در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
|
نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:قضیه برمیگرده به 2سال پیش... روزی که با صمیمی ترین دوستم سر چیزای بی مورد دعوام شد حرفاش منطقی بود اما من ... دوستام همه طرف اونو گرفتن و تا آخر روز هیشکی باهام حرف نزد رفتم خونه. گریه کردم. خیلی گریه کردم با خدا بحث کردم . کلی دعوا کردم باهاش آخرشم بهش گفتم : من با تو قهرم... همینطوری که داشتم گریه میکردم صدای گوشیم اومد . صدای اس ام اس بود . گفتم شاید یکی از دوستامه . گوشیمو برداشتمو خوندم : خدا را ببین که به حرف های بدون فکر بنده هایش میخندد! شماره ..... ناشناس رفتم تو فکر . کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم . بعد دو-سه دقیقه همون آدم نوشت : عذر میخوام . اشتباهی فرستادم براش نوشتم : تو منو از خواب غفلت بیدار کردی ... ممنونم یه ستیکر خنده فرستاد ! فرداش با یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه و از بقیه بچه ها عذر خواهی کردم ... چه جالب من خودم وقتی از همه چی شاکی میشم و دنبال یه جواب از خدا میگردم قرآن باز میکنم. و شاید هیچ کسی باور نکنه ولی کلمه های قرآن تمام جواب حرفام و دلتنگی هام رو میده. و عجیییییب آرامشی بهم میده که با هیچییییی تاحالا تجربه اش نکردم. خدا خیلی حواسش به ما بنده هاشه... |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۱ دی ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Heavenly.Girl
نام تیم: پورتو
پیام:
۱۲,۸۵۳
عضویت از: ۵ اسفند ۱۳۹۲
از: تهران
طرفدار:
- ليونل مسي - لیونل مسي - پرسپوليس - ایران گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی - ناظرين انجمن - مدیران اخبار |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:قضیه برمیگرده به 2سال پیش... روزی که با صمیمی ترین دوستم سر چیزای بی مورد دعوام شد حرفاش منطقی بود اما من ... دوستام همه طرف اونو گرفتن و تا آخر روز هیشکی باهام حرف نزد رفتم خونه. گریه کردم. خیلی گریه کردم با خدا بحث کردم . کلی دعوا کردم باهاش آخرشم بهش گفتم : من با تو قهرم... همینطوری که داشتم گریه میکردم صدای گوشیم اومد . صدای اس ام اس بود . گفتم شاید یکی از دوستامه . گوشیمو برداشتمو خوندم : خدا را ببین که به حرف های بدون فکر بنده هایش میخندد! شماره ..... ناشناس رفتم تو فکر . کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم . بعد دو-سه دقیقه همون آدم نوشت : عذر میخوام . اشتباهی فرستادم براش نوشتم : تو منو از خواب غفلت بیدار کردی ... ممنونم یه ستیکر خنده فرستاد ! فرداش با یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه و از بقیه بچه ها عذر خواهی کردم ... چه جالب من خودم وقتی از همه چی شاکی میشم و دنبال یه جواب از خدا میگردم قرآن باز میکنم. و شاید هیچ کسی باور نکنه ولی کلمه های قرآن تمام جواب حرفام و دلتنگی هام رو میده. و عجیییییب آرامشی بهم میده که با هیچییییی تاحالا تجربه اش نکردم. خدا خیلی حواسش به ما بنده هاشه... اتفاقا همیشه واسه من بی ربط ترین سوره ها به شرایطم وا میشه |
||
who don't pay attention to you |
|||
۲۱ دی ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Sidarta
پیام:
۱,۸۳۷
عضویت از: ۲۹ اسفند ۱۳۹۳
از: Urmia
طرفدار:
- مسی - ژاوی = عشق - سپاهان . طوفان زرد - اسپانیا - مهدی شریفی . احسان حاج صفی - انریکه . گواردیولا . لوو - ویسی . فرکی . گلمحمدی گروه:
- کاربران عضو - ناظرين انجمن |
نقل قول Strong forever نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:قضیه برمیگرده به 2سال پیش... روزی که با صمیمی ترین دوستم سر چیزای بی مورد دعوام شد حرفاش منطقی بود اما من ... دوستام همه طرف اونو گرفتن و تا آخر روز هیشکی باهام حرف نزد رفتم خونه. گریه کردم. خیلی گریه کردم با خدا بحث کردم . کلی دعوا کردم باهاش آخرشم بهش گفتم : من با تو قهرم... همینطوری که داشتم گریه میکردم صدای گوشیم اومد . صدای اس ام اس بود . گفتم شاید یکی از دوستامه . گوشیمو برداشتمو خوندم : خدا را ببین که به حرف های بدون فکر بنده هایش میخندد! شماره ..... ناشناس رفتم تو فکر . کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم . بعد دو-سه دقیقه همون آدم نوشت : عذر میخوام . اشتباهی فرستادم براش نوشتم : تو منو از خواب غفلت بیدار کردی ... ممنونم یه ستیکر خنده فرستاد ! فرداش با یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه و از بقیه بچه ها عذر خواهی کردم ... چه جالب من خودم وقتی از همه چی شاکی میشم و دنبال یه جواب از خدا میگردم قرآن باز میکنم. و شاید هیچ کسی باور نکنه ولی کلمه های قرآن تمام جواب حرفام و دلتنگی هام رو میده. و عجیییییب آرامشی بهم میده که با هیچییییی تاحالا تجربه اش نکردم. خدا خیلی حواسش به ما بنده هاشه... اتفاقا همیشه واسه من بی ربط ترین سوره ها به شرایطم وا میشه |
||
† † † † Assyrian . Christian † † † † |
|||
۲۱ دی ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
|
نقل قول Strong forever نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:قضیه برمیگرده به 2سال پیش... روزی که با صمیمی ترین دوستم سر چیزای بی مورد دعوام شد حرفاش منطقی بود اما من ... دوستام همه طرف اونو گرفتن و تا آخر روز هیشکی باهام حرف نزد رفتم خونه. گریه کردم. خیلی گریه کردم با خدا بحث کردم . کلی دعوا کردم باهاش آخرشم بهش گفتم : من با تو قهرم... همینطوری که داشتم گریه میکردم صدای گوشیم اومد . صدای اس ام اس بود . گفتم شاید یکی از دوستامه . گوشیمو برداشتمو خوندم : خدا را ببین که به حرف های بدون فکر بنده هایش میخندد! شماره ..... ناشناس رفتم تو فکر . کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم . بعد دو-سه دقیقه همون آدم نوشت : عذر میخوام . اشتباهی فرستادم براش نوشتم : تو منو از خواب غفلت بیدار کردی ... ممنونم یه ستیکر خنده فرستاد ! فرداش با یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه و از بقیه بچه ها عذر خواهی کردم ... چه جالب من خودم وقتی از همه چی شاکی میشم و دنبال یه جواب از خدا میگردم قرآن باز میکنم. و شاید هیچ کسی باور نکنه ولی کلمه های قرآن تمام جواب حرفام و دلتنگی هام رو میده. و عجیییییب آرامشی بهم میده که با هیچییییی تاحالا تجربه اش نکردم. خدا خیلی حواسش به ما بنده هاشه... اتفاقا همیشه واسه من بی ربط ترین سوره ها به شرایطم وا میشه من فقط وقتی خیلی داغونم قرآن باز میکنم. شاید قرآنتون خرابه خخخخخخ |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۲ دی ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Sentimental.Girl
پیام:
۱۲,۱۲۱
عضویت از: ۱۹ دی ۱۳۹۰
از: tehroOn
طرفدار:
- lionel messi - puyol - perspolis - espania - ali karimi - josep goardiola - ebrahim zade گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول Strong forever نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:قضیه برمیگرده به 2سال پیش... روزی که با صمیمی ترین دوستم سر چیزای بی مورد دعوام شد حرفاش منطقی بود اما من ... دوستام همه طرف اونو گرفتن و تا آخر روز هیشکی باهام حرف نزد رفتم خونه. گریه کردم. خیلی گریه کردم با خدا بحث کردم . کلی دعوا کردم باهاش آخرشم بهش گفتم : من با تو قهرم... همینطوری که داشتم گریه میکردم صدای گوشیم اومد . صدای اس ام اس بود . گفتم شاید یکی از دوستامه . گوشیمو برداشتمو خوندم : خدا را ببین که به حرف های بدون فکر بنده هایش میخندد! شماره ..... ناشناس رفتم تو فکر . کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم . بعد دو-سه دقیقه همون آدم نوشت : عذر میخوام . اشتباهی فرستادم براش نوشتم : تو منو از خواب غفلت بیدار کردی ... ممنونم یه ستیکر خنده فرستاد ! فرداش با یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه و از بقیه بچه ها عذر خواهی کردم ... چه جالب من خودم وقتی از همه چی شاکی میشم و دنبال یه جواب از خدا میگردم قرآن باز میکنم. و شاید هیچ کسی باور نکنه ولی کلمه های قرآن تمام جواب حرفام و دلتنگی هام رو میده. و عجیییییب آرامشی بهم میده که با هیچییییی تاحالا تجربه اش نکردم. خدا خیلی حواسش به ما بنده هاشه... اتفاقا همیشه واسه من بی ربط ترین سوره ها به شرایطم وا میشه من فقط وقتی خیلی داغونم قرآن باز میکنم. شاید قرآنتون خرابه خخخخخخ |
||
دانی که ز اغیار وفادار ترم من |
|||
۲۵ دی ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Sidarta
پیام:
۱,۸۳۷
عضویت از: ۲۹ اسفند ۱۳۹۳
از: Urmia
طرفدار:
- مسی - ژاوی = عشق - سپاهان . طوفان زرد - اسپانیا - مهدی شریفی . احسان حاج صفی - انریکه . گواردیولا . لوو - ویسی . فرکی . گلمحمدی گروه:
- کاربران عضو - ناظرين انجمن |
ببینین دوستان تا امروز صدام درنیومده ولی ولی اگه خاطره های تعطیلات نوروزتون رو اینجا نزارین این تاپیک بسته میشه ! بعد نوروز به تعداد اعضای فعال باید اینجا خاطره نوشته بشه ! مرسی اَه |
||
† † † † Assyrian . Christian † † † † |
|||
۵ اسفند ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Montazer_59
پیام:
۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی - کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا - پرسپولیس - آلمان - انریکه، یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:ببینین دوستان تا امروز صدام درنیومده ولی ولی اگه خاطره های تعطیلات نوروزتون رو اینجا نزارین این تاپیک بسته میشه ! بعد نوروز به تعداد اعضای فعال باید اینجا خاطره نوشته بشه ! مرسی اَه خب بنده که خداروشکر عضو فعال نیستم ...پس من نباید بنویسم...هوراااا پ.ن:بی مزه هم خودتونید |
||
|
|||
۵ اسفند ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Ya.Lasaratal.Hosain
پیام:
۲,۴۹۳
عضویت از: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
از: بجنورد
طرفدار:
- مسی نیمار سوارز - ژاوی پویول - هیچ کدوم - آرژانتین - اسپانیا - برزیل - فرهاد مجیدی - لوئیز انریکه - پپ کبیر - فیروز کریمی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:ببینین دوستان تا امروز صدام درنیومده ولی ولی اگه خاطره های تعطیلات نوروزتون رو اینجا نزارین این تاپیک بسته میشه ! بعد نوروز به تعداد اعضای فعال باید اینجا خاطره نوشته بشه ! مرسی اَه دیگه حافظه این قسمت داره پر میشه بس که خاطره نوشتن اینجا میشه خاطره رو هم مثل مقاله یا تحقیق یا پروژه یا پایان نامه بدیم بیرون ؟؟ چون خیلی ها شاید خاطره داشته باشن ولی حوصله تحریر و نوشتنش رو نه |
||
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. | |||
۱۵ فروردین ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۰۹
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
بهتره دوستان خاطرات روز ۱۴ فروردین رو بنویسن. 😀
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۱۵ فروردین ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: خاطره نویسی! | ||
|
در تمامی امور زندگی، کاسه های داغ تر از آش، به¬ وفور یافت می¬شوند. یعنی آنقدر که کاسه وجود دارد، آش وجود ندارد. یکی از مواردی که این جماعت به خوبی خود را نشان می¬دهند، هنگامی است که می¬خواهند سایرین را به خداوند وصل کنند. این کاسه¬های داغ، علاقه وافری دارند، که جلوتر از خدا و ائمه بدوند، و با هدایت آن¬ها، خود را خداتر از خداوند نشان بدهند. این افراد، دو دسته اند، دسته ای که برای ریا و خود نشان دادن این کارها را می¬کنند، و دسته ای دیگر، که حقیقتا می¬پندارند ،بهتر از خدا می¬فهمند و سایرین جز چهارپایانی بیش نیستند. لازم به ذکر است، در صورت تذکر به دسته ی اول، شما را بی-دین و ملحد می¬خوانند، و اگر بتوانند حد الهی را بر شما اجرا می¬کنند. اما در صورت تذکر به دسته ی دوم، ابتدا شروع به نصیحت می¬کنند، و همچون پیامبری مبعوث شده، سعی در ارشاد شما جماعت گم شده را دارند. و اصلاً و ابداً حاضر به قبول اشتباهشان نیستند و خود را صدر لیگ برتر می¬دانند. و اگر به تذکرتان ادامه دهید شما را کافر می¬پندارند. خدا نیاورد روزی را که یکی از این جلوتر از خداوند دویده ها، مسئول جایی شود. بعدش می¬بایست، فاتحه دین و پیامبر و خدا را خواند. از قضا، یکی از این صدر نشینان، مسئول اعتکاف ما بخت برگشته ها شده بود. یک تنه، تمام مسئولیت ها را به جان خریده بود، تا نکند یکی از ما کفار مسئولیتی بپذیرد و خلاف خواسته اش عمل کند. روز میلاد مولا علی (ع) بود. با سر و صدای زیادی، تمامی خانم ها را صدا زدند، که جمع شوید تا برایتان مولودی بخوانیم و شما حظی ببرید. من نیز چون در طبقه بالای مسجد سکنی گزیده بودم، ترجیح دادم از همان بالا مشایعتشان کنم. مولودی خوان، به ظاهر شروع به خواندن کرد، و از آنجاییکه اجازه کف زدن در مسجد نداشتیم، مداح تماما سعی¬اش در این بود، که اشعاری بخواند که حرکات موزون و ... در بانوان القا نکند. و از آنجاییکه او نیز یکی از آن کاسه¬های ذکر شده بود، تصمیم گرفت بجای شادی کردن برای میلاد پدر، اشک معتکفین را دربیاورد. و تا توانست سوزناک خواند و خواند و خواند... تا همگی به پهنای صورت اشک حواله شادی ائمه کردند. اشک¬هایی ، سرشار از بار معنوی ،که تنها بخاطر بود و نبود مشکلاتشان بود . یک ساعتی به اسم مولودی خوانی، اشک جماعت پر غم و غصه را درآوردند و ملت را به یاد بدبختی¬هایشان انداختند. سپس مداح محترم کم کم قصد عزیمت نمود. با رفتن مداح، نفس راحتی کشیدیم. پتو را بر سر انداختم تا بعد از یکی دو ساعت عزاداری، دمی بیاسایم، ناگهان با صداهای بلند شده از بلندگوهای مسجد، همچون فنری که رهایش کرده باشند، از جا به سمت نرده های طبقه بالا پرتاب گشتم، تا نظاره گر تراژدی جدید باشم. چشمتان مثال آن روز را نبیند، از وجناتش معلوم بود که کاسه ها را درستی قورت می¬دهد. شبیه دیگ¬های هیئتی بود، از آن خیلی داغ¬هایش که تا تمامی آدمیان را درونش جا نمیداد راضی نمی¬شد. تصمیم گرفت برای جلب توجه و جا کردن خودش در دل¬های ما، ابتدا رای گیری کند، که اگر معتکفین خسته اند، ساعاتی بعد، سخنرانی را شروع کند. با رای گیری انجام شده، از 100 نفر معتکف، 95 نفر رای به خسته بودن دادند. حاج خانم که تصور این حجم عظیم مخالف، در مخیله اش نمی گنجید، فریاد برآورد که، من اصلا نمی توانم بروم و بعداً بیایم، شما نمیفهمید، معتکف را چه به استراحت؟ شما بایست صبح تا شب و شب تا صبح بدون فوت وقت به دعا و عزاداری و اشک و ناله بپردازید، تا بلکه از بار گناهانتان اندازه ارزنی کم شود، و برای اینکه هرچه زودتر آمرزیده گردید، همین الان مراسم را شروع می¬کنیم، تا ساعت 4، و بعد از آن اگر بار گناهانتان می¬گذاشت، می¬توانید کمی استراحت کنید. نگاهی به ساعت بیچاره انداختم، به زور یک را نشان می داد. از بزرگی و کرم سخنران جدید، اشک در چشمانم حلقه بست و گریبان چاک کردم که این بانو عجب روح بزرگی دارد، و بعد از سه چهار ساعت بر سر کوبیدن به ما گنه کاران اجازه ی استراحت می¬دهد. و در ذهن مفاهیمی چون خستگی و رای¬گیری و استراحت و اعتکاف و انتخاب و دیگ داغ¬تر از آش را نشخوار نمودم. حاج خانم که به اسم سخنرانی آمده بود، مداحی را شروع کرد و تمام آن سه ساعتِ وعده داده را، در غم وفات حضرت زینب ضجه زد و گریست و موی پریشان کرد. و به کل فراموش کرد که آن روز عید است و وفات بانو دو روز آینده می¬باشد. بعد از اتمام سه ساعت عزاداری، تصمیم گرفتم بروم و انتقادی مخفی به عرضش برسانم، بلکه این حجم عظیم کج فهمی و غرور متحول شود. به طبقه پایین نازل گشتم و گوشه ای خزیدم، تا در موقعیتی مناسب، همچون شیری که شکار بزرگی یافته گُرده اش را بگیرم. به محض اینکه خواست از در خارج شود، به کنارش رفتم و گفتم: ای بانوی مداح بسیار حظ بردیم از افاضاتتان، اجرتان با مولا علی، اما می¬توانم انتقادی کوچک به صاحت مقدستان داشته باشم؟ ابتدا با رویی خوش گفت: بفرما ای جوان رعنا لبخندی به صورت کاشتم تا مبادا، سوء تفاهم شود و دُرّ و گُهر ریخته از دهانم را پِهِن درو کند. خود را ریز و درشت نمودم و گفتم: حاج خانم من کوچک شما هستم، اما بهتر نبود بجای این همه شادی و سرور و خنده، کمی هم ما را به یاد بدبختی-هایمان می انداختین و اشکی از ما در می¬آوردین؟ و از جدی گذشته، امروز روز ولادت امام علی (ع)بود، پدر بزرگوار همه شیعیان، بهتر نبود کمی از فضایل ایشان می¬گفتین؟یا کمی از پدر معنوی حیّ و حاضر همه ما صاحب الزمان می¬گفتین، آن وقت اگر اشک هم ریخته بودیم، در غم دوری پدرمان و غم غیبت ایشان بود. و اصلا مگر ائمه نگفته¬اند که در شادی ما شادی، و در غم ما عزاداری کنید؟ از آنجاییکه این برتر از خداوند ها بسیار انتقاد پذیرند، حاج خانم نیز با رویی گشاده که البته کمی هم به سرخی متمایل شده بود، فرمود: دخترم مگر صبح مولودی خوانی نکرده¬اند؟! من که چشم هایم به اندازه وزغی بیرون آمده بود، گفتم: من خواستم مولودی بخوانید؟ خواستم به جای عزاداری، از بزرگی این روز می،گفتید و این حجم عظیم عزاداری را برای دو روز آینده ،در روز عید به راه نمی¬انداختین. این¬بار با رویی نسبتا گشاده و صورتی سرخ¬تر از قبل و پلکی که گاهاً می¬پرید، و صدایی که به وضوح زیادی شنیده می¬شد، گفت: نه، عزیزم شما نمیفهمی. از صبح تا ظهر برای حضرت علی شادی کردید، بس است. از الان بایست برای حضرت زینب عزاداری کنید.تو بایست گریه کنی تا گناهانت پاک گردد. و اصلا مگر برای بزن و برقص به اعتکاف آمده ای؟برو خود را از گناه پاک گردان که درخواستی بس شنیع و حرام از ما نمودی. من که دیگر چشم هایم توان بیرون¬تر آمدن نداشت، و کم مانده بود کف دست هایم بیافتد، در این اندیشه بودم که ای کاش حرف¬هایم را به در و دیوار گفته بودم. آن¬ها حتی اگر جوابی هم حواله نمی¬کردند،حداقل می¬شنیدند چه می گویم. ناگهان حاج خانم طی یک عملیات انتهاری به کنار میکروفون دوید، تا هم انتقاد مخفی من را عیان کند، و هم اینکه اگر سایرین نیز مانند من در گمراهی بسر می¬برند، آگاهشان سازد. من نیز هاج و واج به این می اندیشیدم که انسان تا کجا می تواند کور و کر و نفهم باشد. حاج خانم شروع به صحبت کرد: خانم های عزیز این جوان گمراه و غافل، می¬گوید؛ امروز عید بوده و چرا مولودی نخواندی تا ما قری بریزیم و سوتی بزنیم و حظی ببریم؟ خب جوانان من، اینکارها بدور از شان شماست. و اصلا چون حاج آقای مسئول اعتکاف گفته از ظهر بایست برای حضرت زینب عزاداری کنید، بنده دستور داشته ام، این کار را انجام دهم. این ها را که شنیدم، چشم هایم را که دیگر کف دستانم افتاده بودند، سر جایشان گذاشتم. خواستم بگویم، خدارا شکر که ما را آگاه نمودی که خداتری چون تو، خود نیز بنده دیگری، چون حاج آقا است. او دیگر عجب خدایی خواهد بود؟! اما زبان به کام گرفتم زیرا سرخی زیاد حاج خانم اعلام خطری بس بزرگ بود. لذا گفتم: خب حاج خانم شما دستور ائمه را ول کردید و دستور حاج آقا را چسبیده اید؟ حاج خانم آنقدر وضوح صدایش بالا رفته بود، که همه دست بر گوش نهاده بودند، زیرا علاوه بر صدای انکر الاصواتش، میکروفون را نیز تا مری خود فرو کرده بود. بانگ برآورد که: چه میگویی ای ملحد؟ اصلا تو چه میدانی حاج آقا کیست؟ میدانی چقدر دلش میخواهد مکه و کربلا برود؟خب درست است که پولش برای خانه ی ولنجک و ماشین شاسی بلندش کم آمد و نتوانست برای کربلا ثبت نام کند، ولی خب بسیار علاقه دارد برود، برای همین به او حاج آقا می¬گویند. اصلا می دانی چقدر برای پولدار شدن فقرا دعا می¬خواند؟درست است که وسعش نمی¬رسد کمکشان کند، اما می¬دانی چه اجر و ثوابی دارد دعاهایی که برایشان می¬خواند؟ می¬دانی چقدر برای شما گمراهان ناراحت است و همش می¬خواهد شما ها را هدایت کند. به همین علت دستور داده امروز عزاداری کنیم.او فقط به فکر پاک شدن شماهاست.خب ائمه برای خودشان یک چیزی گفته اند که در شادی ما شاد باشید، چه می دانستند که وفات حضرت زینب بعد از ولادت پدرشان می افتد؟حرف آن¬ها مهم¬تر است یا دستور حاج آقا؟ آن¬ها که الان نیستند، حاج آقا را بایست دریابیم.... باقی حرف هایش در صدای اعتراض جماعت گم شد. جماعتی گوسفند صفت، که فقط می¬خواستند حاج خانم بیخیال میکروفون شود و بگذارد بخوابند. و جماععتی پشمِ گوسفند صفت، که با هر بادی جابجا می¬شوند. و با اعتراض بنده یادشان آمده بود برای اشک هایی که ریختند ، می¬توانند اعتراض کنند. و با خود، فکر می¬کردند ما که اشک هایمان را ریختیم اعتراضی هم می¬کنیم بد نیست. آنجا بود که فهمیدم در برخورد با این کاسه های داغ، انسان ها چند دسته اند.عده¬ای باورشان می¬کنند و آن¬ها را چون خدایی جدید پرستش می¬نمایند و تاییدشان می¬کنند. عده¬ای دیگر همچو گوسفندانی هستند، که فقط به فکر خوراک و خوابشان¬اند، هر کاری را از آن¬ها بخواهند، انجام می¬دهند و کاری به درست و غلطش ندارند و در اعتکاف هم چون نمی¬توانستند بخورند، حال فقط برایشان مهم بود بعد از اشک هایی که حرام کرده اند بگذارند بخوابند. واقعا گوسفند روزه هم نوبر است. اما دسته ی بعدی پشم هایی هستند که اغلب استخراج شده از همین گوسفندانند، آن ها نیز تا وقتی برایشان بزنند، می-رقصند، نوحه بخوانند، عزاداری می¬کنند، اما اگر کسی در این بین اعتراضی بکند، همچو پشمی که با باد جابجا شده اند، مقصد تغییر می¬دهند و معترض می¬شوند. و گروه آخر، که کمی به وقایع دقیق می¬شوند و افسوس می¬خورند به حال این جماعت پشم و گوسفند و کاسه و کاسه لیس، و از سر دلسوزی اعتراض و انتقادی می¬کنند و در آخر کافر و ملحد خوانده می¬شوند. خوشبختانه دسته ی آخر بسیار کم یابند لذا اغلب مردم به راحتی در کنار هم روزگار بسر می برند و کسی همچو من بخت برگشته جو زندگیشان را متشنج نمی سازد. من که باور نمی¬کردم بتوانم چنین بلوایی بوجود بیاورم، به علت پس بودن هوا و طوفانی شدن هرچه بیشتر اوضاع، فرار را بر قرار ارجح دانستم، زیرا تنها کافر آن جمع من بودم و اگر کاسه ای قرار بود خُرد شود، بر سر ما می¬کوبیدند. لذا جماعت پشم و گوسفند و کاسه و کاسه لیس را به حال خود رهانیدم، و با خود عهد کردم، دیگر این جماعت را ارشاد ننمایم، و بگذارم با همدیگر به صورت مسالمت آمیز روزگار بگذرانند. |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |