به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: Montazer_59
پیام: ۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی
- کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا
- پرسپولیس
- آلمان
- انریکه، یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی
گروه:
- کاربران عضو
و باز این دخالت های اطرافیان توی زندگی آدم
آخه به شما چه؟ شما از کجا میدونید چه اتفاقاتی افتاده که میگید بمونید باهم حیفه؟ شما خودتون توانایی مدیریت زندگی خودتون رو ندارید 24 ی دیگ شوهرتون و خواهر شوهرتون و مادر زنتون رو بار گذاشتید تا به بقیه می‌رسید میگید فلان بل؟!
چقدر وقیحن اطرافیان حتی گاها خواهر و برادر آدم
بخدا این داستان همه ش درسه
ندارید هیچ احد الناسی توی زندگی تون دخالت کنه، هیچکس
عالم و آدم گفتن فلان کار رو بکنید یا نه اصلا گوش ندید
اوووف از دست اطرافیان
خداییش اگه این داستان واقعیه آدرس این مهران رو بدید یه دست کتک بزنیمش
مرتیکه هوس باز دغل باز دروغگو و...




اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بِدَمِ المَقتُولِ بِکَربَلا
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
سَیّد شایان نوشته:

و باز این دخالت های اطرافیان توی زندگی آدم
آخه به شما چه؟ شما از کجا میدونید چه اتفاقاتی افتاده که میگید بمونید باهم حیفه؟ شما خودتون توانایی مدیریت زندگی خودتون رو ندارید 24 ی دیگ شوهرتون و خواهر شوهرتون و مادر زنتون رو بار گذاشتید تا به بقیه می‌رسید میگید فلان بل؟!
چقدر وقیحن اطرافیان حتی گاها خواهر و برادر آدم
بخدا این داستان همه ش درسه
ندارید هیچ احد الناسی توی زندگی تون دخالت کنه، هیچکس
عالم و آدم گفتن فلان کار رو بکنید یا نه اصلا گوش ندید
اوووف از دست اطرافیان
خداییش اگه این داستان واقعیه آدرس این مهران رو بدید یه دست کتک بزنیمش
مرتیکه هوس باز دغل باز دروغگو و...

حالا شما خون خودت رو کثیف نکن اینقدر
تا فردا صبر کنید داستان تموم میشه.
ولی واقعا اطرافیان آدم ها خیلی میتونن باعث نابودی آدم بشن.
مخصوصا اگه کسی ضعیف باشه. و چشمش به دهن بقیه باشه.
برای همین بنظر من مشورت با خانواده ها اشتباه محض است. چون اولا آدم نمیتونه تمام مشکلات رو به خانواده بگه، ثانیا خانواده ها به علت تفکرات قدیمی، یا فکر اینکه مردم چی میگن، و یا دوست داشتن بیش از حد، باعث میشن مشکلات بیشتر بشه.
بنظرم این وقت ها آدم باید با یک مشاور درست و حسابی، مثل اون کسی که توی این داستان به ریحانه گفت طلاق بگیره و حمایت روحیش کرد ، مشورت کنه.
برای این گفتم مشاورها همه بد نیستن.
اما مشاور خوب و حرفه ای واقعا واقعا واقعا کمه





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت سی و یک

از قبل از کربلا رفتن وکیل گرفتن بودم.
بیش از دوماه میگذشت از اومدنم از اون خونه و حتی نمیذاشتن وسایل خونه که جهیزیه ام بود رو از اونجا بیارم.
میگفت اول میای مهریه رو امضا میدی که بخشیدی، تا من بذارم وسایل ببری.
هرچی وکیل من بهش میگفت که هیچ کسی اینطور رفتار نمیکنه، جهیزیه رو حتی قانونی هم میتونن بیان ببرن . شما در ازای طلاق مهریه رو بگو ببخشه، قبول نمیکرد.
یکروز دیگه طاقتم تموم شد .
به مادرم گفتم بیا بریم در خونشون.
ساعت ۱۲ظهر بود.زنگ خونه مهران رو زدیم کسی جواب نداد.
زنگ خونه مادرش رو زدیم. مادرش در رو باز کرد و رفتیم بالا.
به مادرش گفتم میخوام لباس بردارم. گفت بخدا قسم مهران نیست.ساعت ۸صبح میره از خونه بیرون، ۸شب میاد.
گفتم ماشینش که تو پارکینگه؟!
گفت به امام رضا قسم با برادرش رفته، بعدم شروع کرد به چرت گفتن. که فکر کردی نمیدونم به دکترش پیام میدادی؟!
رو کرد به مامانم که دخترت نمیذاشت من برم خونه پسرم. نه غذا میداد به بچه ام، نه صبحونه نه ناهار نه شام.
بعدم شروع کرد به نفرین کردن. که پسر من رو بدبخت کردین ، ان شاالله امام حسین جوابتون رو بده، خدا ازتون نگذره، خدا جای حق نشسته، تو زن بدی بودی برا پسرم ،ان شاالله آه مهران دامنتون رو بگیره. خدا یه عروس مثل خودت نصیب برادرت کنه!!!
یک تهمت هایی میزد که بدجوری دل من رو اون روزها شکست. تا مدتها نمیتونستم مادرش رو ببخشم.

زخم زبون خیلی از زخم جسمانی بدتره، با اینکه مهران خیلی بدی ها در حقم کرده بود، اما بعدها بخشیدن مادرش بخاطر همه ی زخم زبون هاش و تهمت هاش خیلی برام سخت تر بود.
بدی مادرش این بود که بلا انقطاع حرف میزد. و باعث میشد بدجوری رو اعصاب آدم بره حرفاش.
اونقدری که آخرسر هلش دادم تو خونش و در رو بستم.
مامانم که اومد از پله ها بره پایین، گفتم یک لحظه صبر کن. و از پله ها رفتم بالا جلو در خونه مهران.
قبلا یبار پشت در مونده بودم و چون عادت به قفل در نداشتیم با کارت ملی در رو باز کرده بودم و اینکار رو بلد بودم. کارتم رو از کیفم دراوردم و گذاشتم لای در و در باز شد.
دیدم مهران وسط حال خوابیده.
پاشد و گفت تو چطور اومدی تو؟
گفتم مگه نمیگفتی کلیدام رو نگرفتی؟فرض کن با کلیدام اومدم داخل. اومدم فقط لباسام رو ببرم.
بعدم رفتم تو اتاق . دیدم رو میز کامپیوترش یه پاکت سیگار و یه زیر سیگاری پر از ته سیگار. تو حال هم یدونه زیر سیگاری بود، تو جا ظرفی هم یدونه بود.
یهو مادرش سر رسید.
-,به چه حقی اومدین تو خونه پسرم؟
گفتم مگه نامه عدم تمکین نگرفته؟ پس هنوز من زنشم و اینجا خونه من هم هست. درضمن اومدم لباس هام رو ببرم.
به مادرش گفتم میبینی این سیگارهارو؟
یادته میگفتی پسرم لب به سیگار نمیرنه؟
-سیگاری شدنش هم تقصیرن توئه .خودم براش سیگار خریدم. چون داشت سکته میکرد. یه نخ کشیده که آروم بشه تو بدبختش کردی ایشالا خودت معتاد بشی.

دلم برای مهران میسوخت که مادرش بخاطر دوستی خاله خرسه مانند ، داشت دو دستی میفرستادش ته جهنم.
تمام خونه پر از ته سیگار بود و اونوقت مادرش بازهم داشت دروغ میگفت.
مامانم بهش گفت چرا به دروغ گفتی مهران خونه نیست؟
تنها جواب مادرش توجیه کردن بود که من نگفتم خونه نیست. گفتم خونه من نیست.
خوبی اون روز رفتنمون این بود که به مادرم ثابت شد که چقدر اون خانواده دروغ گو بودن. یکی از بدترین خصوصیات اون مادر و پسر دروغ های زیادشون بود که بعدها که من میفهمیدمشون حسابی ازشون بدم میومد. چون یکی دیگه از چیزایی بود که ازش متنفر بودم.
خلاصه کنم ، زنگ زدن پلیس بیاد که مثلا ما رو بندازه بیرون.
ولی وقتی افسر آگاهی اومد،گفت ایشون داره وسایل خودش رو میبره من نمیتونم کاری کنم. و رفت.
اون روز خیلی اتفاقا افتاد. از عصبی شدن مهران جلوی مادرم و حمله ور شدنش سمت من با تیزبُر که داخل دستش بود گرفته، تا اومدن عموش و بد شدن حال مادرم. ولی هرچی بود گذشت و من تونستم یک مقدار از وسایلم رو بیارم خونه پدرم.



پ.ن:این هم یک قسمت دیگه که فردا هم چهار قسمت پایانیش رو بذارم




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
Queen of Forumhall
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام: ۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي
- پویول-ژاوی-کرایف
- تراکتور سازی تبریز(تيراختور)
- آرژانتين و اسپانيا
- پپ گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
- مدیران انجمن
- مترجمین اخبار
- لیگ فانتزی
کاش ریحانه اینجور وقتا که باید با مهران یا مادرش روبرو میشد با یه مرد میرفته، وقتی اوضاع اینقدر ترسناکه زور بازو خیلی میتونه کمک باشه.




۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Anis نوشته:

کاش ریحانه اینجور وقتا که باید با مهران یا مادرش روبرو میشد با یه مرد میرفته، وقتی اوضاع اینقدر ترسناکه زور بازو خیلی میتونه کمک باشه.

هیچ چیزی قوی تر از زور زبون نیست.
گفت که، باباش اونقدر مریض احوال بوده که نمیتونسته بیاد
کسی دیگه هم نبوده
و کسی که حرمت و شعور نداره. هیچ چیز جلودارش نیست




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۰۹
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
واقعا چقدر درسته که کلید تمام بدی‌ها دروغه. واقعا آدمی که راحت دروغ میگه هر کاری ازش بر میاد.






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
علی ولی الله نوشته:

واقعا چقدر درسته که کلید تمام بدی‌ها دروغه. واقعا آدمی که راحت دروغ میگه هر کاری ازش بر میاد.

دقیقااااا
کسی که راحت برای هرچیز کوچیکی دروغ میگه، نه تنها در نهایت،خودش رو نابود میکنه، بلکه یک عده ی زیادی رو هم میتونه به نابودی بکشونه




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
قسمت سی و دوم

روزها میگذشت و چون مهران حاضر نبود من رو طلاق بده و از طرفی هم هزینه وکیل برای طلاق یک طرفه خیلی زیاد میشد، من همچنان بلا تکلیف مونده بودم.
تا بالاخره یکروز، یک وکیل از طرف بنیاد زنگم زد، به این اسم که وکیل مهرانه.
قرار شد با وکیل خودم و مهران نشست بذاریم و به یک توافق برسیم.
توی جلسه هرچی دوتا وکیل میگفتن همزمان با طلاق توافقی مهریه بخشیده میشه، ولی مهران باور نمیکرد. به شدت آدم بدبینی بود و مال و اموالش به جونش بسته بود. میخواست هر طور شده من اول توی دفترخونه مهریه ام رو ببخشم، بعد به من وکالت طلاق بده و خودش رو راحت کنه. تا یه وقت نتونم مهریه ام رو بذارم اجرا . اما وکیل من میگفت اینکار درست نیست. اگه وکالت بگیری تو خیلی دردسر میکشی برای طلاق.
در نهایت من فقط برای اینکه بتونم وسایل جهیزیه ام رو از اون خونه بیارم، به ظاهر قبول کردم و گفتم : فردای روزی که وسایلم رو آوردم میام که بریم دفترخونه و مهریه ام رو میبخشم. در غیر این صورت یک طرفه تقاضای طلاق میدم. و میدونی هم قاضی به نفع من رای صادر میکنه.

اینطوری شد که مهران قبول کرد ،چند وقت بعد من برم و اسباب اثاثیه ام رو بیارم.
یک هفته بعدش، با دوتا از خاله هام و یکی از شوهر خاله هام رفتیم برای آوردن جهیزیه ام.
نذاشتم مامانم باهامون بیاد چون میدونستم بیاد قلبش درد میگیره.
مادرش اونجا بود. هرچی بهش گفتن برو شما تا ما کارمون تموم بشه ، قبول نکرد. داشتیم جمع میکردیم که یکی از دوستای مادرش هم اومد اونجا.
شروع کرد به جیغ و داد که من خاله مهرانم شما اینجا چیکار میکنید؟ چرا میخوای ولش کنی؟ این بچه پدر نداره، مظلوم گیر آوردین؟
فیلمی بازی میکردن با مادر مهران که نگو و نپرس.

واقعا، روز وحشتناکی بود. وحشتناک برای یک لحظه اش هم کافی نیست.
مادر مهران و دوست مادرش، حسابی ننه من غریبم بازی درآوردن.
یهو مادرش شروع میکرد به جیغ زدن که آی قلبم، وای مُردم ، دیدی پسرم بدبخت شد و...
اونقدر بهم فشار آورده بود کارهاشون که به مادرش گفتم : شما که میگی من زن بدی بودم برا پسرت. دیگه الان چته؟ باید خوشحال باشی که دارم از زندگیش میرم. مگه همین رو نمیخواستی؟
خاله هام همون موقع بزور جلوم رو گرفتن و فرستادنم تو اتاق.که دعوا راه نیافته و بتونیم زودتر وسایل رو جمع کنیم بریم از اون خونه.

جمع کردن وسایل تا ساعت ۶ عصر طول کشید.
وقتی داشتن جهیزه ام رو بار میزدن که ببریم، توی خیابون مادرش من رو کشید کنار و گفت من اگه میدونستم شناسنامه تو المثنی است نمیذاشتم تو با پسرم ازدواج کنی. معلوم نیست قبلش...
دیگه نذاشتم باقی حرفش رو بزنه. با عصبانیت دستم رو از دستش درآوردم و رفتم سمت ماشین بابام که دم در پارک بود.

عمو و یکی از همسایه های قدیمیشون بابام رو دوره کرده بودن، که دخترت حالا که دید پسر ما مریض شده میخواد ولش کنه؟ رفتم پیششون و گفتم به اون خدایی که قبول دارید،به اون کربلایی که رفتم، بخاطر مریضی مهران من نمیخوام برم.

عموش بلند گفت: دروغ میگی . به همون خدا داری دروغ میگی.

برای عموش احترام زیادی قائل بودم. چون همیشه خیلی به من محبت داشت. و بدی ازشون ندیده بودم.
وقتی پایین خلوت شد و مادر مهران رفت بالا، رفتم پیش عموی مهران و با صدایی که از بغض میلرزید بهش گفتم، بنظر شما کدوم دختری به سال نرسیده بخاطر این چیزاییکه اینا میگن ول میکنه که بره؟ کدوم زنی دوست داره زندگی که با هزار امید ساخته نابود بشه؟ من قبل از عروسی فهمیده بودم که مهران مریضه. اگه میخواستم همون موقع نباید زنش میشدم.
الان هم بخاطر مریضیش نیست که میخوام برم. چون آبروی مهران رو پیش شما نمیخوام ببرم فقط در این حد بدونید که کار کوچیکش این بود که به من فحش مادر میداد. مهران خیلی بد کرد در حقم. فقط امیدوارم حالش خوب بشه و عاقبتش بخیر بشه. و خوشبخت بشه.
عموش هیچی نگفت. هیچی...

اون روز هم تموم. و من از فشار عصبی دیگه جونی برام نمونده بود.

پ.ن:
دوستان من صبح شاید نتونم پارت ها رو بذارم. الان میذارم براتون.





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۴ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت سی و سوم

دیدن جهیزیه ای که با کلی ذوق توی اون خونه برده بودم و الان وسط خونه پدرم بود، مثل خنجر وسط قلبم خودنمایی میکرد.
دیدن آرزوهایی که همه بر باد رفتن خیلی سخته.
وقتایی که مامانم غصه دار میشد، و میگفت نمیدونم چرا زندگیت اینطور شده، بهش میگفتم مادرِ من، این قسمت و تقدیر من بوده و خدا اینطور برای من خواسته و مطمعن باش خدا غیر از خیر چیزی برای بنده اش نمیخواد، چون من توی لحظه لحظه زندگیم فقط خیر ازش خواستم. خدایی که از مادر به بچه اش مهربونتره که نمیاد ماها رو تنها بذاره و به حال خودمون رهامون کنه تا هر بلایی شد سرمون بیاد. هر اتفاقی که در اختیار ما نیست من مطمعنم خواست خداست. این مکالمه تقریبا یکروز درمیون اتفاق میافتاد.
با وجود اینکه این حرف ها رو از اعماق وجودم قبول داشتم و با وجود اینکه توی تمام دعاهام فقط خیر از خدا میخواستم، ولی بازهم تحمل اون روزها برام سخت بود. مخصوصا که من سنگ صبور همه بودم و باید مدام به همه روحیه میدادم و میگفتم ، خدا بزرگه و حتما تمام این اتفاقا خیر توشونه.

اما گاهی آدما فقط دوست دارن یکی باشه که براش حرف بزنن. بدون قضاوت، بدون سرزنش، بدون دلواپسی... یکی که فقط بتونن خودشون رو کلوش خالی کنن. و اون روزها برای من کسی نبود. چون خودم دلم نمیومد بقیه رو با غصه هام ،غصه دار کنم.

چند روزی از آوردن وسایلم میگذشت. وکیل مهران زنگم میزد که بیاید برید برای امضای دفترخونه. اما من میگفتم نمیتونم وقت ندارم. چون وکیل خودم گفته بود اینکار اشتباهه و به ضررم تموم میشه.
من هم دنبال کارهای مهریه ام بودم تا بوسیله اون ، مهران مجبور بشه توافقی جدا بشیم نه با وکالت نامه.

یک روز مشاورم که بیشتر از یکسال بود باهاش در تماس بودم و حتی یکبار هم نتونسته بودم حضوری برم پیشش، بهم اطلاع داد که از دفتر جدیدشون که قم بود داره میاد تهران و قرار گذاشت که برم پیشش.
یکی از بهترین اتفاق های اون روزهام رفتن حضوری پیش مشاوری بود که یک سال تمام از لحاظ روحی ساپورتم کرده بود. کسی که کمک کرد توی سردرگمی، تصمیم درست رو بگیرم، و بدون اینکه بخوام به بقیه فکر کنم. خودم رو هم ارزشمند بدونم.
وقتی رفتم جایی که قرار گذاشته بودیم، تمام اتفاق های اون مدت رو براش تعریف کردم.
خوبیش این بود که بدون اینکه بخواد نصیحتم کنه، فقط بهم گوش داد. بهش گفتم خدا در حقم لطف کرده و الان نسبت به اون روزی که از اون خونه اومدم، خیلی خیلی آرومترم. با اینکه حدودا ۳ماه از اومدنم گذشته بود. بهم گفت : خیلی قوی بودی که این همه اتفاق های پشت سرهم رو دووم آوردی. گفتم من قوی نبودم. لطف خدا بوده. و اینکه الان چون میدونم تقدیرم این بوده، آرومم . گاهی تو فکر میرم، اما ۸۰درصد مواقع آرومم.
خیلی حرف زدیم. حدود ۲ساعت حرف زدیم باهم. گاهی وسط تعریف های من از اوضاع روحی مهران و کارهاش، نظرش رو درباره بیماری های احتمالی که داشت میگفت.
اصطلاح های علمیشون رو میگفت، من هم که تا حدودی با روانشناسی آشنایی داشتم متوجه حرفاش میشدم(دوران راهنمایی دبیرستان من مصادف بود با روانشناسی خوندن خاله ام، و خوندن کتاب های خاله ام ، توسط من . چون به شدت اون وقت ها به روانشناسی علاقه داشتم.)
این ها رو که گفتم، مشاورم بهم گفت چرا ادامه تحصیل نمیدی؟
گفتم اصلا حوصله ی رشته ای که تو دانشگاه خوندم رو ندارم. و اصلا حوصله درس های مهندسی رو ندارم. با اینکه توش موفق بودم.
گفت چرا ارشد رو روانشناسی نمیخونی؟ با تعجب گفتم نمیتونم، من ۶ساله از درس دور افتادم. حوصله درس خوندن هم ندارم. بعدشم میترسم این کار رو شروع کنم و مثل باقی هنرهایی که دارم نرم دنبالش و نصفه کاره بمونه.
گفت: بنظر من بخاطر تمام سختی هایی که کشیدی و بخاطر این روحیه قوی ای که داری کاملا یک آدم پخته شدی و میتونی یک مشاور عالی بشی. روحیاتت کاملا به این رشته میخوره . اگه تلاشت رو بکنی، شاید حتی یکروز خودم اومدم پیشت مشاوره. من هم قول میدم کمکت کنم. به شرطی که اگه تصمیم به خوندن گرفتی، تا دکترا پیش بری و نصفه رهاش نکنی.
نمیدونستم چی بگم. هم پیشنهاد هیجان انگیزی بود، هم کار سختی بود. و هم اینکه میترسیدم موفق نشم .بخاطر همین گفتم بذارید بهش فکر کنم.
هنوز یک ماه وقت بود تا ثبت نام ارشد.
با چندتا از دوستام در مورد این پیشنهاد مشورت کردم و تصمیم گرفتم چندتا از کتاب درسی های رشته مشاوره رو از کتابخونه بگیرم، تا اگه دیدم میتونم بخونم، اونوقت ثبت نام کنم.





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۴ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت سی و چهارم

توی اون یک ماه تا ثبت نام ارشد هم مشاورم پیگیر بود که ببینه چیکار کرده ام بالاخره.
در نهایت تصمیمم رو گرفتم و آخرین روزی که برای ثبت نام مهلت بود ،ثبت نامم رو انجام دادم.
فقط ۴ماه وقت داشتم برای خوندن. از طرفی کارهای دادگاه و مهریه و... هم وقت و اعصاب ازم میگرفت.
ولی حالا کن تصمیم گرفته بودم باید خودم رو قوی تر از قبل نگه میداشتم و نمیذاشتم وقت باقی مونده از دستم بره.

بعد از دو هفته که من و وکیلم دیدیم مهران حتی حاضر نیست پول وکیل بده و اون کسی که باهاش نشست گذاشته بودیم،بخاطر اینکه مهران باهاش قرارداد نبسته بود، گفته بود دیگه وکیلش نیست، تصمیم گرفتیم به صورت یک طرفه و از جانب من درخواست طلاق بدیم.
عجیب بود ، وقت دادگاهمون رو، ۲ هفته بعد از درخواست طلاق از جانب من گذاشته بودن.
با اینکه اون دادگاهی که درخواستم بهش ارسال شده بود کمترین زمانی که جلسه دادگاه تشکیل میدادن، ۳الی۴ ماه بود.
مهران که فهمیده بود من درخواست طلاق دادم، مجبور شده بود وکیل بگیره.
وکیل من بهم گفته بود اگه شد با وکیلش همون روز به توافق برسیم و با بخشیدن کل حق و حقوقت شاید زودتر دادگاه حکم طلاق رو بده. و اینطوری حدود یک ماه دیگه قاضی حکم طلاق رو صادر میکنه. چون قاضی پرونده تو خیلی هم سخت گیره.

روز دادگاه رسید و من که لازم نبود برم دادگاه آماده شده بودم مثل یک ماه گذشته برم کتابخونه تا درس بخونم.
که گوشیم زنگ خورد. دیدم وکیلمه
گفت سریع خودت رو برسون دادگاه قاضی گفته اگه امروز بیای و با خودت حرف آخر رو بزنه امروز حکم رو میده.
با عجله خودم رو رسوندم دادگاه. وکیل مهران هم بود. ازش پرسیدم مهران حالش خیلی بده که خودش نیومده ؟ گفت توی بیمارستانه داره شیمی درمانی میشه. نه خیلی هم بد نیست.

پس بالاخره رفته بود برای شیمی درمانی....

بعد هم وکیلش گفت من امروز پیشش بودم، گفته آلبوم زمان عقد و عکس های عروسی رو با فلش ای که عکس ها توش بوده رو به شما بگم بهش پس بدین.
بغض گلوم رو گرفته بود. گفتم اولا که بعد از طلاق من برای ایشون نامحرم هستم، ثانیا، همه ی عکس ها رو من از بین میبرم. به ایشون هم بگید. پول فلش هم بعید میدونم بیشتر از ۳۰الی۴۰ تومن بشه.

وکیلم آروم بهم گفت، بعضی از همکارام میگن اگه شوهر موکلت حالش خوب نیست چرا نمی مونه تا سهم الارث بگیره؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم مگه من لاشخورم؟ مگه برای پول زنش شده بودم که الان منتظر بمونم تا بمیره و ازش سهم الارث بگیرم. امیدوارم به حق صاحب الزمان حالش خوب بشه و عاقبتش بخیر بشه. عمر آدم ها دست خداست.

توی دادگاه جلوی قاضی هم وقتی قاضی گفت دخترم بخاطر مریضیش نمیخوای صبر کنی شاید خوب شد؟
گفتم آقای قاضی حقیقت به من میگن صبر کن ارثش رو بگیری، ولی من بخاطر بیماریش نمیخوام ازش جدا بشم. بخاطر موارد اخلاقی که داشت میخوام زودتر ازش جدا بشم. فقط امیدوارم خدا شفاش بده.

حکم دادگاه صادر شد و من تمام حق و حقوقم رو بخشیدم تا زودتر همه چی تموم بشه.
وکیلم خیلی تعجب کرده بود. میگفت من توی ۱۵سال تجربه ام تاحالا ندیدم یکروزه تمام کارهای طلاق یک نفر انجام بشه.
چون همون روز وکیلم دفتر خونه هم رفت و طلاقم توی شناسنامه ام هم ثبت شد.

الان که این ها رو مینویسم دیگه آرومم. ولی اون روزها واقعا حال خوبی نداشتم. لحظه ای نمیتونستم روی درس تمرکز کنم . پرش ذهنم باعث میشد هیچی از چیزایی که میخوندم نفهمم. فقط صبحها میرفتم کتابخونه و ۹ شب برمیگشتم به این علت که یک جایی باشه که یکم بتونم تنها باشم و فکر کنم.

اما خداروشکر اون روزها هم گذشت.




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۴ اسفند ۱۳۹۸
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۷ پاسخ
۸,۳۴۳,۴۴۵ بازدید
۶ روز قبل
Salehm
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۹ پاسخ
۱۱,۶۰۹,۷۵۱ بازدید
۱۰ روز قبل
Greatest Ever
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۳ پاسخ
۵۴۶,۳۷۸ بازدید
۱۵ روز قبل
Greatest Ever
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۳,۹۵۰ بازدید
۲۲ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۰,۲۶۱ بازدید
۲۲ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۹۰۳ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۱,۷۴۷ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۵۶۶ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۲۶ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۸۵۳ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۳۳ کاربر آنلاین است. (۶۵ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۳۳

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!