به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۲ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Anis نوشته:

نقل قول
beautiful queen نوشته:

دوستان باقی داستان رو با سرعت بیشتری بذارم یا همین روزی دوتا پارت خوبه؟


من همیشه موافق سرعت بیشترم

رای با اکثریته بذار بقیه کسایی که میخونن هم بگن




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
Queen of Forumhall
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام: ۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي
- پویول-ژاوی-کرایف
- تراکتور سازی تبریز(تيراختور)
- آرژانتين و اسپانيا
- پپ گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
- مدیران انجمن
- مترجمین اخبار
- لیگ فانتزی
نقل قول
beautiful queen نوشته:

نقل قول
Anis نوشته:

نقل قول
beautiful queen نوشته:

دوستان باقی داستان رو با سرعت بیشتری بذارم یا همین روزی دوتا پارت خوبه؟


من همیشه موافق سرعت بیشترم

رای با اکثریته بذار بقیه کسایی که میخونن هم بگن


ای بابا پارتی بازی نمیکنی؟




۱۰ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: Montazer_59
پیام: ۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی
- کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا
- پرسپولیس
- آلمان
- انریکه، یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
beautiful queen نوشته:

دوستان باقی داستان رو با سرعت بیشتری بذارم یا همین روزی دوتا پارت خوبه؟

اره بذارید اصلا 4 قسمت در روز بذارید




اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بِدَمِ المَقتُولِ بِکَربَلا
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Anis نوشته:

نقل قول
beautiful queen نوشته:

نقل قول
Anis نوشته:

نقل قول
beautiful queen نوشته:

دوستان باقی داستان رو با سرعت بیشتری بذارم یا همین روزی دوتا پارت خوبه؟


من همیشه موافق سرعت بیشترم

رای با اکثریته بذار بقیه کسایی که میخونن هم بگن


ای بابا پارتی بازی نمیکنی؟


گویا فقط سه نفر میخونن که دو نفرتون فعلا موافقت کردین
پس رای اکثریت تصویب ظد
یه پارت دیگه امشب میذارم ؛-)




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت بیست و یک

تمام حرفا و ناراحتیام رو توی یک نامه بلند بالا نوشته بودم و زده بودم به آینه اتاق. میدونستم بیدار بشه بالاخره میفهمه که من برای همیشه رفتم.
وقتی رسیدم خونه پدر مادرم، تعجب کردن که چرا کوله پشتی و وسایلم رو آوردم، اول گفتم اومده بودم براتون ناهار بپزم، فکر نمیکردم صبح زود برسید.
اما بعد مجبور شدم به مامانم ماجرا رو بگم .
گفتم که اول ماه رمضون چی شد.گفتم چه رفتاری میکنه تو خونه، گفتم من انگار کُلفتشم فقط تو اون خونه. اما همه چی رو نگفتم. دلم نمیخواست آبروش بره. حتی نگفتم تو ماه رمضون لگدم زده.نگفتم چندماه بعد عروسی دیدم به زنای خراب پیام داده. نگفتم استرس ایدز داشته.

طرفای ظهر بود که مهران زنگ زد به گوشیم. جواب که دادم، پرسیدم شما؟ نمیشناسمتون. عصبانی شد گفت نمیشناسیم؟ گفتم نه این آدمی که الان شدی رو نمیشناسم. گفت چرا ول کردی رفتی؟ مگه نگفتی میری میای؟ گفتم مگه همین رو نمیخواستی؟ اونم قطع کرد و زنگ زد خونه مامانم اینا.
مادرم گوشی رو برداشت. نه گذاشت نه برداشت،به مامانم گفت ریحانه ول کرده رفته کی برا من غذا بپزه؟ کی داروهام رو بیاره؟
مامانم که از حرفش هم تعجب کرده بود هم عصبانی بود ، گفت مگه دختر من کُلفت توئه؟ زن وظیفه اینکارا رو نداره که.
نیم ساعت داشت با مامانم بحث میکرد. که دخترت میگه من جنی ام و...، هر حرفی که من شب قبلش برا مادرش زده بودم تا شاید یه کاری بکنه رو گذاشت کف دست مامانم. فهمیدم مادرش تمامُ کمال همه رو برا پسرش گفته و حسابی آتیشش رو تند کرده.
آخر سر دیدم مامانم قلبش درد گرفت ، تلفن رو ازش گرفتم و از اتاق فرستادمش بیرون. بعدم به مهران گفتم،ببین خسته شدم از دستت.برو به مادرت که تمام حرفای دیشب رو گفته بهت بگو من نگفتم جنی ای، گفتم، رفتار عادی نیست.مثل جن زده ها شدی.
بعدشم اگه میخوای برگردم سر زندگی تنها کاری که میتونم برات بکنم اینه که بیای بریم مشاور ببینیم چی میگه.
بعدم تلفن رو قطع کردم.
شب پیام داد که خودت وقت مشاور بگیر.

از شانس بدم،دفتر مشاوره اون کسی که یکسال بود باهاش تلفنی حرف میزدم، به علت تعمیرات بسته بود.
یک هفته خونه پدر مادرم بودم، تا بلکه یه طوری از مشاور خودم وقت بگیرم. اما نشد که نشد. آخر سر مجبور شدم بگردم و یه جای دیگه پیدا کنم.
وقت مشاوره گرفتم و قرار شد بیاد دنبالم تا باهم بریم.
جالب اینجاست که توی اون یک هفته،اون کسی که دلش تنگ شده بود من بودم. واقعا دوست نداشتم زندگیم از بین بره.من با هزارتا امید با مهران ازدواج کرده بودم. دلم نمیخواست همه ی آرزوهام نابود بشن.
توی اون یک هفته گاهی بهش پیام میدادم، اما جواب تمام پیام های من این بود که حرف من نمیزنم، بذار در مقابل مشاور حرفامون رو بزنیم.
شاید به قول خودش میخواست دوباره بینمون سو تفاهم نشه. نمیدونم.
اون روزا بزرگترین سوال ذهنم این بود که خدایا چرا؟ من که هرطور تو گفته بودی ازدواج کردم. من که فقط نگاه تو برام مهم بود توی ازدواج. اونقدری که جلوی همه ی سنت های مسخره یه تنه ایستادم،با اینکه از طرف همه تحت فشار بودم، اما نذاشتم چیزایی که تو دوست نداری انجام بشن، از جهاز بینون گرفته تا آهنگ گذاشتن توی عروسی و خرج های الکی برای عروسی، خدایا چرا زندگی من اینطور و زندگی کسایی که خیلی از چیزایی که گفتی رو رعایت نکردن،اونطوری؟
خدایا مگه من به غیر از یه زندگی ای که زیر سایه امام زمان باشه و آرامش توش باشه، چیز دیگه ای میخواستم ازت؟
خدایا تمام سال های مجردیم میدونستی از یک چنین مردی وحشت دارم. میدونستی و نصیبم کردی. آخه چرا تک تک ترس های زندگیم رو داری سرم میاری؟

امتحان خدا برای من اون روزا خیلی سخت بود هرچند بعدها علتش رو فهمیدم...
و بعدها بزرگترین افسوسم گفتن همون چراها شد...





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت بیست و دوم

جلسه اول مشاوره که فقط من حرف زدم،از ب بسم الله تا اون روزی که رفتم خونه بابام رو تعریف کردم.در نهایت مشاور گفت شما تو خواستگاری حتما اشتباه برداشت کردی از حرفای ایشون که خیلی اهل نماز و ... است.
این حرف مشاور گزک شد دست مهران. که من بهت دروغ نگفتم تو بودی که اشتباه برداشت کردی. با اینکه من تو خواستگاری صریح ازش پرسیده بودم . و اون هم گفته بود که دین و ایمان و نماز خیلی براش مهمه.
جلسه اول مشاوره تموم شد و هیچ نتیجه ای نداشت. چون یک ساعت رو من حرف زده بودم و وقتمون تموم شد، وقتی داشتیم از دفتر مشاور میرفتیم بیرون، گفتم حالا چیکار کنیم؟ من برم خونه پدرم؟
مشاور با قاطعیت گفت نه اصلا،برو سر زندگیت و تا جلسه بعد مثل دوتا هم خونه باشید کاری به کار هم نداشته باشید.
همین حرفش باعث شد بی هیچ عذرخواهی از جانب مهران،مجبور بشم برم خونه خودمون.
جلسه ی بعدی مشاوره هم ۴روز بعدش بود.
از طرفی حالا که گفته بود کاری به کار هم نداشتن باشید رفتار مهران لج درارتر شده بود، لام تا کام با من حرف نمیزد، بهش میگفتم مهران بیا حرف بزنیم،مشکلمون رو حل کنیم، میگفت نه مگه ندیدی گفت کاری به کار هم نداشته باشید، من فقط جلوی مشاور حرف میزنم.

متاسفانه اکثر زن ها وقتی یه اتفاقی میافته باید حرف بزنن، تا بتونن مشکل رو حل کنن . و این حرف نزدن مهران، که یکی از علت هاش حرف نسنجیده مشاور بود، باعث شده بود من بشکه باروت بشم.
بعد از چهار روز زجر آور، روز دوم مشاوره رسید.
مهران قرار بود حرف بزنه و مشکلای بینمون رو بگه.
ناراحتیاش واقعا جالب بود، بعد از بیشتر از هشت ماه که از عروسیمون میگذشت،یکی از ناراحتی هاش این بود که چرا من گفتم عروسی بگیریم!!! با اینکه در اصل عروسی براش سود داشت بخاطر کادوهای عروسی. اما همچنان اون عروسی کذایی رو تو سر من میکوبید.
باقی حرفاش هم این بود که من زن نامرتبی هستم و غر میزنم و غذا نمیپزم. بهش گیر میدم الکی.
جلسه دوم هم تمام وقت به حرف های مهران اختصاص پیدا کرد، و هیچ نتیجه ای نداشت.
آخر جلسه که داشتیم میرفتیم، به مشاور گفتم توی این چند روز مهران حتی با من حرف هم نمیزده. به این بهونه که شما گفتین کاری به هم نداشته باشید.
مشاور تا این رو شنید با تعجب گفت: نه منظور من این نبود که. منظورم این بود دعوا نکنید تا جلسه آینده، به هم محبت کنید و هوای هم رو داشته باشید.
حرف های مشاور فقط تا موقع جلسه بعد دووم آورد ،
خلاصه اش کنم، پنج جلسه پیش مشاور رفتیم، و هیچ نتیجه ای نداشت. تنها چیزی که مشاور میگفت این بود که شما دوتا خیلی بدرد هم میخورید. و هرچی من میگفتم خب علتتون برای این حرف چیه؟ میگفت عزیزم من تجربه دارم. شما متوجه نیستی.
توی جلسه آخر که رسما مهران به دروغ میگفت که من چه کارایی کردم که باعث شده اون عصبی بشه و اون رفتارهای احمقانه رو انجام بده ، شاید هم واقعا از حرفها و کارای خودم و اطرافیانم اون برداشت های اشتباه رو کرده بود. اما طوری رفتار میکرد که من به شدت عصبانی شده بودم.تا آخر سر با گریه داد زدم،چرا دروغ میگی؟ بخدا داری دروغ میگی...
این کار من،بهونه ای شد دستش، که بگه تو آبروم رو جلو مشاور بردی دیگه من نمیام.
کلا آبروش خیلی براش مهم بود . برای همین توی تحقیق ما اصلا نفهمیده بودیم که چه اخلاقای بدی داره. چون خدای ظاهر سازی بود.

جلسه آخر، مشاور یک حرفی زد که خیلی اوضاع رو بدتر کرد، البته برای من. مشاور برای اینکه مثلا به مهران بگه باید مراعات حال روحی من رو بکنه و من اوضاع روحیم داغونه، گفت ببین آقا مهران ، شما جسمت مریض شده، ریحانه روحش سرما خورده، باید بیشتر حواست باشه بهش.
همین حرف باعث شد که به غیر از تمام انگ هایی که بهم میزد، انگ دیوونه بودن هم اضافه بشه.
بعد از اینکه مشاور این حرف رو زد، مدام توی خونه میگفت دیدی که، مشاور گفت تو مریضی، گفت روانی هستی. بدبخت، تو افسرده ای.

ایکاش هرگز پیش اون مشاور به اصطلاح معروف و کاربلد و مومن نمیرفتیم. تنها چیزی که برای من داشت این بود که مهران بهونه پیدا کرده بود برای دروغ هایی که تو خواستگاری گفته بود ، و اینکه مدام میگفت تو روانی هستی.

توصیف اون روزها واقعا ممکن نیست. تمام بدبختی ها و وحشت هام همزمان سرم اومده بودن و راه به هیچ جا نداشتم. مشاورمم که بهش اعتماد داشتم دیگه جواب نمیداد . از طرفی نمیتونستم به خانواده ام بگم اوضاعم چقدر داغونه. میدونستن باهم مشکل داریم، ولی نمیدونستن حتی بعد از جلسات مشاوره، اینقدر شرایط حاده.
از سلامتی پدر مادرم میترسیدم، و از اینکه غصه دارشون کنم. با اینکه میدونستم هر تصمیمی بگیرم مثل کوه پشتم هستن، اما دلم نمیومد ناراحت باشن.
از طرف دیگه فکر اینکه طلاق بگیرم واقعا غیر قابل حضم بود . مخصوصا که تو جلسات مشاوره، مشاور مرتب میگفت ریحانه جان ببین شما خیلی برای هم مناسبید. خیلی مهران دوستت داره، مرد خوبیه.به تو خیانت نمیکنه، تو باید بخاطر بیماریش تحمل کنی.

مستأصل شده بودم. دو راهی خیلی بدی بود. از طرفی نمیتونستم خاطرات دوران عقد و اون آدم دوران عقد رو فراموش کنم، و بخاطر همون ها هنوز ته دلم دوستش داشتم، از طرفی بی نمازی و بی دینی مهران و اخلاقش دیگه صبرم رو تموم کرده بود.
از طرف دیگه فکر اینکه، دوباره برگردم خونه پدرم، فکر اینکه فامیل چی میگن، داشت دیوونم میکرد.
و حتی پدر مادرم هم ،میگفتن: ریحانه ، آدم مریض رو باید تحمل کرد. اجر کارهات رو بعدا میگیری، صبر کن باهاش.
از طرف دیگه میترسیدم خدایی که اون همه برای اطاعت از همسر توصیه کرده و گفته تو زندگی مشترک صبر کنید، راضی به این نباشه که از مهران جدا بشم. برای همین صبر کردن رو انتخاب کردم. و به خدا گفتم،خدایا تا خوب شدن مهران صبر میکنم و سعی میکنم باب میلش باشم. بعد اگه اخلاقش تغییر نکرد به طلاق فکر میکنم.





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت بیست و سوم

هیچ کدوم از خاله هام، یا حتی خواهرم نمیدونستن که من و مهران مشکل داریم. حتی نمیدونستن من یک هفته خونه پدر مادرم برای قهر رفته بودم.
چون همیشه جلوی همه خیلی بهش احترام میذاشتم و طوری رفتار میکردم که همه فکر کنن با هم خوبیم. از احساس ترحم متنفر بودم. همینطوریش هم، احوال پرسی های خاله هام ،که از طریق مامانم فهمیده بودن مهران سرطان داره، اذیتم میکرد.
وقتی توی جمع بودیم و با آه میگفتن خاله جون مهران خوبه؟ انگار آتش میزدن به دلم. همیشه از احساس ترحم بقیه نسبت به خودم متنفر بودم. و این یکی هم بدطور سرم اومده بود.
ریحانه ای که اونقدر سرتق بود و رو پای خودش بود که هرگز از کسی کمک نمیخواست از ترس احساس ترحم، ریحانه ای که تاحالا نذاشته بود کسی بفهمه حالش خرابه یا گریه کرده، الان شده بود مایه ترحم دیگران. و فکر اینکه حرف طلاق بزنم و این احساس ترحم و دلسوزی چندبرابر بشه، دیوونم میکرد.

بعد از جلسات مشاوره هیچ اتفاق خوبی نیافتاد. مهران من رو همچنان برای کلفتی و نیازهاش تو خونه میخواست. ذره ای ارزش نداشتم اونجا
بعد از قهر کردنم و رفتنم ، رفتار مادرش هم تغییر کرده بود ، دیگه حتی زنگم هم نمیزد. پاش رو هم بالا نمیذاشت. هرچند از این موضوع خوشحال بودم چون باعث میشد هر روز ۳الی ۴ ساعت مهران بره خونه مادرش و من یکم به کارهای خونه برسم و زمان برای خودم داشته باشم.
بعد از دو هفته که از خونه پدرم اومده بودم، و مادر مهران حتی یکبار هم زنگ نزده بود که حالم رو بپرسه، خودم زنگش زدم. دلم نمیخواست مادرش ازم دلگیر باشه. هرچند علت بیشتر بدبختیامون رو رفتار مادرش و تربیت مهران میدونستم. اما خب. زنگش زدم و دعوتشون کردم شام بیان خونمون.
خودش تنها شام اومد. از اون روز به بعد دوباره مادرش بیشتر اوقات بالا میومد. هرچند نسبت به گذشته کمتر شده بود.
با مادرش مشکلی نداشتم، ولی وقتی ، وقت و بی وقت میومد خونه ما و باعث میشد دعوای من و مهران بیشتر بشه دلم نمیخواست بیاد بالا.
مهران و مادرش فکر میکردن دلم نمیخواد راهش بدم تو خونه چون دوستش ندارم. ولی واقعا اینطور نبود.
من همون ریحانه ای بودم که توی دوران عقد، با اینکه پدر مادرم رفتن شهرستان، موندم خونه مادر شوهرم و چون دیسک کمرش مشکل داشت، و تمام مدت خوابیده بود،من همه ی کارهاش رو میکردم. پسر کوچیکش که ولش کرد و رفت شمال تا سیزده بدر.
مهران هم که هیچ کاری نمیکرد.
تمام عید رو من تو خونه اش، مهمون داری کردم، دوبار شام و ناهار به مهموناشون دادم، بدون اینکه هیچ اعتراضی کنم. چون دوستش داشتم و فقط بخاطر خدا ،میگفتم ریحانه کسی رو ندارن. فکر کن مادر خودته. چه اشکال داره؟!
اما حالا مادرش خیلی راحت میگفت تو آخر پسر من رو میکشی. تو نمیذاری من بیام بالا خونتون پسرم رو ببینم و...
اونقدر مهران و مادرش از این حرفا بهم میزدن که،کم کم از تمام این حرف ها سِر شدم. دیگه به جایی رسیده بودم که هیچ اعتراضی به مهران نمیکردم. نه غر میزدم، نه بد اخلاقی میکردم. سرم تو لاک خودم بود. و فقط خودم میدونستم روحم داغون شده. هرچند بقیه هم میدیدن دیگه ریحانه سابق نیستم. بجای اون آدم پر از شور و شوق شده بودم یه آدمی که آرومه و فقط لبخند روی لبهاشه تا بغضش نترکه. شده بودم یک مرده متحرک.دیگه هیچکدوم از کارهای مهران برام مهم نبود.

قبل عروسیم،دستپخت من تو فامیل زبانزد بود. نه فقط دستپختم، تمام هنرهایی که داشتم و همه هم لطف خدا بود در حقم چون ذاتی بودن. از منبت کاری گرفته، تا نقاشی برجسته و طراحی و بافتنی و گلدوزی و شیرینی پزی و ....اونقدر تو فامیل همه تعریفم رو میکردن که دخترخاله ام که دوست جونجونیمم بود،همیشه میگفت تو با هرکی ازدواج کنی حیف میشی. این هارو برای تعریف از خودم نمیگم. چون میدونم هر هنری که داشتم و دارم لطف خدا بوده، اما بعد از عروسیمون،اونقدر مهران ایراد های الکی گرفته بود ازم که کاملا اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم. مخصوصا برای غذا پختن.
و کاری که همیشه لذت بخش ترین کار توی خونه بود ، شده بود عذاب آورترین کار برام. چون همش استرس داشتم که الان مهران بازم غذایی که پختم رو نمیخوره و زنگ میزنه وغذا از بیرون میگیره.

بعد از عقدمون، من چون مهریه سنگین دوست نداشتم، به مهران گفتم از ۱۳۵تا سکه و حج تمتع مهریه ام، فقط ۱۴تاش رو میخوام با حج.
اونم با خوشحالی قبول کرده بود.
اون روزها واقعا حسابم خالی خالی بود. اونقدر هم مغرور بودم که به کسی نمیگفتم پول احتیاج دارم. برای همین، یکبار بهش گفتم مهران بذار برم آموزش عروسک سازی بدم تو سرای محله. تو که نمیتونی سر کار بری، حداقل من برم سر کار. آموزش عروسک سازی هم که فقط برای خانم هاست، محیطش کاملا زنونس.
گفت نه. گفتم خب من گاهی احتیاج به پول دارم. پس حداقل یک مقدار از مهریه ام رو اگه میتونی بده.
گفت: من پول ندارم مهریه ات رو بدم. از من مریضه بیکار پول میخوای؟
گفتم حداقل خونه توی کرجت رو کرایه بده، از کرایه اش خرد خرد مهریه ام رو بده.
گفت نه. گفتم خب از سکه ها و نیم سکه هایی که تو گاوصندوقت داری یک مقدار از مهریه ام رو بده. خودتم میدونی،من تا الان ده میلیون سرمایه ای که تو مجردی از کار کردن خودم جمع کرده بودم رو برای خرید برنج و چایی و ... دادم به تو. خب یک تعداد از سکه هات رو به عنوان مهریه ام،بهم بده من بذارم بانک برای خودم سرمایه ام باشه.
یهو شاکی شد تو به چه حقی رفتی سر گاو صندوقم. منم گفتم من نرفتم،مادرت بهم گفت سکه و نیم سکه و ربع سکه داری.
حقیقت رو هم میگفتم.مادرش بهم گفته بود اما خودم هم ، توی گاوصندوقش دیده بودم سکه هاش رو. حتی میدونستم چندتا سکه داره. اونقدری بودن که اگه میخواست میتونست همون موقع اندازه نصف مهریه ام رو بده. اما قبول نکرد.
و جالب تر اینکه اونقدر برای سرمایه و پول نداشتن ننه من غریبم بازی درآورده بود که من خُرد خُرد تمام سرمایه مجردیم رو از حساب پس اندازم درآوردم و دادم دستش. به این بهونه که باهاشون کار کنه و بعدا بهم پس بده. اون وقت ها نمیدونستم اون همه سرمایه تو گاوصندوقش خاک میخوره...
من چون تازه از اموالش باخبر شده بودم، بیشتر از اونکه مهریه ام رو بخوام، میخواستم ببینم مهران چیکار میکنه در مقابل خواسته ام. چون چند وقتی هم بود که سند خونه توی گاوصندوق نبود و با توجه به حرف های مهران که مدام میگفت خونه مال مادرمه، من حس خوبی به این قضیه نداشتم.




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
ترس
قسمت بیست و چهار

اونسال پدر مادرم قرار بود برن حج تمتع
تقریبا یک هفته قبل از رفتن بابام اینا،مهران اومد خونه بابام که مثلا باهاشون حرف بزنه. و سر اینکه شما باید دخترتون رو یاد میدادید زندگی رو جمع کنه، یادش میدادید غذا درست بپزه که من اینقدر لاغر نشم، با بابام بحثش شد.
توی دعواش با بابام ،یهو گفت شما اصلا میدونستید، ریحانه مهریه اش رو بدون اینکه به شما بگه به من بخشیده. اونوقت دخترت میبینه حال من رو، چند شب پیش از من مهریه اش رو خواسته.

از عمد،اونطور گفت مهریه اش رو بخشیده، که من رو جلوی پدر مادرم خراب کنه. چون میدونست من هرچی بشه دروغ نمیگم. و بهش گفته بودم به کسی نگو من باقی۱۴سکه رو بهت بخشیدم.

بابام گفت راست میگه ریحانه؟ گفتم آره من زبونی، تمام مهریه ام رو بجز ۱۴تا سکه اش رو بخشیدم.
بابام که از من ناراحت شده بود که چرا بهشون نگفتم، به مهران گفت مهریه حق زنه و عندالمطالبس.
مهران که فکر نمیکرد چنین چیزی بشنوه جا خورد. تصور میکرد بابام بخاطر شکایت مهران از من، دوتا بزنه تو گوشِ من و بگه ببخشید دخترم کار اشتباهی کرده ولی معلوم بود بابام طرف من رو میگیره. چون مدت ها بود رفتار مهران رو میدید.

مهران گفت: اااا عندالمطالبس، پس بدویید ببینم کدومتون میتونید ازم بگیرید مهریه اش رو. من بچه هوشنگ چتر بازم(آخه پدرش خدا بیامرز جزو کلاه سبزهای ارتش بود و بزرگترین افتخار کل فامیلشون همین بود) من بچه جوادیه ام. بیاید ببینم میتونید از من مهریه بگیرید؟
بابای من هم که هم جای پدرش بود، هم بی ادبی مهران رو میدید عصبانی شد. گفت اگه تو بچه جوادیه هستی من بچه خوزستانم. تمام مهریه اش رو میگیرم ببینم کی میخواد جلوم بایسته . تو که بچه ای، عموهات هم نمیتونن کاری کنن.

من هم اون وسط مثل مرغ سر کنده، یا به بابام میگفتم توروخدا آروم باش بابا،مریضه یه چیزی گفت، یا به مهران میگفتم، زشته توروخدا مراعات کن.
آخرم مهران ول کرد از خونشون رفت.
وقتی رفت تازه غرغر ها شروع شد. که تو به چه حقی مهریه ات رو بخشیدی؟
اونقدر گفتن که منم با چشم گریون از خونشون زدم بیرون.
میفهمیدم که پدر مادرمم نگران من هستن. و از اینکه من نگفته بودم بعد از عقد از مهرم گذشتم عصبانی بودن. اما کسی اون وسط فکر نمیکرد که ریحانه همینطوریش هزارتا مشکل داره. مهریه میخواستم چیکار تو اون اوضاع،بعدشم مهریه حق خودم بود. نه حق پدر مادرم و اختیارش رو داشتم که ببخشم یا نه.
اما هیچ کسی این موضوع رو درک نمیکرد. با اینکه من فقط زبونی گفته بودم مهریه ام رو می‌بخشم.اینهمه غر سرم میزدن.
جایی برای رفتن نداشتم یک مقدار توی خیابونا چرخیدم و قبل غروب آفتاب،رفتم خونه.


پ.ن:
اینم ۳قسمت امروز
دوستان چرا یهو اینقدر ساکت شدین؟
قبلا در مورد پارتا یه اظهار نظرهایی میکردین





گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۰۹
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
چند تا نکته بگم آویزه گوشتون کنید همگی.

۱. مشاور نرید.

یه مشت آدم مزخرف که مشکل خودشون رو نمی‌تونن حل کنن ولی باور دارن عالم کلن، و به نظرم بیشتر مشکل درست می‌کنن تا چیزی رو درست کنن!

۲. وقتی همه وجودتون میگه یه آدمی اشتباهیه انقدر با ریسمان پوسیده دلتون تو چاه نرید!

۳. از گرفتن تصمیم‌های سخت حتی در سطح طلاق نترسین وقتی مطمئن بودین که درسته. خدا اغلب اوقات، خیر و گشایش رو پشت سر همین شکست‌های بزرگ قرار میده.






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۱۱ اسفند ۱۳۹۸
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
علی ولی الله نوشته:

چند تا نکته بگم آویزه گوشتون کنید همگی.

۱. مشاور نرید.

یه مشت آدم مزخرف که مشکل خودشون رو نمی‌تونن حل کنن ولی باور دارن عالم کلن، و به نظرم بیشتر مشکل درست می‌کنن تا چیزی رو درست کنن!

۲. وقتی همه وجودتون میگه یه آدمی اشتباهیه انقدر با ریسمان پوسیده دلتون تو چاه نرید!

۳. از گرفتن تصمیم‌های سخت حتی در سطح طلاق نترسین وقتی مطمئن بودین که درسته. خدا اغلب اوقات، خیر و گشایش رو پشت سر همین شکست‌های بزرگ قرار میده.

خب خدارو شکر بالاخره قفل زبون یه نفر باز شد
بقیه زیر لفظی میخوان فکر کنم برای نظر دادن
با گرینه یک مخالفم
اما گزینه دو و سه رو درست میگید
هرچند هر آدمی باید اول تمام تلاشش رو برای حفظ یک زندگی انجام بده ،بعد اگه صد در صد مطمعن بود طرفش هیچ طوره درست نمیشه، طلاق بگیره.
چون درسته طلاق حلاله ولی تنها حلالیه که عرش خدا رو به لرزه دربیاره
ریحانه داستان هم فقط بخاطر ریسمان پوسیده دلش ته چاه نمونده، بخاطر این مونده که فکر میکنه اگه یک درصد زندگیش قابل نگه داشتنه، بخاطر تمام مسائل جانبیش نگهش داره.




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۷ پاسخ
۸,۳۴۲,۱۳۲ بازدید
۶ روز قبل
Salehm
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۹ پاسخ
۱۱,۶۰۸,۷۰۸ بازدید
۹ روز قبل
Greatest Ever
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۳ پاسخ
۵۴۶,۳۴۰ بازدید
۱۴ روز قبل
Greatest Ever
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۳,۸۷۶ بازدید
۲۱ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۰,۱۰۰ بازدید
۲۱ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۸۶۲ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۱,۵۵۳ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۵۳۳ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۲۵ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۸۴۱ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۱۶ کاربر آنلاین است. (۱۳۲ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۱۶

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!