به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
این عنوان قفل شده است!
     
امام باقر و مرد مسيحى
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
امام باقر و مرد مسيحى

امام باقر،محمدبن على بن الحسين عليه السلام،لقبش«باقر»است.باقر يعنى‏ شكافنده.به آن حضرت«باقرالعلوم»مى‏گفتند،يعنى شكافندهء دانشها. مردى مسيحى،به صورت سخريه و استهزاء،كلمهء«باقر»را تصحيف كرد به كلمهء «بقر»يعنى گاو،به آن حضرت گفت:«انت بقر»يعنى تو گاوى. امام بدون آنكه از خود ناراحتى نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند،با كمال‏ سادگى گفت:«نه،من بقر نيستم،من باقرم.». مسيحى:تو پسر زنى هستى كه آشپز بود. -شغلش اين بود،عار و ننگى محسوب نمى‏شود. -مادرت سياه و بى‏شرم و بدزبان بود. -اگر اين نسبتها كه به مادرم مى‏دهى راست است خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد،و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستى. مشاهدهء اينهمه حلم از مردى كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك مرد خارج‏ از دين اسلام را فراهم آورد،كافى بود كه انقلابى در روحيهء مرد مسيحى ايجاد نمايد و او را به سوى اسلام بكشاند.
مرد مسيحى بعداً مسلمان شد.1
_____________________________________
1 .بحارالانوار،جلد 11،حالات امام باقر،صفحهء 38.





۳۰ آبان ۱۳۸۹
اعرابى و رسول اكرم
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
اعرابى و رسول اكرم

عربى بيابانى و وحشى وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول‏ خدا سيم و زرى بگيرد.هنگامى وارد شد كه رسول اكرم در ميان انبوه اصحاب و ياران خود بود.حاجت خويش را اظهار كرد و عطائى خواست.رسول اكرم چيزى‏ به او داد،ولى او قانع نشد و آن را كم شمرد،بعلاوه سخن درشت و ناهموارى بر زبان‏ آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد.اصحاب و ياران سخت در خشم شدند و چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند،ولى رسول خدا مانع شد. رسول اكرم بعداً اعرابى را با خود به خانه برد و مقدارى ديگر به او كمك كرد. ضمنا اعرابى از نزديك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامى كه‏ تاكنون ديده شباهت ندارد و زر و خواسته‏اى در آنجا جمع نشده. اعرابى اظهار رضايت كرد و كلمه‏اى تشكرآميز بر زبان راند.در اين وقت رسول‏ اكرم به او فرمود:«تو ديروز سخن درشت و ناهموارى بر زبان راندى كه موجب‏ خشم اصحاب و ياران من شد.من مى‏ترسم از ناحيهء آنها به تو گزندى برسد.ولى‏ اكنون در حضور من اين جملهء تشكرآميز را گفتى.آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويى تا خشم و ناراحتى كه آنان نسبت به تو دارند از بين برود؟» اعرابى گفت:«مانعى ندارد.»
روز ديگر اعرابى به مسجد آمد،درحالى كه همه جمع بودند.رسول اكرم رو به‏ جمعيت كرد و فرمود:«اين مرد اظهار مى‏دارد كه از ما راضى شده،آيا چنين است؟» اعرابى گفت:«چنين است»و همان جملهء تشكرآميز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد.اصحاب و ياران رسول خدا خنديدند. در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد و فرمود:«مثل من و اين گونه افراد، مثل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى‏كرد،مردم به خيال اينكه به‏ صاحب شتر كمك بدهند فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند.آن شتر بيشتر رم كرد و فرارى‏تر شد.صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش مى‏كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد،من خودم بهتر مى‏دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم. «همينكه مردم را از تعقيب باز داشت،رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بيرون آمد.بدون آنكه نعره‏اى بزند و فريادى بكشد و بدود، تدريجا درحالى كه علف را نشان مى‏داد جلو آمد.بعد با كمال سهولت مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد. «اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما اين اعرابى بدبخت به دست شما كشته شده بود-و در چه حال بدى كشته شده بود،در حال كفر و بت پرستى-ولى‏ مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت او را رام كردم.»1
_________________________________________
1 .كحل البصر،صفحهء 07.





۱ آذر ۱۳۸۹
مرد شامى و امام حسين
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
مرد شامى و امام حسين

شخصى از اهل شام به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد.چشمش افتاد به‏ مردى كه در كنارى نشسته بود.توجهش جلب شد.پرسيد:اين مرد كيست؟گفته شد: «حسين بن على بن ابى طالب است.»سوابق تبليغاتى عجيبى1كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الى اللَّٰه آنچه مى‏تواند سبّ و دشنام نثار حسين بن على بنمايد.همينكه هرچه خواست گفت و عقدهء دل خود را گشود،امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند،نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آيه از قرآن-مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض-قرائت كرد به او فرمود:«ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده‏ايم.» آنگاه از او پرسيد:«آيا از اهل شامى؟»جواب داد:آرى.فرمود:«من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمهء آن را مى‏دانم.». پس از آن فرمود:«تو در شهر ما غريبى،اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك‏ دهيم،حاضريم در خانهء خود از تو پذيرايى كنيم،حاضريم تو را بپوشانيم،حاضريم‏ به تو پول بدهيم.». مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند و هرگز گمان‏ نمى‏كرد با يك همچو گذشت و اغماضى روبرو شود،چنان منقلب شد كه گفت: «آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى‏شد و من به زمين فرو مى‏رفتم و اينچنين‏ نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى‏كردم.تا آن ساعت براى من در همهء روى زمين‏ كسى از حسين و پدرش مبغوضتر نبود،و از آن ساعت برعكس،كسى نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.»2
______________________________________________
1 .شام در زمان خلافت عمر فتح شد.اول كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند يزيدبن ابى سفيان بود.يزيد دو سال حكومت كرد و مرد.بعد از او حكومت اين استان پرنعمت به برادر يزيد،معاوية بن ابى سفيان واگذار شد.معاويه بيست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد.حتى در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب مى‏شدند و به كسى اجازه داده نمى‏شد كه چند سال حكومت يك نقطه را در دست داشته باشد و جاى خود را گرم كند،معاويه در مقر حكومت خويش ثابت ماند و كسى مزاحمش نشد.به قدرى جاى خود را محكم كرد كه بعدها به خيال خلافت افتاد.پس از بيست سال حكومت-بعد از صحنه‏هاى خونينى كه به وجود آورد-به آرزوى خود رسيد و بيست سال ديگر به عنوان خليفهء مسلمين بر شام و ساير قسمتهاى قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز حكومت كرد. به اين جهات،مردم شام از اولين روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند،در زير دست امويان بزرگ شدند،و همچنانكه مى‏دانيم امويها از قديم با هاشميان خصومت داشتند.در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصومت امويان با هاشميان شديدتر و قويتر شد و در آل على تمركز پيدا كرد.بنابراين مردم شام از اول كه نام اسلام را شنيدند و به دل سپردند،دشمنى آل على را نيز به دل سپردند و روى تبليغات سوء امويها دشمنى آل على را از اركان دين مى‏شمردند.اين بود كه اين خلق و خوى از آنها معروف بود.
2 .نفثة المصدورمحدث قمى،صفحهء 4.






۶ آذر ۱۳۸۹
مردى كه اندرز خواست
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
مردى كه اندرز خواست

مردى از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد.از آن حضرت پندى و نصيحتى تقاضا كرد.رسول اكرم به او فرمود:«خشم مگير»و بيش از اين چيزى‏ نفرمود. آن مرد به قبيلهء خويش برگشت.اتفاقا وقتى كه به ميان قبيلهء خود رسيد،اطلاع‏ يافت كه در نبودن او حادثهء مهمى پيش آمده،از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردى‏ به مال قبيله‏اى ديگر زده‏اند و آنها نيز معامله به مثل كرده‏اند و تدريجا كار به جاهاى‏ باريك رسيده و دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرايى كرده‏اند و آمادهء جنگ و كارزارند.شنيدن اين خبر هيجان‏آور خشم او را برانگيخت.فوراً سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آمادهء همكارى شد. در اين بين گذشته به فكرش افتاد،به يادش آمد كه به مدينه رفته و چه چيزها ديده و شنيده،به يادش آمد كه از رسول خدا پندى تقاضا كرده است و آن حضرت‏ به او فرموده جلو خشم خود را بگير. در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم و به چه موجبى من سلاح پوشيدم و اكنون خود را مهياى كشتن و كشته شدن كرده‏ام؟چرا بى‏جهت من برافروخته و خشمناك شده‏ام؟!با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جملهء كوتاه را به كار بندم. جلو آمد و زعماى صف مخالف را پيش خواند و گفت:«اين ستيزه براى چيست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزى است كه جوانان نادان ما كرده‏اند،من حاضرم از مال‏ شخصى خودم ادا كنم.علت ندارد كه ما براى همچو چيزى به جان يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم.». طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند،غيرت و مردانگى‏شان تحريك شد و گفتند:«ما هم از تو كمتر نيستيم.حالا كه چنين است ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى‏كنيم.». هر دو صف به ميان قبيلهء خود بازگشتند.1
______________________________________________
1 .اصول كافى،ج 2/ص 404.





۷ آذر ۱۳۸۹
مسيحى و زره على عليه السلام
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
مسيحى و زره على عليه السلام

در زمان خلافت على عليه السلام در كوفه،زره آن حضرت گم شد.پس از چندى در نزد يك مرد مسيحى پيدا شد.على او را به محضر قاضى برد و اقامهء دعوى كرد كه:«اين زره از آن من است،نه آن را فروخته‏ام و نه به كسى بخشيده‏ام و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته‏ام.»قاضى به مسيحى گفت:«خليفه ادعاى خود را اظهار كرد،تو چه مى‏گويى؟»او گفت:«اين زره مال خود من است،و در عين حال‏ گفتهء مقام خلافت را تكذيب نمى‏كنم(ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد).». قاضى رو كرد به على و گفت:«تو مدعى هستى و اين شخص منكر است،عليهذا بر تو است كه شاهد بر مدعاى خود بياورى.». على خنديد و فرمود:«قاضى راست مى‏گويد،اكنون مى‏بايست كه من شاهد بياورم،ولى من شاهد ندارم.». قاضى روى اين اصل كه مدعى شاهد ندارد،به نفع مسيحى حكم كرد و او هم‏ زره را برداشت و روان شد. ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مى‏دانست كه زره مال كيست،پس از آنكه چند گامى پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت،گفت:«اين طرز حكومت و رفتار از نوع‏ رفتارهاى بشر عادى نيست،از نوع حكومت انبياست»و اقرار كرد كه زره از على است. طولى نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم على در جنگ نهروان مى‏جنگد.1
__________________________________________
1 .الامام على،صوت العدالة الانسانية،صفحهء 36.نيزبحار،جلد 9،چاپ تبريز،صفحهء 895(با اختلافى)





۸ آذر ۱۳۸۹
امام صادق و گروهى از متصوفه
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
امام صادق و گروهى از متصوفه

سفيان ثوری1 كه در مدينه مى‏زيست بر امام صادق وارد شد.امام را ديد جامه‏اى سپيد و بسيار لطيف-مانند پردهء نازكى كه ميان سفيدهء تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا مى‏سازد-پوشيده است.به عنوان اعتراض گفت:«اين جامه‏ سزاوار تو نيست.تو نمى‏بايست خود را به زيورهاى دنيا آلوده سازى.از تو انتظار مى‏رود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنيا دور نگه دارى.». امام:«مى‏خواهم سخنى به تو بگويم،خوب گوش كن كه از براى دنيا و آخرت تو مفيد است.اگر راستى اشتباه كرده‏اى و حقيقت نظر دين اسلام را دربارهء اين موضوع‏ نمى‏دانى،سخن من براى تو بسيار سودمند خواهد بود.اما اگر منظورت اين است كه‏ در اسلام بدعتى بگذارى و حقايق را منحرف و وارونه سازى،مطلب ديگرى است‏ و اين سخنان به تو سودى نخواهد داد.ممكن است تو وضع ساده و فقيرانهء رسول‏ خدا و صحابهء آن حضرت را در آن زمان،پيش خود مجسم سازى و فكر كنى كه يك‏ نوع تكليف و وظيفه‏اى براى همهء مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگى كنند.اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زمانى و محيطى بود كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود.عموم مردم از داشتن لوازم اوليهء زندگى محروم بودند.وضع خاص زندگى رسول اكرم و صحابهء آن‏ حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود.ولى اگر در عصرى و روزگارى‏ وسائل زندگى فراهم شد و شرايط بهره بردارى از موهبتهاى الهى موجود گشت، سزاوارترين مردم براى بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند،نه فاسقان و بدكاران،مسلمانانند نه كافران. «تو چه چيز را در من عيب شمردى؟!به خدا قسم من در عين اينكه مى‏بينى كه از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مى‏كنم،از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسيده‏ام، شب و روزى بر من نمى‏گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقى در مالم پيدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.». سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد،سرافكنده و شكست خورده بيرون‏ رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت.آنها تصميم گرفتند كه‏ دسته جمعى بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعى به اتفاق آمدند و گفتند:«رفيق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند،اكنون ما آمده‏ايم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازيم.». امام:«دليلهاى شما چيست؟بيان كنيد.». جمعيت:«دليلهاى ما از قرآن است.». امام:«چه دليلى بهتر از قرآن؟بيان كنيد،آمادهء شنيدنم.». جمعيت:«ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه‏ اتخاذ كرده‏ايم مى‏آوريم و همين ما را كافى است.خداوند در قرآن كريم يك جا گروهى از صحابه را اين‏طور ستايش مى‏كند:«در عين اينكه خودشان در تنگدستى‏ و زحمتند،ديگران را بر خويش مقدم مى‏دارند.كسانى كه از صفت بخل محفوظ بمانند،آنهايند رستگاران.»2 در جاى ديگر قرآن مى‏گويد:«در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند،آن را به فقير و يتيم و اسير مى‏خورانند.»3 همينكه سخنشان به اينجا رسيد،يك نفر كه در حاشيهء مجلس نشسته بود و به‏ سخنان آنها گوش مى‏داد گفت:«آنچه من تاكنون فهميده‏ام اين است كه شما خودتان‏ هم به سخنان خود عقيده نداريد،شما اين حرفها را وسيله قرار داده‏ايد تا مردم را به‏ مال خودشان بى‏علاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره‏مند شويد،لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.». امام:«عجالتاً اين حرفها را رها كنيد،اينها فايده ندارد.»بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:«اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مى‏كنيد،محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تميز مى‏دهيد يا نه؟!هركس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.». جمعيت:«البته فى الجمله اطلاعاتى در اين زمينه داريم ولى كاملا نه.». امام:«بدبختى شما هم از همين است.احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد.». «اما آياتى كه از قرآن خوانديد:اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى‏ دلالت ندارد.اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است.قومى را ستايش‏ مى‏كند كه در وقت معينى ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالى را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند،و اگر هم نمى‏دادند گناهى و خلافى مرتكب‏ نشده بودند.خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند،و البته در آن وقت نهى‏ هم نكرده بود كه نكنند؛آنان به حكم عاطفه و احسان،خود را در تنگدستى و مضيقه‏ گذاشتند و به ديگران دادند.خداوند به آنان پاداش خواهد داد.پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمى‏كند،زيرا شما مردم را منع مى‏كنيد و ملامت مى‏نماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده كنند. «آنها آن روز آن‏طور بذل و بخشش كردند،ولى بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعى از طرف خداوند رسيد،حدود اين كار را معين كرد.و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست،ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل. «خداوند براى اصلاح حال مؤمنين و به واسطهء رحمت خاص خويش،نهى كرد كه شخص،خود و عائلهء خود را در مضيقه بگذارد و آنچه در كف دارد به ديگران‏ بخشد،زيرا در ميان عائلهء شخص،ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مى‏شوند كه طاقت تحمل ندارند.اگر بنا شود كه من گردهء نانى كه در اختيار دارم‏ انفاق كنم،عائلهء من كه عهده‏دار آنها هستم تلف خواهند شد.لهذا رسول اكرم‏ صلى اللَّٰه عليه وآله فرمود:«كسى كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد،در درجهء اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند،و در درجهء دوم خودش و زن و فرزندش،و در درجهء سوم خويشاوندان و برادران‏ مؤمنش،و در درجهء چهارم خيرات و مبرّات.»اين چهارمى بعد از همهء آنهاست. رسول خدا وقتى كه شنيد مردى از انصار مرده و كودكان صغيرى از او باقى مانده و او دارايى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:«اگر قبلا به من اطلاع داده‏ بوديد،نمى‏گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند.او كودكانى باقى مى‏گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!!»
«پدرم امام باقر براى من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:«هميشه در انفاقات خود از عائلهء خود شروع كنيد،به ترتيب نزديكى،كه هر كه نزديكتر است‏ مقدمتر است.». «علاوه بر همهء اينها،در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مى‏كند،آنجا كه مى‏فرمايد: «متقين كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروى مى‏كنند و نه‏ كندروى،راه اعتدل و ميانه را پيش مى‏گيرند.»4 «در آيات زيادى از قرآن نهى مى‏كند از اسراف و تندروى در بذل و بخشش، همان‏طور كه از بخل و خسّت نهى مى‏كند.قرآن براى اين كار حد وسط و ميانه روى‏ را تعيين كرده است،نه اينكه انسان هرچه دارد به ديگران بخشد و خودش تهيدست‏ بماند،آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزى بده.خداوند اينچنين دعايى‏ را هرگز مستجاب نمى‏كند،زيرا پيغمبر اكرم فرمود:«خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمى‏كند: الف.كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد. ب.كسى كه مالش را به قرض داده،از طرف،شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد و او مال را خورده است.حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره‏ مى‏خواهد.البته دعاى اين آدم مستجاب نمى‏شود،زيرا او به دست خودش راه چاره‏ را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است. ج.كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد،زيرا چارهء اين كار در دست خود شخص است،او مى‏تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند. د.آدمى كه در خانهء خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى‏ مى‏خواهد.خداوند در جواب اين بندهء طمعكار جاهل مى‏گويد: «بندهء من!مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كرده‏ام؟! مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو داده‏ام؟!به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‏ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست بلند كنى.در خلقت همهء اينها هدف و مقصودى در كار بوده.شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار وادارى.بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده‏ام كه در راه‏ طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى و بار دوش‏ ديگران نباشى.البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر خواهم داد،و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پيدا نكرد،البته تو سعى خود را كرده‏ وظيفهء خويش را انجام داده‏اى و معذور خواهى بود.». هـ.كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاى زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزى بده. خداوند در جواب او مى‏گويد: «مگر من به تو روزى فراوان ندادم؟چرا ميانه روى نكردى؟!. «مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه روى كرد؟!. «مگر من از بذل و بخششهاى بى‏حساب نهى نكرده بودم؟». و.كسى كه دربارهء قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع‏ رحم است(يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد دربارهء موضوعى دعا كند).». «خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت،زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مى‏خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشت حتى يك شب آن پول در خانه‏اش بماند،لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك مى‏خواست،پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد،از اين رو خيلى ناراحت و غمناك شد.اينجا بود كه آيهء قرآن نازل شد و دستور كار را داد،آيه آمد كه:«نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش‏ كه بعد تهيدست بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوى.»5 «اينهاست احاديثى كه از پيغمبر رسيده.آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد مى‏كند،و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن‏ ايمان دارند. «به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن،گفت يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد.و يك پنجم كم نيست.ابوبكر به يك پنجم مال‏ خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم‏ وصيت كند،و اگر مى‏دانست بهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند،به‏ يك سوم وصيت مى‏كرد. «سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مى‏شناسيد،سيره و روش آنها هم همين‏طور بود كه گفتم. «سلمان وقتى كه نصيب سالانهء خويش را از بيت المال مى‏گرفت،به اندازهء يك‏ سال مخارج خود-كه او را به سال ديگر برساند-ذخيره مى‏كرد.به او گفتند:«تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيرهء سال هستى؟شايد همين امروز يا فردا بميرى و به‏ آخر سال نرسى؟»او در جواب گفت:«شايد هم نمردم،چرا شما فقط فرض مردن را صحيح مى‏دانيد.يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم،و اگر زنده‏ بمانم خرج دارم و حوائجى دارم.اى نادانها!شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان‏ اگر به مقدار كافى وسيلهء زندگى نداشته باشد در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى‏كند و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى‏دهد،و همين قدر كه به قدر كافى‏ وسيله فراهم شد آرام مى‏گيرد.». «و اما ابوذر،وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مى‏كرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى‏ديد يا مهمانى برايش مى‏رسيد يا ديگران را محتاج مى‏ديد،از گوشت آنها استفاده مى‏كرد و اگر مى‏خواست به ديگران‏ بدهد،براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى‏كرد. «چه كسى از اينها زاهدتر بود؟پيغمبر دربارهء آنان چيزها گفت كه همه مى‏دانيد. هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين‏ راهى كه شما امروز پيشنهاد مى‏كنيد كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائلهء خود را در سختى بگذارند نرفتند. «من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل‏ كرده‏اند اخطار مى‏كنم،رسول خدا فرمود: «عجيب‏ترين چيزها حالى است كه مؤمن پيدا مى‏كند،كه اگر بدنش با مقراض‏ قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود،و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.»
«خيرِ مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد؛خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيدهء اوست،زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى‏نيازى‏ واقع شود،مى‏داند در اين حال وظيفه‏اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى‏دهد.اين‏ است كه عجيب‏ترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى‏گيرد،كه همهء پيشامدها و سختى و سستى‏ها برايش خير و سعادت مى‏شود. «نمى‏دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم؟. «هيچ مى‏دانيد كه در صدر اسلام،آن هنگام كه عدهء مسلمانان كم بود،قانون‏ جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگى كند،و اگر ايستادگى‏ نمى‏كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى‏شد،ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند نه بيشتر. «از شما مطلبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سؤال مى‏كنم:فرض‏ كنيد يكى از شما در محكمه هست و موضوع نفقهء زن او در بين است،و قاضى حكم‏ مى‏كند كه نفقهء زنت را بايد بدهى.در اينجا چه مى‏كند؟آيا عذر مى‏آورد كه بنده‏ زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده‏ام؟!آيا اين عذر موجه است؟!آيا به عقيدهء شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى،مطابق حق و عدالت است يا آنكه ظلم و جور است؟اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است،يك دروغ واضح‏ گفته‏ايد و به همهء اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده‏ايد،و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است،پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش‏ شما باطل است. «مطلب ديگر:مواردى هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاى‏ واجب يا غيرواجب انجام مى‏دهد،مثلا زكات يا كفّاره مى‏دهد.حالا اگر فرض كنيم‏ معناى زهد اعراض از زندگى و مايحتاجهاى زندگى است،و فرض كنيم همهء مردم‏ مطابق دلخواه شما«زاهد»شدند و از زندگى و مايحتاج آن روگرداندند،پس تكليف‏ كفّارات و صدقات واجبه چه مى‏شود؟تكليف زكاتهاى واجب-كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق گيرد-چه مى‏شود؟مگر نه اين‏ است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند و از مواهب‏ زندگى بهره‏مند شوند!اين خود مى‏رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات‏ رسيدن به مواهب زندگى و بهره‏مند شدن از آن است.و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند،پس فقرا به آن هدف عالى رسيده‏اند و نمى‏بايست به آنان چيزى داد تا از حال خوش و سعادتمندانهء خود خارج نشوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند. «اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مى‏گوييد،شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد،بايد هرچه به دستش مى‏رسد همه را ببخشد،و ديگر محلى براى‏ زكات باقى نمى‏ماند. «پس معلوم شد كه شما بسيار طريقهء زشت و خطرناكى را پيش گرفته‏ايد و به‏ سوى بد مسلكى مردم را دعوت مى‏كنيد.راهى كه مى‏رويد و مردم ديگر را هم به آن‏ مى‏خوانيد،ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است.اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد،احاديثى است كه‏ قرآن به صحت آنها گواهى مى‏دهد.ولى شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش‏ شما درست در نيايد رد مى‏كنيد،و اين خود نادانى ديگرى است.شما در معانى‏ آيات قرآن و نكته‏هاى لطيف و شگفت‏انگيزى كه از آن استفاده مى‏شود تدبر نمى‏كنيد.فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى‏دانيد،امر و نهى را تشخيص نمى‏دهيد. «جواب مرا راجع به قصهء سليمان بن داود بدهيد كه،از خداوند مُلكى را مسألت‏ كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد6 .خداوند هم چنان ملكى به او داد.البته سليمان جز حق نمى‏خواست.نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته.همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود.و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مى‏گويد:«خزانه دارى را به من بده كه من،هم امينم و هم داناى كار.»7 بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشوردارى مصر تا حدود يمن به او سپرده شد،و از اطراف و اكناف-در اثر قحطى كه پيش آمد-مى‏آمدند و آذوقه مى‏خريدند و برمى‏گشتند.و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب‏ گرفت.همچنين است قصهء ذوالقرنين كه بنده‏اى بود كه خدا را دوست مى‏داشت و خدا نيز او را دوست مى‏داشت.اسباب جهان دراختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد. «اى گروه!از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام‏ متأدب كنيد.از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد.در مسائلى كه نمى‏دانيد مداخله نكنيد.علم آن مسائل را از اهلش‏ بخواهيد.در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد.اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است.جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است،به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد.خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.»8
_____________________________________________
1 .در حدود اوايل قرن دوم هجرى،دسته‏اى در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفى مى‏ناميدند.اين دسته روش خاصى در زندگى داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مى‏كردند و چنين وانمود مى‏كردند كه راه دين هم همين است.مدعى بودند كه از نعمتهاى دنيا بايد دورى جست،آدم مؤمن نبايد جامهء خوب بپوشد،يا غذاى مطبوع بخورد،يا در مسكن عالى بنشيند.اينها ديگران را كه مى‏ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مى‏دهند،سخت تحقير و ملامت مى‏كردند و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مى‏خواندند.ايراد سفيان بر امام صادق روى همين طرز تفكر بود. اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت.در يونان و در هند،بلكه در همه جاى دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته،در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ دينى دادند.اين روش و اين مسلك در نسلهاى بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبى پيدا كرد،و مى‏توان گفت مكتب مخصوصى در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگى و لاقيدى در كارها بود و ثمره‏اش انحطاط و تأخر كشورهاى اسلامى شد. نفوذ اين مكتب و اين فلسفه،تنها در ميان طبقاتى كه رسما به نام صوفى ناميده شده‏اند نبوده،شيوع اين طرز تفكر مخصوص-به نام زهد و تقوا و ترك دنيا-در ميان ساير طبقات و گروههاى مذهبى اسلامى كه احيانا خود را ضدصوفى قلمداد كرده و مى‏كنند كمتر از صوفيه نبوده است.و هم مى‏توان گفت تمام كسانى كه صوفى ناميده شده‏اند داراى اين طرز تفكر نبوده‏اند.شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيمارى اجتماعى تلقى كرد،يك بيمارى خطرناك كه موجب فلج روحى اجتماع مى‏گردد.و بايد با اين بيمارى مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد.متأسفانه مبارزه‏هايى كه به اين نام شده و مى‏شود،هيچ يك مبارزه با اين بيمارى يعنى با اين طرز تفكر نيست،مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براى ربودن مناصب دنيوى،و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف،خودشان به آن بيمارى بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيمارى مى‏باشند.يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان،يك سلسله افكار عالى و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسى به آنها مى‏رسد مورد حمله قرار مى‏گيرد.مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيمارى و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن،در ضمن بيان امام صادق عليه السلام آمده.بايد با آن مبارزه شود،در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود،به هر نام كه خوانده شود. به هر حال،بيان امام در اين داستان جامعترين بيانى است در رد اين طرز تفكر،كه متأسفانه شيوع عظيمى پيدا كرده،و خوشبختانه اين بيان جامع،در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است.
2 .«وَالَّذينَ تَبَوَّءُ و الدّارَ وَالْايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدونَ فى صُدورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتوا وَ يُؤْثِرونَ عَلى‏َٰ أنْفُسِهِمْ وَ لَوْكانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاوُلَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»(سورهء حشر،آيهء 9).
3 .«وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلى‏َٰ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أسيراً»(سورهء دهر،آيهء 8).
4 .«اَلَّذينَ اِذا أنْفَقوا لَمْ يُسْرِفوا وَلَمْ يَقْتُروا وَ كانَ بَيْنَ ذَٰلِكَ قَواماً»(سورهء فرقان،آيهء 76).
5 .«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلولَةً اِلى‏َٰ عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلوماً مَحْسوراً»(سورهء اسراء،آيهء 92).
6 .«وَ هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لِاَحَدٍ مِنْ بَعْدى»(سورهء ص،آيهء 53).
7 .«قالَ اجْعَلْنى عَلى‏َٰ خَزائِنِ الْأرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ»(سورهء يوسف،آيهء 55).
8 .تحف العقول،صفحهء 843-453،وكافى،جلد 5،باب المعيشة،صفحهء 56-17.






۹ آذر ۱۳۸۹
على و عاصم
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
على و عاصم

على عليه السلام بعد از خاتمهء جنگ جمل1وارد شهر بصره شد.در خلال ايامى كه در بصره بود،روزى به عيادت يكى از يارانش به نام«علاء بن زياد حارثى» رفت.اين مرد خانهء مجلل و وسيعى داشت.على همينكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت ديد،به او گفت:«اين خانهء به اين وسعت به چه كار تو در دنيا مى‏خورد،در صورتى كه به خانهء وسيعى در آخرت محتاجترى؟!ولى اگر بخواهى مى‏توانى كه‏ همين خانهء وسيع دنيا را وسيله‏اى براى رسيدن به خانهء وسيع آخرت قرار دهى؛به‏ اينكه در اين خانه از مهمان پذيرايى كنى،صلهء رحم نمايى،حقوق مسلمانان را در اين خانه ظاهر و آشكارا كنى،اين خانه را وسيلهء زنده ساختن و آشكار نمودن‏ حقوق قرار دهى و از انحصار مطامع شخصى و استفادهء فردى خارج نمايى.»
علاء:«يا اميرَالمؤمنين!من از برادرم عاصم پيش تو شكايت دارم.»2 -چه شكايتى دارى؟. -تارك دنيا شده،جامهء كهنه پوشيده،گوشه گير و منزوى شده،همه چيز و همه‏ كس را رها كرده. -او را حاضر كنيد!. عاصم را احضار كردند و آوردند.على عليه السلام به او رو كرد و فرمود:«اى‏ دشمن جان خود،شيطان عقل تو را ربوده است،چرا به زن و فرزند خويش رحم‏ نكردى؟آيا تو خيال مى‏كنى كه خدايى كه نعمتهاى پاكيزهء دنيا را براى تو حلال و روا ساخته ناراضى مى‏شود از اينكه تو از آنها بهره ببرى؟تو در نزد خدا كوچكتر از اين هستى.». عاصم:«يا اميرالمؤمنين،تو خودت هم كه مثل من هستى،تو هم كه به خود سختى مى‏دهى و در زندگى بر خود سخت مى‏گيرى،تو هم كه جامهء نرم نمى‏پوشى و غذاى لذيذ نمى‏خورى،بنابراين من همان كار را مى‏كنم كه تو مى‏كنى و از همان راه‏ مى‏روم كه تو مى‏روى.». -اشتباه مى‏كنى.من با تو فرق دارم.من سمتى دارم كه تو ندارى.من در لباس‏ پيشوايى و حكومتم.وظيفهء حاكم و پيشوا وظيفهء ديگرى است.خداوند بر پيشوايان‏ عادل فرض كرده كه ضعيف‏ترين طبقات ملت خود را مقياس زندگى شخصى خود قرار دهند و آن طورى زندگى كنند كه تهيدست‏ترين مردم زندگى مى‏كنند،تا سختى‏ فقر و تهيدستى به آن طبقه اثر نكند.بنابراين من وظيفه‏اى دارم و تو وظيفه‏اى3
_______________________________________
1 .جنگ جمل در نزديكى بصره بين اميرالمؤمنين على عليه السلام از يك طرف و عايشه و طلحه و زبير از طرف ديگر واقع شد.به اين مناسبت«جنگ جمل»ناميده شد كه عايشه در حالى كه سوار بر شتر بود سپاه را رهبرى مى‏كرد(جمل در عربى يعنى شتر).اين جنگ را عايشه و طلحه و زبير بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر على عليه السلام و ديدن سيرت عادلانهء آن حضرت كه امتيازى براى طبقات اشراف قائل نمى‏شد بپا كردند،و پيروزى با سپاه على عليه السلام شد
2 .اين داستان را ابن ابى الحديد درشرح نهج البلاغه،جلد 3،صفحهء 91(چاپ بيروت)نقل مى‏كند،ولى به نام ربيع بن زياد نه علاء بن زياد؛و ربيع را معرفى مى‏كند در مواطنى و بعد مى‏گويد:«واماالعلاء بن زياد الذى ذكره الرضى فلا اعرفه و لعل غيرى يعرفه.»
3 .نهج البلاغه،خطبهء 702.






۱۰ آذر ۱۳۸۹
مستمند و ثروتمند
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
مستمند و ثروتمند

رسول اكرم صلى اللَّٰه عليه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود.ياران‏ گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند.در اين‏ بين يكى از مسلمانان-كه مرد فقير ژنده پوشى بود-از در رسيد و طبق سنت‏ اسلامى-كه هركس در هر مقامى هست،همينكه وارد مجلسى مى‏شود بايد ببيند هر كجا جاى خالى هست همان جا بنشيند و يك نقطهء مخصوص را به عنوان اينكه شأن‏ من چنين اقتضا مى‏كند در نظر نگيرد-آن مرد به اطراف متوجه شد،در نقطه‏اى‏ جايى خالى يافت،رفت و آنجا نشست.از قضا پهلوى مرد متعين و ثروتمندى قرار گرفت.مرد ثروتمند جامه‏هاى خود را جمع كرد و خودش را به كنارى كشيد.رسول‏ اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسيدى كه چيزى از فقر او به تو بچسبد؟!». -نه يا رسول اللَّٰه!. -ترسيدى كه چيزى از ثروت تو به او سرايت كند؟. -نه يا رسول اللَّٰه!. -ترسيدى كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟. -نه يا رسول اللَّٰه!
-پس چرا پهلو تهى كردى و خودت را به كنارى كشيدى؟. -اعتراف مى‏كنم كه اشتباهى مرتكب شدم و خطا كردم.اكنون به جبران اين خطا و به كفارهء اين گناه حاضرم نيمى از دارايى خودم را به اين برادر مسلمان خود كه‏ درباره‏اش مرتكب اشتباهى شدم ببخشم. مرد ژنده پوش:«ولى من حاضر نيستم بپذيرم.». جمعيت:چرا؟. -چون مى‏ترسم روزى مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان‏ رفتارى بكنم كه امروز اين شخص با من كرد1
_______________________________________
1 .اصول كافى،جلد 2،باب فضل فقراء المسلمين،صفحهء 062.





۱۱ آذر ۱۳۸۹
بازارى و عابر
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
بازارى و عابر

مردى درشت استخوان و بلندقامت كه اندامى ورزيده و چهره‏اى آفتاب خورده‏ داشت و زد و خوردهاى ميدان جنگ يادگارى بر چهره‏اش گذاشته و گوشهء چشمش را دريده بود،با قدمهاى مطمئن و محكم از بازار كوفه مى‏گذشت.از طرف‏ ديگر مردى بازارى در دكانش نشسته بود.او براى آنكه موجب خندهء رفقا را فراهم‏ كند،مشتى زباله به طرف آن مرد پرت كرد.مرد عابر بدون اينكه خم به ابرو بياورد و التفاتى بكند،همان‏طور با قدمهاى محكم و مطمئن به راه خود ادامه داد.همينكه دور شد يكى از رفقاى مرد بازارى به او گفت:«هيچ شناختى كه اين مرد عابر كه تو به او اهانت كردى كه بود؟!». -نه،نشناختم!عابرى بود مثل هزارها عابر ديگر كه هر روز از جلو چشم ما عبور مى‏كنند،مگر اين شخص كه بود؟. -عجب!نشناختى؟!اين عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف،مالك اشتر نخعى بود. -عجب!اين مرد مالك اشتر بود؟!همين مالكى كه دل شير از بيمش آب مى‏شود و نامش لرزه بر اندام دشمنان مى‏اندازد؟. -بلى مالك خودش بود.
-اى واى به حال من!اين چه كارى بود كه كردم!الآن دستور خواهد داد كه مرا سخت تنبيه و مجازات كنند.همين حالا مى‏دوم و دامنش را مى‏گيرم و التماس‏ مى‏كنم تا مگر از تقصير من صرف نظر كند. به دنبال مالك اشتر روان شد.ديد او راه خود را به طرف مسجد كج كرد.به‏ دنبالش به مسجد رفت،ديد به نماز ايستاد.منتظر شد تا نمازش را سلام داد.رفت و با تضرع و لابه خود را معرفى كرد و گفت:«من همان كسى هستم كه نادانى كردم و به‏ تو جسارت نمودم.». مالك:«ولى من به خدا قسم به مسجد نيامدم مگر به خاطر تو،زيرا فهميدم تو خيلى نادان و جاهل و گمراهى،بى جهت به مردم آزار مى‏رسانى.دلم به حالت‏ سوخت.آمدم دربارهء تو دعا كنم و از خداوند هدايت تو را به راه راست بخواهم.نه، من آن‏طور قصدى كه تو گمان كرده‏اى دربارهء تو نداشتم.»1
_________________________________________
1 .سفينة البحار،مادهء«شتر»،نقل از مجموعهءورام.





۱۲ آذر ۱۳۸۹
غزالى و راهزنان
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
غزالى و راهزنان

غزالى،دانشمند شهير اسلامى،اهل طوس بود(طوس قريه‏اى است در نزديكى‏ مشهد).در آن وقت،يعنى در حدود قرن پنجم هجرى،نيشابور مركز و سواد اعظم آن‏ ناحيه بود و دارالعلم محسوب مى‏شد.طلاب علم در آن نواحى براى تحصيل و درس خواندن به نيشابور مى‏آمدند.غزالى نيز طبق معمول به نيشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتيد و فضلا با حرص و ولع زياد كسب فضل نمود.و براى آنكه‏ معلوماتش فراموش نشود و خوشه‏هايى كه چيده از دستش نرود،آنها را مرتب‏ مى‏نوشت و جزوه مى‏كرد.آن جزوه‏ها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان‏ شيرين دوست مى‏داشت. بعد از سالها عازم بازگشت به وطن شد.جزوه‏ها را مرتب كرده در توبره‏اى‏ پيچيد و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با يك عده دزد و راهزن برخورد.دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه‏ مال و خواسته يافت مى‏شد يكى يكى جمع كردند. نوبت به غزالى و اثاث غزالى رسيد.همينكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالى شروع به التماس و زارى كرد و گفت:«غير از اين،هرچه دارم ببريد و اين‏ يكى را به من واگذاريد.»
دزدها خيال كردند كه حتما در داخل اين بسته متاع گران قيمتى است.بسته را باز كردند،جز مشتى كاغذ سياه شده چيزى نديدند. گفتند:«اينها چيست و به چه درد مى‏خورد؟». غزالى گفت:«هرچه هست به درد شما نمى‏خورد،ولى به درد من مى‏خورد.». -به چه درد تو مى‏خورد؟. -اينها ثمرهء چند سال تحصيل من است.اگر اينها را از من بگيريد،معلوماتم تباه‏ مى‏شود و سالها زحمتم در راه تحصيل علم به هدر مى‏رود. -راستى معلومات تو همين است كه در اينجاست؟. -بلى. -علمى كه جايش توى بقچه و قابل دزديدن باشد،آن علم نيست،برو فكرى به‏ حال خود بكن. اين گفتهء سادهء عاميانه،تكانى به روحيهء مستعد و هوشيار غزالى داد.او كه تا آن روز فقط فكر مى‏كرد كه طوطى وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند،بعد از آن‏ در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد و بيشتر فكر كند و تحقيق نمايد و مطالب مفيد را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالى مى‏گويد:«من بهترين پندها را،كه راهنماى زندگى فكرى من شد،از زبان‏ يك دزد راهزن شنيدم.»1
______________________________________
1 .غزالى نامه،صفحهء 611.





۱۴ آذر ۱۳۸۹
< ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ... ۱۳ >
     
برو به صفحه
این عنوان قفل شده است!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۲۸
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۱
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۴ پاسخ
۸,۲۵۴,۳۹۹ بازدید
۱ روز قبل
forca barca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۶ پاسخ
۷۳۸,۸۸۴ بازدید
۱۵ روز قبل
dr-peymanzandi
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۷ پاسخ
۲,۱۶۵,۴۹۸ بازدید
۱۶ روز قبل
FC BARCELONA
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۴ پاسخ
۱۱,۴۸۷,۴۸۶ بازدید
۱۷ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۳,۴۷۰ بازدید
۱ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۱۷,۷۲۳ بازدید
۵ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۴,۱۷۰ بازدید
۵ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۸۰۸ بازدید
۹ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۳,۹۳۵ بازدید
۱۰ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۵۷ کاربر آنلاین است. (۱۳۹ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۵۷

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!