بود كه تا من به این افسر مدیون فرمان دادم فورا اطاعت كرد. » [2]
______________________________________________
[1] . یكى از مصائبى كه سیاستگران اموى و عباسى و سایر حكمرانان كشورهاى اسلامى براى جهان اسلام به وجود آوردند، دامن زدن به آتش تعصبات قومى و نژادى بود.

چنانكه مى دانیم، اسلام با این تعصبات به مبارزه برخاست و بر آنها فائق گشت. اسلام به طور اعجازآمیزى اقوام و ملل و نژادهاى مختلف از عرب و ایرانى و ترك و رومى و هندى و غیره را زیر پرچم یك فكر و عقیده درآورد. اسلام با اجراى اصل «یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّٰه اتقیكم» به عالیترین و شریفترین آرزوى بشر جامه ی عمل پوشید.

اما سیاستگران اموى و عباسى و همچنین امرا و حكمرانان جاه طلب دیگر كه در گوشه و كنار قد برافراشتند از نو این آتش را شعله ور كردند و «شعوبى گرى» را رایج ساختند.

جالب توجه این است كه خود آن سیاستگران و افراد ذى نفع در این جریانها، كه سلسله جنبان این گونه احساسات احمقانه هستند، هیچ گونه علاقه و تعصبى ندارند و در دل خود به كوته فكرانى كه به دام آنها مى افتند مى خندند.

در تاریخ اسلام دو جریان تاریك و روشن، زشت و زیبا، در كنار یكدیگر به چشم مى خورد. یكى تعصبات تیره و تاریك شعوبى گرى و نژادپرستى كه دستگاههاى سیاسى و مراكز وابسته به آنها آتشش را شعله ور مى كردند. دیگر احساسات برادرانه و صمیمانه میان اقوام و ملل گوناگون و رنگها و نژادها و زبانهاى مختلف كه در محیطهاى علمى و فرهنگى و حوزه هاى درسى و همچنین در محیطهاى دینى از مساجد و معابد و مشاهد و محیطهاى عادى عمومى زندگى مردم مسلمان حكمفرما بود.

با همه ی نیرنگهایى كه دستگاههاى سیاسى به منظور ایجاد تفرقه و تشتت به كار مى بردند روحانیت و معنویت اسلام بر همه ی آنها غلبه داشت؛ سفید و سیاه، عرب و ایرانى و ترك و هندى، بدون احساس بیگانگى، در حوزه هاى علمى و صفوف نمازها و لشكركشیهاى مذهبى و مجامع دیگر كنار هم قرار مى گرفتند و به چشم برادر به هم مى نگریستند.

در دو سه قرن اخیر استعمارگران غربى با نقشه هاى وسیع و صرف پولهاى هنگفت برنامه ی آتش افروزى تعصبات نژادى و ملى را در ممالك اسلامى به مرحله ی اجرا گذاشته اند و متأسفانه تا حد زیادى در كار خود توفیق یافته اند. آنها ملل اسلامى را به موهوماتى در این زمینه سرگرم كرده و خود با خیالى آسوده به چپاول و غارت سرمایه هاى مادى و معنوى آنها پرداخته اند. چه كتابها كه به دست افرادى خام یا خائن به همین منظور تألیف شده و مى شود و چه پستها و مقامات كه به پاداش این خدمت به افرادى داده شده است.

امروز بر هر مسلمانى واجب است كه چشم باز كند و به سهم خود بكوشد تا دیوارهاى تفرقه را كه با سوء نیت به دست سیاستگران قدیم و جدید ساخته شده است، به هر شكل و صورت، خراب و نابود كند و هرگز گرد این گونه خیالات و اوهام نگردد. بداند كه هیچ قومیت و ملیتى نه سبب شرافت و افتخار است و نه موجب ننگ و عار.
[2] . ظُهرالاسلام، ج 1/ص 32 و 33.






۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
شكايت از شوهر
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
شكايت از شوهر

على علیه السلام در زمان خلافت خود كار رسیدگى به شكایات را شخصا به عهده مى گرفت و به كس دیگرى واگذار نمى كرد. روزهاى بسیار گرم كه معمولا مردم، نیمروز در خانه هاى خود استراحت مى كردند او در بیرون دارالاماره در سایه ی دیوار مى نشست كه اگر احیانا كسى شكایتى داشته باشد بدون واسطه و مانع شكایت خود را تسلیم كند. گاهى در كوچه ها و خیابانها راه مى افتاد، تجسس مى كرد و اوضاع عمومى را از نزدیك تحت نظر مى گرفت.

یكى از روزهاى بسیار گرم، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد.

زنى را جلو در ایستاده دید. همینكه چشم زن به على افتاد جلو آمد و گفت شكایتى دارم:

«شوهرم به من ظلم كرده، مرا از خانه بیرون نموده، به علاوه مرا تهدید به كتك كرده و اگر به خانه بروم مرا كتك خواهد زد. اكنون به دادخواهى نزد تو آمده ام. » .

- بنده ی خدا! الآن هوا خیلى گرم است، صبر كن عصر هوا قدرى بهتر بشود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتیبى به كار تو خواهم داد.

- اگر توقف من در بیرون خانه طول بكشد، بیم آن است كه خشم او افزون گردد و بیشتر مرا اذیت كند.
على لحظه اى سر را پایین انداخت، سپس سر را بلند كرد در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت:

«نه، به خدا قسم نباید رسیدگى به دادخواهى مظلوم را تأخیر انداخت. حق مظلوم را حتما باید از ظالم گرفت و رعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون كرد تا با كمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه كند. » [1]
- بگو ببینم خانه ی شما كجاست؟ .

- فلان جاست.

- برویم.

على به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت، پشت در ایستاد و به آواز بلند فریاد كرد:

«اهل خانه! سلام علیكم. » .

جوانى بیرون آمد، كه شوهر همین زن بود. جوان على را نشناخت، دید پیرمردى كه در حدود شصت سال دارد به اتفاق زنش آمده است. فهمید كه زنش این مرد را براى حمایت و شفاعت با خود آورده است، اما حرفى نزد. على علیه السلام فرمود:

«این بانو كه زن تو است از تو شكایت دارد، مى گوید: تو به او ظلم و او را از خانه بیرون كرده اى. بعلاوه تهدید به كتك نموده اى. من آمده ام به تو بگویم از خدا بترس و با زن خود نیكى و مهربانى كن. » .

- به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام یا بد؟ ! بلى من او را تهدید به كتك كرده ام، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف مى زنى او را زنده زنده آتش خواهم زد.

على از گستاخى جوان برآشفت، دست به قبضه ی شمشیر برد و از غلاف بیرون كشید. آنگاه گفت:

«من تو را اندرز مى دهم و امر به معروف و نهى از منكر مى كنم، تو این طور جواب مرا مى دهى؟ ! صریحا مى گویى من این زن را خواهم سوزاند؟ ! خیال كرده اى دنیا این قدر بى حساب است؟ ! » .

فریاد على كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند. هركس كه مى آمد، در مقابل على تعظیمى مى كرد و مى گفت:

«السلام علیك یا امیرالمؤمنین. » .

جوان مغرور تازه متوجه شد با چه كسى روبرو است، خود را باخت و به التماس افتاد: یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش، به خطاى خود اعتراف مى كنم. از این ساعت قول مى دهم مطیع و فرمانبردار زنم باشم، هرچه فرمان دهد اطاعت كنم. على رو كرد به آن زن و فرمود:

«اكنون برو به خانه ی خود، اما تو هم مواظب باش كه طورى رفتار نكنى كه او را به اینچنین اعمالى وادار كنى. » [2]
___________________________________
[1] . عبارت این است: «لا و اللّٰه، اویؤخذ للضعیف حقه من القوى غیر متعتع. » این جمله از كلام رسول اكرم صلى اللّٰه علیه و آله اقتباس شده است. خود امیرالمؤمنین و صحابه ی دیگر از رسول خدا نقل كرده اند كه مكرر مى فرمود: «لن تقدس امة حتى یؤخذ للضعیف حقه من القوى غیر متعتع» (كافى، باب امر به معروف و نهى از منكر؛ ایضانهج البلاغه، فرمان مالك اشتر) یعنى هرگز ملتى منزه و قابل احترام نخواهد شد مگر اینكه به پایه اى برسد كه حق ضعیف از قوى باز ستانده شود بدون آنكه زبان ضعیف در مقابل قوى به لكنت بیفتد.
[2] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه ی 598.







۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
كارهاى خانه
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
كارهاى خانه

على بن ابى طالب علیه السلام و زهراى مرضیه سلام اللّٰه علیها پس از آنكه با هم ازدواج كردند و زندگى مشترك تشكیل دادند، ترتیب و تقسیم كارهاى خانه را به نظر و مشورت رسول اكرم واگذاشتند، به آن حضرت گفتند:

«یا رسول اللّٰه ما دوست داریم ترتیب و تقسیم كارهاى خانه با نظر شما باشد. » .

پیامبر كارهاى بیرون خانه را به عهده ی على و كارهاى داخلى را به عهده ی زهراى مرضیه گذاشت. على و زهرا از اینكه نظر رسول خدا را در زندگى خصوصى خود دخالت دادند و رسول خدا با مهربانى و محبت خاص از پیشنهاد آنها استقبال كرد و نظر داد، راضى و خرسند بودند. مخصوصا زهراى مرضیه از اینكه رسول خدا او را از كار بیرون معاف كرد خیلى اظهار خرسندى مى كرد، مى گفت:

«یك دنیا خوشحال شدم كه رسول خدا مرا از سروكار پیدا كردن با مردان معاف كرده است. » .

از آن تاریخ كارهایى از قبیل آوردن آب و آذوقه و سوخت و خرید بازار را على انجام مى داد، و كارهایى از قبیل آرد كردن گندم و جو به وسیله ی آسیا دستى و پختن نان و آشپزى و شستشو و تنظیف خانه به وسیله ی زهرا صورت مى گرفت.

در عین حال على علیه السلام هر وقت فراغتى مى یافت در كارهاى داخلى به كمك زهرا مى پرداخت. یك روز پیامبر به خانه ی آنان آمد و آنان را دید كه با هم كار مى كنند. پرسید كدامیك از شما خسته تر هستید تا من به جاى او كار كنم؟ على عرض كرد: «یا رسول اللّٰه! زهرا خسته است. » .

رسول اكرم به زهرا استراحت داد و لختى خود به كار پرداخت. از آن طرف هر وقت براى على گرفتارى یا مسافرت یا جهادى پیش مى آمد زهراى مرضیه كار بیرون را نیز انجام مى داد.

این روش همچنان ادامه داشت؛ على و زهرا كارهاى خانه ی خود را خودشان انجام مى دادند و خود را به خدمتكارى نیازمند نمى دیدند.

تا آنكه صاحب فرزندانى شدند و كودكانى عزیز در كلبه ی محقر ولى روشن و باصفاى آنها چشم گشودند. در این هنگام طبعاً كار داخلى خانه زیادتر و زحمت زهرا افزون گشت.

یك روز على علیه السلام دلش به حال همسر عزیزش سوخت، دید رُفت و روب خانه و كارهاى آشپزى جامه هاى او را غبارآلود و دودى كرده، بعلاوه از بس كه با دستهاى خود آسیا دستى را چرخانیده دستهایش آبله كرده و بند مشك آب كه در مواقعى به دوش كشیده و از راه دور آورده روى سینه اش اثر گذاشته است. به همسر عزیزش پیشنهاد كرد به حضور رسول اكرم برود و از آن حضرت خدمتكارى براى كمك خودش بگیرد.

زهرا پیشنهاد را پذیرفت و به خانه ی رسول اكرم رفت. اتفاقا در آن وقت گروهى در محضر رسول اكرم نشسته و مشغول صحبت بودند. زهرا شرم كرد در حضور آن جمعیت تقاضاى خود را عرضه بدارد، به خانه برگشت. رسول اكرم متوجه آمد و رفت زهرا شد، فهمید كه دخترش با او كار داشته و چون موقع مقتضى نبود مراجعت كرده است.

صبح روز بعد رسول اكرم به خانه ی آنها رفت. اتفاقا على و زهرا در آن وقت پهلوى یكدیگر آرمیده و یك روپوش روى خود كشیده بودند. رسول خدا از بیرون اتاق با آواز بلند گفت:

«السلام علیكم. » .

على و زهرا از شرم جواب ندادند.

بار دوم گفت: «السلام علیكم. »

باز هم سكوت كردند.

سومین بار فرمود: «السلام علیكم. » .

رسول اكرم رسمش این بود كه هر گاه به خانه ی كسى مى رفت، از پشت در خانه یا درِ اتاق با آواز بلند سلام مى كرد، اگر جواب مى دادند اجازه ی ورود مى خواست و اگر جواب نمى دادند تا سه بار سلام خود را تكرار مى كرد، اگر باز هم جواب نمى شنید مراجعت مى كرد.

على علیه السلام دید اگر جواب سلام سوم پیغمبر را ندهند پیغمبر مراجعت خواهد كرد و از فیض زیارت آن حضرت محروم خواهند ماند، از این رو با آواز بلند گفت:

«و علیك السلام یا رسول اللّٰه! بفرمایید. » .

پیغمبر وارد شد و بالاى سر آنها نشست. به زهرا گفت:

«تو دیروز پیش من آمدى و برگشتى، حتما كارى داشتى، كارت را بگو! » .

على عرض كرد: «یا رسول اللّٰه اجازه بدهید من به شما بگویم كه زهرا براى چه كارى آمده بود. من زهرا را پیش شما فرستادم. علتش این بود: من دیدم كارهاى داخلى خانه زیاد شده و زهرا به زحمت افتاده است، دلم به حالش سوخت. دیدم رفت و روب خانه و پاى اجاق رفتن، جامه هاى زهرا را غبارآلود و دودى كرده، دستهایش در اثر گرداندن آسیادستى آبله كرده، بند مشك آب روى سینه اش اثر گذاشته است؛ گفتم بیاید به حضور شما تا مقرر فرمایید از این پس ما خدمتكارى داشته باشیم كه كمك زهرا باشد. » .

رسول اكرم نمى خواست كه زندگى خودش یا عزیزانش از حد فقراى امت- كه امكانات خیلى كمى داشتند- بالاتر باشد، زیرا مدینه در آن ایام در فقر و احتیاج به سر مى برد. مخصوصا عده اى از فقراى مهاجرین با نهایت سختى زندگى مى كردند. از آن طرف با روحیه ی دخترش زهرا آشنایى داشت و مى دانست زهرا چقدر شیفته ی عبادت و معنویت است و ذكر خدا چقدر به او نیرو و نشاط مى دهد! از این جهت فرمود:

«میل دارید چیزى به شما یاد بدهم كه از همه ی اینها بهتر باشد؟ » .

- بفرمایید یا رسول اللّٰه! .

- هر وقت خواستید بخوابید، سى و سه مرتبه ذكرسبحان اللّٰه و سى و سه مرتبه ذكر الحمد للّٰهو سى و چهار مرتبه ذكراللّٰه اكبررا فراموش نكنید. اثرى كه این عمل در روح شما مى بخشد، از اثرى كه یك خدمتكار در زندگى شما مى بخشد بسى افزونتر است.

زهرا كه تا این وقت هنوز سر را از زیر روپوش بیرون نیاورده بود، سر را بیرون آورد و با خوشحالى و نشاط سه بار پشت سر هم گفت:

«به آنچه خدا و پیغمبر خشنود باشند خشنودم. » [1]
______________________________________
[1] . بحار، ج 10/ص 24 و 25.






۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
فهرست جلد اول
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
فهرست جلد اول



1- مقدمه جلد اول

2- رسول اكرم و دو حلقهء جمعيت

3- مردى كه كمك خواست

4- خواهش دعا

5- بستن زانوى شتر

6- همسفر حج

7- غذاى دسته جمعى

8- قافله‏اى كه به حج می‏رفت

9- مسلمان و كتابى

10- در ركاب خليفه

11- امام باقر و مرد مسيحى

12- اعرابى و رسول اكرم

13- مرد شامى و امام حسين

14- مردى كه اندرز خواست

15- مسيحى و زره على عليه السلام

16- امام صادق و گروهى از متصوفه

17- على و عاصم

18- مستمند و ثروتمند

19- بازارى و عابر

20- غزالى و راهزنان

21- ابن سينا و ابن مسكويه

22- نصيحت زاهد

23- در بزم خليفه

24- نماز عيد

25- گوش به دعاى مادر

26- در محضر قاضى

27- در سرزمين منا

28- وزنه برداران

29- تازه مسلمان

30- سفرهء خليفه

31- شكايت همسايه

32- در خانهء امّ سلمه

33- بازار سياه

34- واماندهء قافله

35- بند كفش

36- هشام و فرزدق

37- بزنطى

38- عقيل،مهمان على

39- خواب وحشتناك

40- در ظلّهء بنى ساعده

41- سلام يهود

42- نامه‏ اى به ابوذر

43- مزد نامعین

44- بنده است يا آزاد؟

45- در ميقات

46- بار نخل

47- عرق كار

48- دوستيى كه بريده شد

49- يك دشنام

50- شمشير زبان

51- دو همكار

52- منع شرابخواره

53- پيراهن خليفه

54- جوان آشفته حال

55- مهاجران حبشه

56- كارگر و آفتاب

57- همسايهء نو

58- آخرين سخن

59- نُسَيبه

60- خواهش مسيح

61- جمع هيزم از صحرا

62- شراب در سفره

63- استماع قرآن

64- شهرت عوام

65- سخنى كه به ابوطالب نيرو داد

66- دانشجوى بزرگسال

67- گياه شناس

68- سخنور

69- ثمرهء سفر طائف

70- ابواسحق صابى

71- در جستجوى حقيقت

72- جوياى يقين

73- تشنه‏اى كه مشك آبش به دوش بود

74- لگد به افتاده

75- مرد ناشناس






۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: داستان راستان
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
فهرست جلد دوم



1- مقدمه جلد دوم

2- پسر حاتم

3- امتحان هوش

4- جويبر و ذلفا

5- يك اندرز

6- تصميم ناگهانى

7- پول با بركت

8- گرانى ارزاق

9- قرق حمام

10- مضيقهء بي ‏آبى

11- شكايت از روزگار

12- عتاب استاد

13- افطارى

14- شاگرد بزاز

15- اوضاع كواكب

16- ستاره شناس

17- گره گشايى

18- كداميك عابدترند؟

19- اسكندر و ديوژن

20- شاه و حكيم

21- توحيد مفضّل

22- توحيد مفضّل

23- نصرانى تشنه

24- مهمانان على

25- جذاميها

26- ابن سيابه

27- مهمان قاضى

28- حرف بقالها

29- پير و كودكان

30- پيام سعد

31- دعاى مستجاب

32- مصونيتى كه لغو شد

33- اولين شعار

34- در بارگاه رستم

35- فرار از بستر

36- برنامهء كار

37- خوابى يا بيدار؟

38- كابين خون

39- پسرانت چه شدند؟

40- پند آموزگار

41- حق برادر مسلمان

42- حق مادر

43- محضر عالم

44- هشام و طاووس يمانى

45- بازنشستگى

46- حتى برده فروش

47- خيارفروش

48- گواهى ام علاء

49- اذان نيمه شب

50- شكايت از شوهر

51- كارهاى خانه




۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
< ۱ ... ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳
     
برو به صفحه
این عنوان قفل شده است!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۰
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۳
پیام‌های جدید
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۹ پاسخ
۱۱,۵۸۴,۸۳۴ بازدید
۲۳ ساعت قبل
Greatest Ever
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۶ پاسخ
۸,۳۲۳,۶۱۰ بازدید
۵ روز قبل
Greatest Ever
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۳ پاسخ
۵۴۵,۵۷۸ بازدید
۵ روز قبل
Greatest Ever
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۲,۸۶۳ بازدید
۱۲ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۱۹۴,۳۲۶ بازدید
۱۲ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۳۱۰ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۲۶,۶۶۰ بازدید
۵ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۱۸۸ بازدید
۵ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۸۸۳ بازدید
۹ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۳۸۱ بازدید
۱۰ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۴۴ کاربر آنلاین است. (۲۷ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۱
مهمان: ۴۳

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!