در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Montazer_59
پیام:
۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی - کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا - پرسپولیس - آلمان - انریکه، یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول علی ولی الله نوشته:نفرین بر شما اشباح الرجال... همایونی اذن بدید سور رو بردارم و همه رو خواب ابدی فرو ببرم، سور دوم رو هم نزنید که کسی بیدار نشه دوباره |
||
|
|||
۲۶ تیر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۰۸
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول سَیّد شایان نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:نفرین بر شما اشباح الرجال... همایونی اذن بدید سور رو بردارم و همه رو خواب ابدی فرو ببرم، سور دوم رو هم نزنید که کسی بیدار نشه دوباره بهترین ایده ممکنه. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۶ تیر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
این سری قبلی فک کنم رای گیری نخواد که همایونی برنده هستن همایونی لطفا سه کلمه جدید پیشنهاد بدید. این دفعه منم شرکت میکنم |
||
۶ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۰۸
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول Anis نوشته:این سری قبلی فک کنم رای گیری نخواد که همایونی برنده هستن همایونی لطفا سه کلمه جدید پیشنهاد بدید. این دفعه منم شرکت میکنم شترمرغ پیر چوسان قدیم جنگ ستارگان *گیف خنده لرد سیاه* |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۶ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول Anis نوشته:این سری قبلی فک کنم رای گیری نخواد که همایونی برنده هستن همایونی لطفا سه کلمه جدید پیشنهاد بدید. این دفعه منم شرکت میکنم شترمرغ پیر چوسان قدیم جنگ ستارگان *گیف خنده لرد سیاه* 😱😱 |
||
۶ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۰۸
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
- آناکین... آناکین... آناکین سرش را بلند کرد و پدمه را دید که با سرعت و اضطراب به سراغ او میآمد. - چی شده؟ پدمه در حالی که در بازوهای نگران آناکین نفس نفس میزد، گفت: «اتفاق بدی افتاده... باید بری... مستر یودا منتظرته...» آناکین همچنان نگران او بود. - برو... من خوبم... چند دقیقه بعد، آناکین به اتاق مخصوص مستر جدایها رسیده بود. - جنگ ستارگان؟! مستر یودا که چشمانش را بسته بود، با حرکت سر حرف او را تایید کرد. - ارتش چوسان قدیم به ما حمله کرده. مستر ش.م بیشتر برات توضیح میده. باید هرچه سریعتر آماده شی. نگاه آناکین روی شتر مرغ پیری که کنار یودا ایستاده بود ثابت ماند. او یکی از قدیمیترین دوستان یودا و یک مستر جدای شناخته شده بود. آناکین کلاه شنل را روی سرش انداخت و رفت تا برای این نبرد جدید آماده شود... |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۶ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
شترمرغ پیر مستر جدای عالی
|
||
۶ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
نقل قول علی ولی الله نوشته:- آناکین... آناکین... آناکین سرش را بلند کرد و پدمه را دید که با سرعت و اضطراب به سراغ او میآمد. - چی شده؟ پدمه در حالی که در بازوهای نگران آناکین نفس نفس میزد، گفت: «اتفاق بدی افتاده... باید بری... مستر یودا منتظرته...» آناکین همچنان نگران او بود. - برو... من خوبم... چند دقیقه بعد، آناکین به اتاق مخصوص مستر جدایها رسیده بود. - جنگ ستارگان؟! مستر یودا که چشمانش را بسته بود، با حرکت سر حرف او را تایید کرد. - ارتش چوسان قدیم به ما حمله کرده. مستر ش.م بیشتر برات توضیح میده. باید هرچه سریعتر آماده شی. نگاه آناکین روی شتر مرغ پیری که کنار یودا ایستاده بود ثابت ماند. او یکی از قدیمیترین دوستان یودا و یک مستر جدای شناخته شده بود. آناکین کلاه شنل را روی سرش انداخت و رفت تا برای این نبرد جدید آماده شود... مگه قرار نیست داستان باشه؟ داستان سر و ته باید داشته باشه؟ یا لازم نیس؟ آخه این انگار برش یه فیلمه بیشتر |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۰ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
شترمرغ پیر نگاهی به آسمان کرد، با خودش فکر کرد که امشب آسمان نورانی تر از همیشه به نظر میاد. سالها بود آسمان را این شکلی ندیده بود ، دقیقا از وقتی که از چوسان قدیم بیرون اومده بود. دقیقا 30 سال پیش سی سال پیش که جنگ ستارگان اتفاق افتاد و شترمرغ پیر که اون وقت ها اوایل جوانی اش بود،مجبور شد از سیاره اش فرار کند. داستان از اونجا شروع شد که زمینی هایی که سیاره خودشون رو در اثر کرونا از دست داده بودن، به فضا پناه آورده بودن و دنبال یک سیاره جدید برای زندگی میگشتن. و چه جایی بهتر از سیاره ی چوسان. جایی که به غیر از حیوانات کسی اونجا ساکن نبود. آتون با خودش فکر کرد اگه توی چوسان مونده بودم، شاید تا الان تبدیل به همبرگر شده بودم. کسی چی میدونه؟ شاید هم اوضاعم بهتر از این آوارگی و تنهایی بود. اما خودش هم خوب میدونست کسی نبود که زیر بار ظلم دیگران بره. برای همین به کمک چندتا دیگه از حیوون ها، به یک سیاره دیگه فرار کرده بودند. صبح وقتی از خواب بیدار شد، فرانک خرگوشه رو بالای سرش دید،فرانک با چشم هایی که از هیجان برق میزد،گفت : چه عجب بیدار شدی، پاشو که خبر مهمی دارم. آتون نوک بزرگش رو باز و بسته کرد و خمیازه ی کشداری کشید.و با بی حوصلگی گفت، چه خبریه که این وقت صبح تورو کشونده اینجا؟ فرانک جستی زد و پرید روی کمر آتون و گفت راه بیافت تا بگم. آتون هم با یک حرکت سریع فرانک رو پرت کرد گوشه اتاق - فرانک یا زودتر خبرت رو بگو یا گورت رو گم کن بذار یکم دیگه بخوابم، دیشب تا صب آسمون انگار چراغونی شده بود و بدجور من رو یاد قدیم انداخته بود. واسه همین اصلا نتونستم بخوابم. فرانک که دلخوری توی لحن صداش معلوم بود گفت، اصلا به جهنم، بگیر بخواب، فقط این رو بگم که، گویا چراغونی آسمون دیشب بخاطر جنگ بزرگی بوده که توی چوسان قدیم اتفاق افتاده. بعد دندونای جلوییش رو بیشتر نشون داد و با پوزخندی اضافه کرد: و گویا حیوون ها اینبار پیروز شدن. آتون مثل فنر از جا پرید و با چشم های ورقلمبیده اش که از تعجب ورقلمبیده تر بنظر میومد گفت چطور ممکنه؟ کی اینهارو به تو گفته؟ فرانک خنده ای کرد و گفت : صبح خیلی زود با صدای سفینه ای که کنار خونه ام فرود اومد بیدار شدم. و بگو کیو دیدم؟پسرت، آتون. اون سردسته شورشی ها شده بوده و باعث شده که آدمیزادها از سیاره فرار کنن. باورت میشه؟ یالا پاشو. دیگه وقتشه بریم خونه. فرانک این رو گفت و جست و خیز کنان به سمت بیرون خونه آتون حرکت کرد. |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۰ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۰۸
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:- آناکین... آناکین... آناکین سرش را بلند کرد و پدمه را دید که با سرعت و اضطراب به سراغ او میآمد. - چی شده؟ پدمه در حالی که در بازوهای نگران آناکین نفس نفس میزد، گفت: «اتفاق بدی افتاده... باید بری... مستر یودا منتظرته...» آناکین همچنان نگران او بود. - برو... من خوبم... چند دقیقه بعد، آناکین به اتاق مخصوص مستر جدایها رسیده بود. - جنگ ستارگان؟! مستر یودا که چشمانش را بسته بود، با حرکت سر حرف او را تایید کرد. - ارتش چوسان قدیم به ما حمله کرده. مستر ش.م بیشتر برات توضیح میده. باید هرچه سریعتر آماده شی. نگاه آناکین روی شتر مرغ پیری که کنار یودا ایستاده بود ثابت ماند. او یکی از قدیمیترین دوستان یودا و یک مستر جدای شناخته شده بود. آناکین کلاه شنل را روی سرش انداخت و رفت تا برای این نبرد جدید آماده شود... مگه قرار نیست داستان باشه؟ داستان سر و ته باید داشته باشه؟ یا لازم نیس؟ آخه این انگار برش یه فیلمه بیشتر پایانش باز بود. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۱ مرداد ۱۳۹۹
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |