به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۲ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: خاطره نویسی! [ خاطره ايي از سايت ...]
نام کاربری: mahsa.barca
پیام: ۳,۰۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: esf
طرفدار:
- david villa .messi
- گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
دوستان با موضوع جديد ادامه بدين !

خاطرتون ميتونه خوب/بد/خنده دار /غمگين .....باشه .

به اميد اينكه از اين موضوع استقبال بشه .




به شکل نمایش کنارم مردمن
۱۶ آبان ۱۳۹۳
پاسخ به: خاطره نویسی! [ وسيله خاطره انگيز من ...]
نام کاربری: mahsa.barca
پیام: ۳,۰۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: esf
طرفدار:
- david villa .messi
- گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
با موضوع جديد ادامه بدين .

خاطره هاتونو در مورد هرچيزي كه خاطره دارين ازش بنويسين عكس هم ازش بذارين تا جذاب تر بشه .






به شکل نمایش کنارم مردمن
۲۴ آبان ۱۳۹۳
پاسخ به: خاطره نویسی! [ موضوع : ازاد ...]
نام کاربری: mahsa.barca
پیام: ۳,۰۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: esf
طرفدار:
- david villa .messi
- گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
دوستان فعلا تا يه مدت موضوع رو ازاد ميذارم .

به اميد اينكه استقبال بشه .




به شکل نمایش کنارم مردمن
۳۰ آبان ۱۳۹۳
پاسخ به: خاطره نویسی! [ موضوع : نوستالژي ...]
نام کاربری: mahsa.barca
پیام: ۳,۰۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: esf
طرفدار:
- david villa .messi
- گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
سلام

با موضوع جديد ادامه بدين

خاطرات وعكساتونو در رابطه با موضوع بذارين .

(من ميدونم از اين موضوع استقبال ميشه)




به شکل نمایش کنارم مردمن
۲۷ دی ۱۳۹۳
پاسخ به: خاطره نویسی! [ موضوع : نوستالژي ...]
نام کاربری: mahsa.barca
پیام: ۳,۰۹۹
عضویت از: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: esf
طرفدار:
- david villa .messi
- گوارديولا
گروه:
- کاربران عضو
سلام

با موضوع جديد ادامه بدين

خاطرات وعكساتونو در رابطه با موضوع بذارين .

(من ميدونم از اين موضوع استقبال ميشه)




به شکل نمایش کنارم مردمن
۲۷ دی ۱۳۹۳
پاسخ به: خاطره نویسی!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
چراغ اول رو برای خاطره نویسی خودم روشن میکنم. باشد که سایرین مرا الگو قرار دهند


اندر احوالات خرو پف




روز ملوکانه طبق روال با کار خانه شروع شده بود. تنی چند از فامیل عزیز هم، در ملک ملوکانه بسر می بردند. و در این هاگیر واگیر، شاه شاهان، ابوی بزرگوار به فکرشان رسیده بود که 20 کیلو گوجه فرنگی بخرد برای طبخ رب گوجه.

از طرفی هم دو روز قبل اولیا مخدره بزرگوار، والده ی گرام را میگویم، ایشان هم به فکر مبارکشان رسیده بود که 20 کیلو غوره بخرد برای آب گیری.

اصولا، خانواده ی عزیز بنده علاقه شدیدی به عدد 20 دارند . و علاقه ی شدید تری به تولید و مصرف محصولات ارگانیک. بدون توجه به اینکه دست و کمر ملوکانه اعداد زیر 10 را بیشتر میپسندد ...

اما متاسفانه هرچه بنده گوشزد میکنم که، یا ایها الابوی و یا ایها الوالده، چرا آنقدر زیاد محصولات ارگانیک فراهم کنیم که در آخر مجبور شویم بین رعایا تقسیمشان کنیم؟؟؟ آخر کدام رعیتی باورش میشود که ما این ها را با دستان نحیف و پر برکت خود فراهم نموده ایم و از درد ازدیاد و ترس از خرابی بینشان تقسیم نموده ایم؟

اما... از آنجاییکه زور خانواده بسیار چرب تر از زور ملوکانه است، گوش شنوایی در این بین یافت نمی شود.

( بدانید و آگاه باشید که تقسیم محصولات ارگانیک بین رعایا از اخلاق و منش ملوکانه ماست . و اصولا ما ملک مهربان و خوش قلبی هستیم و سایر رعایا به علت داشتن ما بسی مفتخر و خرسندند و خدارا شاکر )

به غیر از تمام موارد بالا، حضور میهمانان شهرستانی در خانه، هم قوز بالا قوز درآمده بود.
بگذااااار، برداااااار، ببررررر، بیااااااار، بشوووووور، بپززززز و.... فقط خدارا شکر احتیاج به جویدن و هضم و دفع غذا نداشتند که اگر داشتند، آن ها هم گردن ما بود. به خصوص شخص شخیص بنده که از سر دلسوزی و مهربانی، نمیگذاشتم مادر عزیز تر از جان زیاد کار کند.
به همین علت، شستن، خشک کردن، آب گرفتن، صاف کردن و جوشاندن غوره ها از یک طرف، و شستن و خورد کردن و نمک زدن و صاف کردن و پوست گرفتن و جوشاندن تا مرز رب شدن گوجه ها از طرف دیگر بر اعصاب ملوکانه پاتیناژ میرفتند.
تازه، برای فشار نیامدن به قلبتان، جابجایی دیگ های رب و آبغوره را فاکتور گرفتم.

آشپزخانه که تمیز شد، غروب شده بود . و مژده ی آمدن میهمانان همشهری برای بازدید از میهمانان شهرستانی، همچو دم مسیحایی که مرده را از گور بیرون میکشد، مرا از فکر استراحت روی تخت گرم و نرم ، که نه، زیرا اشغال گران شهرستانی اتاق به همراه تخت ملوکانه را هم تصاحب کرده بودند، از فکر استراحت روی قالیچه اتاق بیرون آورد.
با توجه به اینکه خواهر جان و شوهر خواهر جان شب قبل در ملک ملوکانه نزول اجلال فرموده بودند، لذا کار کردن با چادر و روسری و مانتو هم نورُ علی نور بود.
و اصلا از بنده روایت داریم که: لا منزلُ الا منزلنا. هردنبیلُ ، شلوغُ و ترمینالُ.
و شاعر در این باره سروده که:
هر مهمانی که می آید مخلّ حیات است. و چون میرود مفرح ذات. پس در هر شبانه روز حداقل دو مهمان موجود و با هر مهمان کاری جدید اضافه.
از دست و کمر که برآید؟ کز عهده ی پذیرایی اش بدر آید.
بنده همان به که ز خانه ی خویش،.............................سر به بیابان خدا بگذرم.
ورنه پذیرایی این بندگان........................................من نتوانم که بجا آورم.

بگذریم.... صندوقچه دل را ببندیم بهتر است.
تمام این ها را گفتم که دلهایتان را آماده کنم.....
شب فرا رسید. با خوشحالی مفرط از اینکه بالاخره میهمانان میخوابند و تن ملوکانه به آرامش میرسد...
قرار شد به علت حضور خواهر و شوهر خواهر جان که در اتاق میهمان بسر میبردند، بنده به همراه تنی چند از میهمانان شهرستانی در اتاق بنده بخوابیم.
اما....
ای دریغ که با وجود خستگی توصیف ناپذیر ، سنفونی که یکی از میهمانان به راه انداخته بود، جلوی خواب را میگرفت و نمیگذاشت وارد چشمانم شود.
گاهی زیر مینواخت، گاهی بم، گاهی با صدای رسا، گاهی نامفهوم و زوزه کشان. هر از گاهی هم ما بین نواختن کلمات نا مفهومی چون: الوووووووووووو............ خخخخخبببببببب....... حرف بزن دیگههههههه....... و یا این چنین ، با صدای رسایی فریاد میزد.
وضعیت من در آن لحظه به شرح زیر بود:
بالشت را بر تک تک سوراخ های سر میفشردم و دستم را تا آرنج در گوش فرو کرده بودم تا شاید بتوانم از ورود نویز های مزاحم جلوگیری کنم. اما دریغ از ذره ای فایده.
تنها تعجبم سایرین بودند که همچو مردگانی که سالها از خفتن ابدیشان گذشته حتی پلک هم نمیزدند. و ذره ای این سنفونی گوش نواز برایشان کارگر نبود.
لذا چون مغز و تن ملوکانه بیش از توان تحمل خسته بود، نا گزیر چاره ای جز این نداشتم که همجواری با پشه های محترم را به شنیدن سنفونی خروپف غنیمت بشمرم . لذا به ناچار بالشت و پتو را به بالکن بردم و سرانجام به خواب رفتم.



تذکر:
پیام های بعد از خاطره نوشته شده به علت ایجاد تنش بالاجبار پاک شد






گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۸ مرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: خاطره نویسی!
نام کاربری: San.Andres
پیام: ۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
به یاد ندارم پنج نفره شده بودیم، یا هنوز خانواده ای چهار نفره، متشکل از پدر، مادر، خواهر و من بودیم. به یاد ندارم چون نشانه هایی که از آن روز به یاد دارم، با سال های پنج نفره بودن‌مان هم مشترک است. مثلاً در هر دو حالتِ چهار نفره و پنج نفره، در خانه ای زندگی می کردیم که خاطره ام در آن اتفاق افتاده است. یا در هر دو حالت، من و خواهرم تنها هم بازی های هم بودیم. یا در هر دو حالت، مادرم هر روز بعد از ظهرها می خوابید و در واقع الان هم می خوابد. و در هر دو حالت، من آن بچه شیطانی بودم که ای کاش به زمین گرم بخورم و خدا چرا مادرم را از دست من راحت نمی کند. بگذریم. فرق چندانی در کلیت ماجرا نمی کند. محض اطلاع، نفر پنجم دختر بود، مثل نفر سوم.

به هر حال بعد از ظهر بود. مادرم به همان دلایلی که احتمالاً با مطالعه پارگراف بالا به آن پِی برده اید، اصرار به خوابیدن من داشت. من هم به همان دلایل بالا، از خوابیدن امتناع می کردم، و وقفه ای که خواب در زندگی مادرم ایجاد می کرد، به من کمک می کرد تا از این وضعیت خلاص شوم. بگذارید قبل از شروع اصل ماجرا، حیاط خانه حالا قدیمی‌مان را برایتان توصیف کنم: از در که وارد می شدید، یک حیاط زیبا و جمع و جور را احساس می کردید و یک ساختمانِ حدوداً کوچک را جلوی رویتان می دیدید. اما قسمت اصلی حیاط، در سمت راست شما قرار داشت. آنجا که حمام، دستشویی و یک پشت بام نقلی - مخصوص قرار دادن گهواره قدیمی و جعبه نوشابه ها - قرار داشت. گلدان ها را هم وقتی از در ورودی به سمت حمام می رفتید، می دیدید. یک نردبان هم، که در این داستان نقشی کلیدی دارد، پای دیواری که بین درهای دستشویی و حمام قرار داشت، گذاشته بودند تا بتوان به راحتی به بالای پشت بام رسید. همین ها کافیست.

بله. مادرم خواب بود. من و خواهرم در حال بازی کردن بودیم. طبق معمول جیغ خواهرم در آمد و مادرم که خواب چندان سنگینی ندارد، بیدار شد. جیغ خواهرم، یعنی من مقصرم. یعنی نیاز نیست کسی بپرسد چه شده است. یعنی کتک خوردن من. مادرم آمد. ترسیده بودم. جارو دستش بود. در آن لحظه یکی مانده به آخرین چیزی که می خواستم، این بود که آن جاروی کت و کلفت، به پا و بدنم برخورد کند. آخرین چیز، سر رسیدن پدرم بود. مادرم با جارو به سمت من آمد، و من به سمت راست حیاط (که مفصلاً توصیفش کردم) رفتم. چاره ای نداشتم جز اینکه از نردبان بالا بروم. رفتم. وقتی به نقطه ای از نردبان رسیدم که می توانستم پشت بام را ببینم، فهمیدم که در آنجا هیچ راه فراری وجود ندارد. آخرین صحنه ای که یادم مانده، این است که مادرم در حالی که انگار داشت لبخند می زد، از نردبان بالا می آمد.

یادم نیست آن روز کتک خوردم یا نه. یادم نیست که گریه کردم یا نه. ولی یادم هست که آن روز، برای اولین بار فهمیدم بن بست یعنی چه.




۲۶ مرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: خاطره نویسی!
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
سجاد نوشته:

به یاد ندارم پنج نفره شده بودیم، یا هنوز خانواده ای چهار نفره، متشکل از پدر، مادر، خواهر و من بودیم. به یاد ندارم چون نشانه هایی که از آن روز به یاد دارم، با سال های پنج نفره بودن‌مان هم مشترک است. مثلاً در هر دو حالتِ چهار نفره و پنج نفره، در خانه ای زندگی می کردیم که خاطره ام در آن اتفاق افتاده است. یا در هر دو حالت، من و خواهرم تنها هم بازی های هم بودیم. یا در هر دو حالت، مادرم هر روز بعد از ظهرها می خوابید و در واقع الان هم می خوابد. و در هر دو حالت، من آن بچه شیطانی بودم که ای کاش به زمین گرم بخورم و خدا چرا مادرم را از دست من راحت نمی کند. بگذریم. فرق چندانی در کلیت ماجرا نمی کند. محض اطلاع، نفر پنجم دختر بود، مثل نفر سوم.

به هر حال بعد از ظهر بود. مادرم به همان دلایلی که احتمالاً با مطالعه پارگراف بالا به آن پِی برده اید، اصرار به خوابیدن من داشت. من هم به همان دلایل بالا، از خوابیدن امتناع می کردم، و وقفه ای که خواب در زندگی مادرم ایجاد می کرد، به من کمک می کرد تا از این وضعیت خلاص شوم. بگذارید قبل از شروع اصل ماجرا، حیاط خانه حالا قدیمی‌مان را برایتان توصیف کنم: از در که وارد می شدید، یک حیاط زیبا و جمع و جور را احساس می کردید و یک ساختمانِ حدوداً کوچک را جلوی رویتان می دیدید. اما قسمت اصلی حیاط، در سمت راست شما قرار داشت. آنجا که حمام، دستشویی و یک پشت بام نقلی - مخصوص قرار دادن گهواره قدیمی و جعبه نوشابه ها - قرار داشت. گلدان ها را هم وقتی از در ورودی به سمت حمام می رفتید، می دیدید. یک نردبان هم، که در این داستان نقشی کلیدی دارد، پای دیواری که بین درهای دستشویی و حمام قرار داشت، گذاشته بودند تا بتوان به راحتی به بالای پشت بام رسید. همین ها کافیست.

بله. مادرم خواب بود. من و خواهرم در حال بازی کردن بودیم. طبق معمول جیغ خواهرم در آمد و مادرم که خواب چندان سنگینی ندارد، بیدار شد. جیغ خواهرم، یعنی من مقصرم. یعنی نیاز نیست کسی بپرسد چه شده است. یعنی کتک خوردن من. مادرم آمد. ترسیده بودم. جارو دستش بود. در آن لحظه یکی مانده به آخرین چیزی که می خواستم، این بود که آن جاروی کت و کلفت، به پا و بدنم برخورد کند. آخرین چیز، سر رسیدن پدرم بود. مادرم با جارو به سمت من آمد، و من به سمت راست حیاط (که مفصلاً توصیفش کردم) رفتم. چاره ای نداشتم جز اینکه از نردبان بالا بروم. رفتم. وقتی به نقطه ای از نردبان رسیدم که می توانستم پشت بام را ببینم، فهمیدم که در آنجا هیچ راه فراری وجود ندارد. آخرین صحنه ای که یادم مانده، این است که مادرم در حالی که انگار داشت لبخند می زد، از نردبان بالا می آمد.

یادم نیست آن روز کتک خوردم یا نه. یادم نیست که گریه کردم یا نه. ولی یادم هست که آن روز، برای اولین بار فهمیدم بن بست یعنی چه.

خودت نوشتی؟






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۲۶ مرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: خاطره نویسی!
نام کاربری: San.Andres
پیام: ۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
نقل قول
The Dark Heir نوشته:

خودت نوشتی؟

آره. در لحظه. البته بر اساس داستان واقعی بود. اون خودمم.




۲۶ مرداد ۱۳۹۵
پاسخ به: خاطره نویسی!
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
سجاد نوشته:

نقل قول
The Dark Heir نوشته:

خودت نوشتی؟

آره. در لحظه. البته بر اساس داستان واقعی بود. اون خودمم.

گود قلم.






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۲۶ مرداد ۱۳۹۵
< ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ... ۱۲ >
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۵
پیام‌های جدید
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۶,۳۹۸ بازدید
۳ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۱۰,۳۱۱ بازدید
۳ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۸ پاسخ
۸,۳۴۳,۸۹۵ بازدید
۳ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۳,۹۷۲ بازدید
۲۲ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۰,۳۶۵ بازدید
۲۲ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۹۱۴ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۱,۸۶۸ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۵۷۹ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۲۶ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۸۵۸ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۹۹ کاربر آنلاین است. (۱۱۶ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۹۹

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!